هر روز یک خاطره
#11
خوب...خوب....با سلام...دوباره آمدیم با خاطرات ترم جدید و سال جدید
تازه ترین خاطره برای دیروز.....1}خاطره ی گل:
چندی پیش با دوستان عزیزمان رفتیم بیرون برای یکی از دوستان هدیه تولد بخریم...برای توضیح بگم من یه شهر دور تر از شهرمان درس میخانم برای همین اونجا خونه داریم.....با سه تا شون رفتیم بیرون . یکیشون که متهل هست...با کلی گشتنو //پاساژارو متر کردن با دهن روزه

zaps
بماند تا یه کیف با قیمت مناسب پیدا کنیم....خوب رفتیم یه پاساژی این خانوم متهل ما چشمانش یه گلو با سااقه ی بلند گرفت...تصمیم گرفت برای دکور خونش ببخره...حالا بماند چجوری بردیمش....تو تاکسی که جا نشد از جلو واردش کردیم کلش اومد تو دهن ما که پشت نشسته بودیم....بماند قبلش وقتی راه میرفتیم چطوری به ما نگاه میکردن..فقط خدا خدا میکردم دانشجو ما رو نبینه...آبروریزی بود واس خودش...به سلامت رسیدم بالاخرخ.....شد فردا که بعد دانش خانم متهل قصد داشت برود خانه با قطار....به پیشنهاد من برای تلف نشدن وقت تصمیم بر این شد گل رو پیش یه مغاره نزدیک راه آهن بزاره....خوب منو ایشون صبح با گل به قصد دانشگاه حرکت کردیم.....منم که چهار چشمی میپاییدم هم کلاسی از دانشگاه منو نبینه...حداقل خانوم متهل مون ترم اولیه...ولی من که ...خوب رفتیم تو مغاره هو خانوم گلو داشتن میسپردن دست پسر مغاره دار...منم پیش در مغازه داشتم بیرونو دید میزدم ...یهو صدایییییییییی گفت:.............................................................


"هنوز گل دستتونه"منو میگی مات به پسره که با خنده گلو گشادش داره منو میبینه ....با چشمای درشت نگاه کردم ...به صورت گیچ مانندی گفتم: هاااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بعد چند ثانیه فکر تازه فهمیدم نکنه این همون شاگردس که مغازهه گل خریدیم.....بعد دوبار ها گفتم گفتم آها...بعد رو مو برگوندم تا از شدت ضایگی کم کنم از خنده ترکیدیم....حالا تا آخره راهش منو نگاه میکرد میخندید همون لبخند بزرگ.....حرص درآر....گلو دیگری میگیره تیکه شو ما میخوریم...هیییییییییییییییییییییییییییی.......




من به هر تحقيري كه شدم با صداي بلند خنديدم ‌.
نام مرا گذاشتند ‌با جنبه‌ ! بي آنكه بدانند؛
خنديدم تا كسي صداي شكسته شدن قلبم را نشنود
.mara.
پاسخ
#12
خاره خرید گلابی در همون روز خرید کیف:

داشتیم یه دوری میزدیم که چشمانمان گلابی های درشت رو گرفت....تصمیم گرفتیم به تعدادمون که 5 تاییم بخریم.....با دقتو وسواس 5 تا خشکلو درشتشو گرفتیم...گفتیم آقا چقدر میشه..گفت 7000مارو میگی کپ کردیم...حالا مگه میشد پس داد ...مجبوری پول بی زبونو دادیم..رفت....هی...ما باشیم دیگه نه هوس میوه سرمون بزنه نه بدون دونستن قیمتش بخریمشzapszapszapszaps
dviadviadvia

من به هر تحقيري كه شدم با صداي بلند خنديدم ‌.
نام مرا گذاشتند ‌با جنبه‌ ! بي آنكه بدانند؛
خنديدم تا كسي صداي شكسته شدن قلبم را نشنود
.mara.
پاسخ
#13
بهارِ من بهار نبود ....
بهارِ من هیچوقت قشنگ نبوده ..
بهارِ من فقط یه بارون بود و بَس!





روز های من نوشتنی نیست ...
روزهای من خلاصه شده تو یه پاراگراف که هنوز پاس نشده و من , مجبورم هر روز بخونمش!





