ارسالها: 269
موضوعها: 43
تاریخ عضویت: اردیبهشت ۱۳۹۴
اعتبار:
256
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
همه ما سوتی می دهیم، ردخور ندارد، سوتی های بدی هم می دهیم. اما صدایش را درنمی آوریم. با این حال بعضی وقت ها توی جمع های خودمانی تعدادی از همین سوتی ها را تعریف می کنیم.
پس چرا حالا تو این جمعه صمیمیمون سوتی هامون را تعریف نکنیم تا بقیه هم لبخندی بزنند؟! اینجا دقیقا برای همین کار است. البته منظور از سوتی می تواند گاف یا هر کار، باور و فکر خنده داری با شد که وقتی یادش می افتیم خنده مان می گیرد
به عنوانه مثال تعدادی از سوتیها رو ببینین
اعتراف می کنم اولین روزی که رفتم دانشگاه نیم ساعت تو حیاط نشسته بودم تا زنگ رو بزنن که برم سر کلاس!!!
**اعتراف می کنم بچه که بودم یه وانت مزدا داشتیم خفن. شب جمعه ها 20 نفر فک و فامیل می ریختیم پشتش با فرش و زنبیل و قابلمه می رفتیم پارک ملت بدمینتون بازی می کردیم. الان بکشی هیچ کدوم از اون 20 نفر جلوی وانتم نمی شینیم، چه برسه به عقبش.
اعتراف می کنم که یه شب عجله داشتم می خواستم برم مهمونی. یک دفعه برق رفت. من با سرعت رفتم دم پنجره که با نور مهتاب پیرهنم رو بذارم توی شلوارم. گذاشتم و با سرعت برگشتم که برم. یک هو یه چیزی شلوارمو کشید و ول کرد. برگشتم دیدم پرده با جاش کنده شد. نگو پرده رو هم با پیرهنم گذاشته بودم توی شلوارم. به خدا جدی می گم!
اعتراف می کنم وقتی بچه بودم با داداش کوچیکم لج بودم. اسمش رو با خودکار یا مداد روی دیوار نوشتم. اینطوری: «یادگاری از احمد.» من اون موقع کلاس دوم دبستان و احمد مدرسه نمی رفت. بعد هم نفس نفس زنان رفتم پیش مادرم و گفتم: مامان مامان، این احمد اسمش رو روی دیوار نوشته... می خواستم مامانم دعواش کنه یا حتی کتکش بزنه، اما عقلم نمی رسید که داداشم سواد نوشتن نداره!
جهان سر به سر حکمت و عبرت است
چرا بهره ی ما این همه غفلت است
ارسالها: 269
موضوعها: 43
تاریخ عضویت: اردیبهشت ۱۳۹۴
اعتبار:
256
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
عجبا یعنی هیچکی سوتی نداده تو عمرش
جهان سر به سر حکمت و عبرت است
چرا بهره ی ما این همه غفلت است
ارسالها: 269
موضوعها: 43
تاریخ عضویت: اردیبهشت ۱۳۹۴
اعتبار:
256
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
(۱۳-۰۹-۹۴، ۰۶:۱۴ ب.ظ)barooni نوشته: یه معلم دینی جدی داشتیم دوران راهنمایی منم یه چیزی داخل کتابم نوشته بودم میخواستم زود پاکش کنم همین که فوت کردم
تیکه های پاک کن کنار بره تبدیل به سوت شد معلمم یه نگاه غضب الود بهم کرد که فهمیدم اوضاع خیلی خرابه تا جد وابادم رو نیارم
نمیزاره سرکلاس بشینم بعد با پا درمیونی بچه ها از کلاس بیرونم نکرد اصلا یه وضعی!
هههههههههه وای خیلی جالب بود
جهان سر به سر حکمت و عبرت است
چرا بهره ی ما این همه غفلت است
ارسالها: 835
موضوعها: 73
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۳
اعتبار:
1,022
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
آقا من کلاس سوم راهنمایی که بودم ته کلاس نشسته بودم و همیشه هم موقع امتحانات زیر میز کتاب باز میکردم قشنگ امتحان میدادم
درس تاریخم همیشه خدا افتضاح بود و معلممون بیشتر شفاهی میپرسید ازمون... یه بار که ازمون امتحان کتبی گرفت من از تکنیک باز کردن کتاب استفاده کردم که ای کاش نمیکردم...
با خیال راحت نشسته بودم رو میزم و مطمئن بودم که 20 میشم... هیچی دیگه برگه ها رو که تحویل دادیم منتظر موندیم معلممون تصحیح کنه...