خرداد 93 فقط یه اتفاق خوب داشت
عروسی خواهرم!
24 ساعت تمام سرپا بودن و کار کردن نتیجه اش له شدگی عمیقیِ که هنوز دچارش هستم
اما میتونم بگم تو نقش خواهر زن همیشه فوق العاده بودم ... همیشه سنگ تموم گذاشتم و لذت بردم از تمام تعریف هایی که پشت سرم شنیدم ..
مراسم تموم شده اما هنوز خاطره هاش هست , خاطره هایی که یا لبخند میاره رو لبم یا باعث عصبانیتم میشه
عکس هارو میبینم و میلم برای مروز اون روز زیاد میشه
من اون روز یه چیزی کم داشتم.. یه نفرِ , یه احساسِ , یه ...



من مدت هاست یاد گرفتم باید برخلاف میلم عمل کنم .. برخلاف میلم بخندم ...بر خلاف میلم زندگی کنم.


هفته دیگه کنکورِ !
از استرسی که یه هفته بهش مبتلا شدم نمیتونم بگم ..
از رهای صامت این روزها نمیتونم بگم
از حالِ بدهِ این روزها نمیتونم بگم ..



یکی بهم گفت بیا ایران رمان , این خاطره فقط بخاطر احترام به حرف اون شخصِ !! با اینکه ازش دلخورم....


روزهاتون پُر لبخند !

پاسخ
سپاس شده توسط:
#14
بسم اللله الرحمن الرحیم

امروز سه شنبه 17 تیر 93
روزی که فکر میکردم برام عالی باشه
یه مهمونی عالی و دیدن دختر عمو هام و پسر عموها م

چقدر خوشم میومد


اما...

رفتیم باغ و مثل روزهای قبل ذوق یه نوجوونی رو داشتم که پشت فرمون میشینم و مامان رو حرص میدم و بابا چقدر خوبه حمایت میکنه

تو باغ چی شد؟

دوتا ادم بی شعور بد دهن که هر جور فحش ناموسی بود برای یه تیکه زمین از خون برادری گزشته و شروع کردن به فحش های ناموس یو دعوا و کلا داغون کردن روزمون ر

امروز من سخت پشت بابا ایستادم
من امروز تکیه گاه یه کوه شدم



من امروز پشت مامان وایستادم

امروز باز به داداش و بابام فحش دادن و چقدر بده برای حفظ ابرو باید ساکت بشی


برای اینکه ابروت نره دوتا بی شرف فحش بدن و تو خانوادت فقط سکوت کنین و نزارین کسی صداتون رو بشنوه



شب میتونست عالی باشه وقتی اون همه محبت دختر عمو و پسر عموهام دورم بود
وقتی من و دیدن و چقدر خوب بود باز روحیه دادن

مثلا حضو ون دو نفر با فحش های بی سر و تهشون چی بود؟


یه سرهنگ باید قبل جامعه خانواده خودشو جمع و جور کنه و به زن داداشش نگه تو برو استاد بودن شوهرت رو جمع کن


چرا؟واقعا چرا؟





خدا خودت به خیر بگزرون
فردا روز بدیه



دعا کنید
یاعلی
:|
پاسخ
سپاس شده توسط:
#15
به نامی الله...
امروز دکتر بودم ... .....................................................!!!!
روز زیاد جالبی نبود ولی خداروشکر میکنم ک امروزهستمو نفس میکشم
هستمو میبینم هستمو شکرش میکنم
خدای شکرت
درپناه حق باشینmara
زنـــــده باد هـــــدف... :)


پاسخ
سپاس شده توسط:
#16
صبح بلندشدم رفتـــــــــــم ازمایشــــــــــــــــــــــــگاهUndecided
حالمم یکمی بهتــــره شده ولی زیاد نمیتونم غذا بخورم
خدایا شکـــــــــــــــرت هستم
خدایا شکرت که میبینم رو ماه مامان بابا و خانواده مو میبینم
خدایا شکرت نفس میکشم
خدایا
[عکس: 33046726653628955898.jpg]

خــــــ♥ـــداmaramara
زنـــــده باد هـــــدف... :)


پاسخ
سپاس شده توسط:
#17
طعم تلخ زندگی ... ممتد است !

من ساکـــت امــ
اروم ترین لحظه هایِ زندگیمِ ...
من مرور گذشته شدم ...
من یه روح پرواز کرده ام ... جسمم را نبین ! من در گذشته سیر میکنم...

من مدت ها از دنیا دور بودم ...مدت ها خوشی هام رنگ خاکستری بود ...
لبخندم...شبیه بازیگر تئاتر ! از یه نقشِ خوب!


خیلی وقته میخوام بیام خاطره ... اما.... حرف هام لبریز نمیشد ... حرف هام جمله نمیشد ... فقط بغض میشد !

+ حال من خوبِ خوب است
فقط کمــی هوس مرگ دارم

دیــروز ...
اَمان از دیــروز ...
اَمان از تــو !
مگه میشه یادم بره ؟ مگه میشه کوچه بهار ِ تو فراموشم بشه ؟
مگه پلاک خاطره هام یادم میره !؟ ( دختر بچه میگفت 10 عدید خوبــیه ! و تو خوب هارو برداشتی )
چطور یادم بره 5 طبقه ای که با لبخند بالا رفتم ...
من هیچوقت این مســیر یادم نمیـــره !
هیچوقت هوس شکستن اون بلور یادم نمیره ..
هیچوقت قول هات یادم نمیره ..


میدونی...
من یه دوستِ ساده ام!
یه همپــا ی ... چیدن خونه زندگیت .. خونه تو و! ..
یه دوست که به ذوقِ زندگیت میخندم !! به اشتــیاق این روزهات ...
تو زنده کردی ... تو از گذشته ای گفتی که ... لعنت به اون خاطره ها ...
من از دیشب مرور میکنم تواز کی اومدی و کی رفتی ...


تو دوستــــی ...
مگــه نه ؟
دوســـتی که غم چشماش یادم نمیره وقتی از هم پای زندگیش حرف میزنه
دوستــی که همیشـــه ...
همیـــشه دلش ضعف میـــره برای گونه چال افتاده ات...


خدایا ...
یادت هست ؟
من عید رو با بغض تحویل کردم...
نــزار بغض باشه
نــزار مرگ بشه ...
بــزار بشکنه...
مثل دلِ من ..


نفس هام بوی درد میده...
بوی خلاصی از زندگی
بوی... بریدن رگِ این روزهــا !


دیروز ...
مرور 2 نفر بود !
هنوز وقتی چشم هام رو میبندم...
وقتی اهنگ گوش میدم ...
ذهنم پر میکشه به عقب...
دستام سرد میشه ..
قلبم... دووم نمیاره !


من وقت برای مرور زیاد دارم ...
هر لحظه ..
هر ساعت ...
/من تنهام /


+ رها... چی بگم ! مرســی




من پُر حرفم...
میشه باز بیــام؟

+ امروز یه چیزایی از ایران رمان بهم ثابت شد ..



رهــــــا
اولین روز مرداد 93


خدایا ..
نیستــی ُ من رها میشوم ...

پاسخ
سپاس شده توسط:
#18
پُر میشوم



امرزو پنج شنببه دو مرداد سال 93..
هنوز یک ماه نشد که خلاصم..


جانِ دل تو از درد گفتی و نمیدانی درد چیست


چند روز پیش مثل همیشه یه دور همی خوندوادگی بود و باز
باز مادرم اشک کشید و من برایش گریه قلم زدم

من خندیدم و شادم زیبا

باز یک زن تناردیه قد علم کرد و به رگ بار گرفت
میدانی عمه این اسم برایت قلمبه است و همان زن تناردیه معروف است



مثلا خواهر بابا میشود به مرگ برادرم گیر ندهی
میشود به من گیر ندهی
میشود لامصب؟


مادرم اشک میریزد و من تنها به عمویم تکیه میزنم و چقدر این وقت ها وجود تکیه گاه خوب است
عمو با تمام شوخ بودنت این تکیه بودن و عاقلی ات مرا شیفته میکند
شاید من به تو رفتم


عمه زبان گشود و گفت از بیماری من و مادرم شکست و خانه سکوت شد
گفت از رفتن برادرم و مادرم شکیت و من نفس ندارم


عمه میدانی من پر میشوم از حس تو
از حس تنفر عمه

میدنی خنده هایم را نبین خواهر پدر.
تار مویی کم شود من قد علم میکنم


پدرم میشکند و مادرم میشکند و من میشوم کوه و به اتش میکشم هرکه با من بد کرده


خسته از این همه تنش من کمی دوست دارم سر به زیر ببرم و برای چند ثانیه مرک به دندان کشم جانِِ دل