به برگه من که رسید و تصحیحش کرد صدام کرد که برم پیشش... رفتم پیشش گفت آفرین آفرین 20 شدی... منم ذوووووووق... ولی جلوی چشمای ذوق زدم گفت برگتو بگیر برو وقتی بقیه رو تصحیح کردم سوالای امتحانو ازت میپرسم... یعنی وا رفتمـــــــــــــا... نگو فهمیده بود منی که همیشه به زور 2 میشدم حالا 20 شدم... ولی با اعتماد به نفس گفتم باشه... هیچی دیگه رفتم خوندم ولی هر چی میخونم مگه میره تو مخم... صدام که کرد خونده نخونده رفتم پیشش... هر چی میپرسید بلد نبود یا قاطی پاتی جواب میدادم... حالا طلبکارم بودم که خب یادم رفته دیگه یعنی یک موقعیتی بود که خدا نصیب گرگ بیابون نکنه... آخرشم بهم داد 17
The More You Love... The More It Hurts
ارسالها: 269
موضوعها: 43
تاریخ عضویت: اردیبهشت ۱۳۹۴
اعتبار:
256
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
جهان سر به سر حکمت و عبرت است
چرا بهره ی ما این همه غفلت است
ارسالها: 1,318
موضوعها: 21
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۴
اعتبار:
2,105
سپاسها: 0
6 سپاس گرفتهشده در 1 ارسال
اقا من یه سوتی خیلییییییییی بد دادم ، انقدر بده که روم نمیشه بگم
ابر و باد و مه و خورشید و فلک یک شعر است / هر نسیم حرم کرب و بلا را عشق است.
ارسالها: 269
موضوعها: 43
تاریخ عضویت: اردیبهشت ۱۳۹۴
اعتبار:
256
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
(۱۳-۰۹-۹۴، ۱۱:۱۷ ب.ظ)شقایق سرخ نوشته: اقا من یه سوتی خیلییییییییی بد دادم ، انقدر بده که روم نمیشه بگم
هههههه خوب کسی نیست سوتی نداده باشه از بعضی ها خیلی معمولی از بعضی ادمو تا سر حد مرگ به خنده میندازه
حالا بعضی ها جرات میکنه بعضی پیش خود نگه میداره هر وقت تو تنهایی بیادش میخنده
حالا تو تعریف کن شقایق جون من فکر میکنم اون نفر تو نبودی
جهان سر به سر حکمت و عبرت است
چرا بهره ی ما این همه غفلت است
ارسالها: 419
موضوعها: 17
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۴
اعتبار:
344
سپاسها: 0
2 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
دوستان من اینقدر سوتی دادم نمی دونم کدوم رو براتون بگم . این دو تا از سوتیام مال یک ماه گذشتس .
من با یکی از دوستام تو مدرسه :خیلی راحتم یک روز تو پله ها واستاده بودم می خواستم دوستم رو صدا کنم صدام رو ولوم بالا گذاشتم داد زدم خررررررررررررررم بیااااااااخرکممممم کجاایییییییی
چشتون روز بد نبینه یک دفعه بجای دوستم خانوم دینیمون از راه رسید.من مونده بودم فک باز موندم رو جمع کنم.سلام کنم.دیگه خودتون تجسم کنید وضعیت من رو
خوب دوستان این یکی مربوط به امروز صبحه.زنگ اخر بود زنگ خورده بود ولی هنوز معلم نیومده بود.من یکی دیگه از دوستام رو نیمکت واستاده بودیم داشتیم تو کلاس اهنگ عمو زنجیر باف میخوندیم.ما میگفتیم عمو زنجیر باف اونا همگی می گفتن بلههههههه
خلاصه ناگهان یکی از هم کلاسی هام که داشت دم در پاسبانی میداد اژیر کشید که معلم داره میاد . دوستم پرید پاین از نیمکت ولی حواسش نبود خورد زمین منم حواسم نبود رو
کمرش فرود اومدم.خلاصه علاوه بر
کمراون پای منم ناقص شد هیچ معلممون از راه رسیده بود داشت با بهت به ما نگاه می کرد. از شانس خوشکلمون هم صدای اواز خوشکل مارو هم شنیده بود.حالا تا اخر کلاس هی به ما می گفت از شما که اهنگ عمو زنجیر باف می خونید توقعی نیست.البته این اتفاق قبلا در ابعاد اهنگ باب اسفنجی و شامپو گلرنگ و برنج محسنو...اتفاق افتاده بود که در بسیاری از موارد دستمون رو شده بود.بیخود نیست که به بچه های کلاس ما میگن اراذل
انچه که ازسر گذشت ؛ شد سرگذشت!!!
حیف بی دقت گذشت؛ اما گذشت!!!
تاکه خواستیم یک «دوروزی» فکرکنیم!!!!!!!
بردرخانه نوشتند؛ درگذشت....
ارسالها: 627
موضوعها: 32
تاریخ عضویت: تير ۱۳۹۴
اعتبار:
1,596
سپاسها: 0
2 سپاس گرفتهشده در 1 ارسال
[highlight=#f2f7f7]آقا بعد کلی ماجرا ما قرار شد یه عقد خونده بشه بینمون.قرار شد عاقد که فامیل هم بود بیاد خونه.کار خیلی طول کشید حرف و حدیث . منم دلم می خواست زود قال قضیه کنده بشه بره پی کارش.بالاخره شروع شد و قرآن باز کردیم و قند بالا سرمون سابیدن و دو بار مار و بردن گلاب و گل بچینیم.دفعه سوم دیگه حرف آخونده هنوز تموم نشده بود سریع بله رو گفتم و قرآنو بوسیدم و چادرمو کشیدم عقبو......خخخخخخ دیدم عاقد یه نگاه نگاه کرد و گفت یه کم مهلت بده خانوم دوماد هم بعله رو بگه سریع قرآنو بستی.هیچی دیگه از خجالت شدم عین لبو [/highlight]
[highlight=#f2f7f7]مدیونین اگه فکر کنین هول بودم واسه عروسی کردن[/highlight]