رها خسته است و حال وقت رهایی نیست
حال باید کوه بود و شکاتند





رها | درد است درد
پاسخ
سپاس شده توسط:
#19
بسم الله الرحمن الرحیم


دانشجوهای علوم پزشکی امروز شروع داشتن و چقدر خوب بود که اول مهر متفاوت با سالهای قبل داشتیم
یه روز خوب و شروع نو

دیدن قیافه های درسخونده و اسوده
استاد هایی که بعضی ها پر لبخند بعضیا عبوس و بعضی تعادل

دیدن کتاب هایی که قطرهایی داشتن که مغز انسان تپش میگرفت

دیدن بیمارستانی که تو خود محوطه دانشگاه بوده

جدا شدن من و دختر عموم چون دانشکده هامون یکی نبوده.

پیدا کردن یه دوست عزیز و عزیز و عزیز که فیزیوتراپی قبول شده بود

صندلی های شیک دانشگاه و ضای سبزش

همشون شده تجربه ای نو

قرار ناهار سه نفره من و مهرداد و سارا که دنگ گزاشتیم و از امروز زندگی دانشجویی شروع کردیم

بستنی خوردن کنار پل خواجو.هرچند بستنی پاستوریزه بود ولی چسبید

چایی دم کردن سارا و هزار منت مهرداد برای خرید یه کیلو شیرینی که پولشو خودش حساب کرد و گزاشت پر از خاطره اولین روز رو بگزرونیم

و حالا من رها یی هستم که بی پرده سعی میکنم نزارم کسی از من جلو باشه.

تو راه اصفهان بهشت زهرا رفتیم و من نبود بابا و مامان رو در نظر گرفتم و حرف زدم با برادری که 20 شهریور دقیق 9 روز پیش تولدش بود و دومین تولدی که براش تولدی نداشتیم

قول دادم بهترین دانشجو باشم و بازهم یه جایگاه منسجم برای خودم بسازم

و من این دوروز بی تابی های مادرم رو دیدم و دم نزدم.
و هر شیرینی که اصفهان برام داره این تلخی رو داره که برادرانه های برادرم اینجا رشد داشت

ساعت 6.30 ..شام امشب با منه.
تموم حوصله ای که داشتم شده پیتزایی که تو فره و موادش رو با پول خودم گرفتم..



من دلتنگ یه حضورم سخت : (



رها _اول مهر 29 شهریور_یه روز پر تجربه با طعم ملس
پاسخ
سپاس شده توسط:
#20
سلام
من اصلا اهل خاطره نويسى نيستم دفتر خاطراتم ندارم اما حالا ميخوام يه خاطره بنويسم
يه روز اول صبح كه تو اتوبوس ايستاده بودم كه با خودم فكر كردم يه نگاه به طرف زنانه بندازم كه اگه همسايه اى آشنايى هست سلام كنم با تعجب ديدم تقريبا همه دختراى اتوبوس به من زل زدن!!
اینا چشونه ؟ من كه اينكاره نيستم اهل دوست بازى نيستم تا حالا هم نداشتم
حتما لباسم كثيفه واسه همين يواشكى شلوار و لباسمو وارسى كردم تميز بود!
شايد صورتمه؟! دستمو كشيدم به صورتم ديدم ا ريشامو نزدم علتو كشف كردم
شايد براتون سوال باشه ريش داشتن تعجب نداره كه!
اما با لباسايى كه من داشتم منم بودم تعجب ميكردم آخه يه تيشرت زرد استين كوتاه با جين ابی بود كيفمم شونى و طرح خاصى داشت حالا تركيب اينا با ريش تناسب داره؟
خلاصه تا موقعى كه اون روز تموم شد همه همكلاسيا و هر كسى كه منو ميديد با تعجب نگاه مينداختو رد ميشد اعصاب خودمم خراب شده بود
رسیدم خونه با حرص به جونشون افتادمو راحت شدم
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  فقط یه روز:) :)nafas 15 790 ۰۵-۰۴-۹۶، ۰۴:۰۹ ب.ظ
آخرین ارسال: $MoNtHs OfF$

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
47 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۰۸-۱۰-۹۵, ۰۸:۵۱ ب.ظ)، sadaf (۲۹-۰۸-۹۵, ۰۸:۵۲ ب.ظ)، آرزو (۰۶-۰۷-۹۴, ۱۲:۵۷ ق.ظ)، v.a.y (۲۳-۰۵-۹۴, ۱۱:۳۱ ق.ظ)، maedeh (۱۲-۰۴-۹۴, ۰۳:۲۹ ب.ظ)، N!rvana (۰۱-۰۶-۹۵, ۱۰:۴۸ ب.ظ)، ~ MoOn ~ (۲۳-۰۵-۹۴, ۱۲:۴۴ ب.ظ)، .ShahrzaD. (۲۳-۰۵-۹۴, ۱۱:۱۲ ق.ظ)، ملکه برفی (۱۵-۰۳-۹۷, ۰۹:۳۹ ب.ظ)، نويد (۱۳-۰۸-۹۹, ۱۱:۴۷ ق.ظ)، n@st@r@n (۰۹-۰۴-۹۴, ۰۳:۲۲ ق.ظ)، خانوم معلم (۰۳-۰۶-۹۵, ۰۷:۰۴ ق.ظ)، Ar.chly (۲۳-۰۵-۹۴, ۱۰:۱۵ ب.ظ)، Mahdiye (۱۰-۰۶-۹۵, ۱۱:۱۴ ب.ظ)، SilentCity (۱۹-۰۵-۹۴, ۰۷:۴۰ ب.ظ)، hedy (۲۷-۰۲-۹۵, ۰۳:۲۱ ق.ظ)، • Niha • (۳۰-۰۸-۹۵, ۱۲:۴۷ ق.ظ)، mercede (۲۳-۰۵-۹۴, ۰۴:۵۵ ب.ظ)، Aiden22 (۲۳-۰۵-۹۴, ۰۶:۴۶ ب.ظ)، raha22 (۲۳-۰۵-۹۴, ۱۰:۵۳ ق.ظ)، heliia (۲۶-۱۰-۹۴, ۱۲:۴۵ ب.ظ)، م.اسلامی (۱۲-۰۴-۹۴, ۰۴:۲۲ ب.ظ)، eris (۰۸-۰۶-۹۴, ۱۰:۳۸ ق.ظ)، ..MiSs ZaHRa.. (۲۲-۰۴-۹۴, ۰۲:۲۳ ق.ظ)، آشوب (۲۴-۰۵-۹۴, ۰۹:۲۹ ب.ظ)، zeinab.r.1999 (۲۱-۰۶-۹۴, ۰۸:۰۷ ب.ظ)، فاطمه27 (۲۴-۰۵-۹۴, ۰۱:۴۰ ق.ظ)، parisana (۱۲-۱۰-۹۴, ۱۱:۱۸ ق.ظ)، مارکیز (۲۳-۰۵-۹۴, ۰۱:۰۳ ب.ظ)، deli67 (۳۰-۰۵-۹۵, ۰۷:۲۳ ب.ظ)، *گیسو* (۰۱-۰۴-۹۵, ۰۱:۴۰ ق.ظ)، رهـا (۰۶-۰۶-۹۵, ۱۲:۳۱ ب.ظ)، afrooz (۲۳-۰۵-۹۴, ۱۰:۴۸ ب.ظ)، آیداموسوی (۰۲-۰۶-۹۵, ۰۹:۴۹ ب.ظ)، #*Ralya*# (۲۸-۰۵-۹۵, ۰۶:۱۹ ب.ظ)، barooni (۳۰-۰۵-۹۵, ۰۷:۳۵ ب.ظ)، armiti (۱۳-۱۰-۹۴, ۰۴:۱۵ ب.ظ)، برف سیاه (۳۰-۰۵-۹۵, ۰۷:۱۱ ب.ظ)، ثـمین (۰۴-۱۰-۹۵, ۰۹:۴۶ ق.ظ)، دخترشب (۰۷-۰۱-۹۶, ۰۱:۳۶ ق.ظ)، AsαNα (۰۴-۱۰-۹۵, ۰۱:۰۷ ب.ظ)، hananee (۰۲-۰۶-۹۵, ۰۸:۲۲ ق.ظ)، m@hshid (۰۲-۰۶-۹۵, ۱۰:۱۸ ب.ظ)، بارین (۰۲-۰۶-۹۵, ۰۹:۴۷ ب.ظ)، MozHgh (۰۲-۰۶-۹۵, ۱۰:۲۱ ب.ظ)، d.ali (۰۴-۱۰-۹۵, ۱۱:۴۹ ق.ظ)، دختربهار (۲۳-۰۸-۹۵, ۱۱:۲۶ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان