ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
![مدال پست های مفید مدال پست های مفید](uploads/awards/99613942538291796397.gif)
![مدال تشویقی مدال تشویقی](uploads/awards/anjomanenemune.gif)
![مدال کاربر پرکار مدال کاربر پرکار](uploads/awards/09455469583062250060.gif)
دردا که درد ما به دوائی نمیرسد
وین کار ما به برگ و نوائی نمیرسد
در کاروان غم چو جرس ناله میکنم
در گوش ما چو بانگ درائی نمیرسد
راهی که میرویم به پایان نمیبریم
جهدی که میکنیم بجائی نمیرسد
این پای خسته جز ره حرمان نمیرود
وین دست بسته جز به دعائی نمیرسد
بر ما ز عشق قامت و بالاش یک نفس
ممکن نمیشود که بلائی نمیرسد
هرگز دمی به گوش گدایان کوی عشق
از خوان پادشاه صلائی نمیرسد
گفتم گدای کوی توام گفت ای عبید
سلطانی این چنین به گدائی نمیرسد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
![مدال پست های مفید مدال پست های مفید](uploads/awards/99613942538291796397.gif)
![مدال تشویقی مدال تشویقی](uploads/awards/anjomanenemune.gif)
![مدال کاربر پرکار مدال کاربر پرکار](uploads/awards/09455469583062250060.gif)
نسیم خاک مصلی و آب رکن آباد
غریب را وطن خویش میبرد از یاد
زهی خجسته مقامی و جانفزا ملکی
که باد خطهٔ عالیش تا ابد آباد
بهر طرف که روی نغمه میکند بلبل
بهر چمن که رسی جلوه میکند شمشاد
بهر که درنگری شاهدیست چون شیرین
بهر که برگذری عاشقیست چون فرهاد
در این دیار دلم شهر بند دلداریست
که جان به طلعت او خرمست و خاطر شاد
سرم هوای وطن میپزد ولیک دلم
ز بند زلف سیاهش نمیشود آزاد
ز جور سنبل کافر مزاج او افغان
ز دست نرگس جادو فریب او فریاد
غنیمتست غنیمت شمار فرصت عیش
که تن ضعیف نهاد است و عمر بیبنیاد
بگیر دامن یاری و هرچه خواهی کن
بنوش بادهٔ صافی و هرچه بادا باد
به سوی باد و نی میل کن که میگویند
« جهان بر آب نهاده است و آدمی بر باد»
خوشست ناز و نعیم جهان ولی چو عبید
« غلام همت آنم که دل بر او ننهاد »
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
![مدال پست های مفید مدال پست های مفید](uploads/awards/99613942538291796397.gif)
![مدال تشویقی مدال تشویقی](uploads/awards/anjomanenemune.gif)
![مدال کاربر پرکار مدال کاربر پرکار](uploads/awards/09455469583062250060.gif)
دلم ز عشق تبرا نمیتواند کرد
صبوری از رخ زیبا نمیتواند کرد
غم از درون دل من برون نمیآید
که ترک مسکن و ماوی نمیتواند کرد
بروی خوب مرا دیده روشنست ولی
به هیچ وجه مهیا نمیتواند کرد
برفت دوش خیالش ز چشم من چه کند
مقام بر لب دریا نمیتواند کرد
به صبر کام توان یافتن ولیک چه سود
چو صبر در دل ما جا نمیتواند کرد
عبید گه گهی از بهر مصلحت میگفت
که توبه میکند اما نمیتواند کرد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
![مدال پست های مفید مدال پست های مفید](uploads/awards/99613942538291796397.gif)
![مدال تشویقی مدال تشویقی](uploads/awards/anjomanenemune.gif)
![مدال کاربر پرکار مدال کاربر پرکار](uploads/awards/09455469583062250060.gif)
ساقیا باز خرابیم بده جامی چند
پختهای چند فرو ریز به ما جامی چند
صوفی و گوشهٔ محراب و نکونامی و زرق
ما و میخانه و دردی کش و بدنامی چند
باده پیش آر که بر طرف چمن خوش باشد
مطربی چند و گلی چند و گل اندامی چند
چشم و لب پیش من آور چو رسد باده به من
تا بود نقل مرا شکر و بادامی چند
باده در خانه اگر نیست برای دل ما
رنجه شو تا در میخانه بنه گامی چند
در بهای می گلگون اگرت زر نبود
خرقهٔ ما به گرو کن بستان جامی چند
ذکر سجاده و تسبیح رها کن چو عبید
نشوی صید بدین دانه بنه دامی چند
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
![مدال پست های مفید مدال پست های مفید](uploads/awards/99613942538291796397.gif)
![مدال تشویقی مدال تشویقی](uploads/awards/anjomanenemune.gif)
![مدال کاربر پرکار مدال کاربر پرکار](uploads/awards/09455469583062250060.gif)
ترا که گفت که با ما وفا نشاید کرد
دروغ گفت چه باشد چرا نشاید کرد
غلام لعل لب تست جان شیرینم
چنین حکایت شیرین کجا نشاید کرد
به بوسه قصد لبت کردم از میان چشمت
به غمزه گفت نشاید هلا نشاید کرد
میان موی و میان تو نکته باریکست
در آن میان سخن از لب رها نشاید کرد
هزار سال تنم گر ز تن جدا ماند
هنوز مهر تو از جان جدا نشاید کرد
حدیث درد دل مستمند و سینه ٔ ریش
حکایتی است که در سالها نشاید کرد
مگر عبید به جان با لبم مضایقه کرد
که این به مذهب اصحابنا نشاید کرد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
![مدال پست های مفید مدال پست های مفید](uploads/awards/99613942538291796397.gif)
![مدال تشویقی مدال تشویقی](uploads/awards/anjomanenemune.gif)
![مدال کاربر پرکار مدال کاربر پرکار](uploads/awards/09455469583062250060.gif)
نقش روی توام از پیش نظر مینرود
خاطر از کوی توام جای دگر مینرود
تا بدیدم لب شیرین تو دیگر زان روز
بر زبانم سخن شهد و شکر مینرود
عارض و زلف دو تا شیفته کردند مرا
هرگزم دل به گل و سنبل تر مینرود
مستی و عاشقی از عیب بود گو میباش
«در من این عیب قدیم است و بدر مینرود»
دوستان از می و معشوق نداریدیم باز
«که مرا بی می و معشوق بسر مینرود»
غم عشقش ز دل خستهٔ بیچاره عبید
گوشهای دارد از آنجا به سفر مینرود
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
![مدال پست های مفید مدال پست های مفید](uploads/awards/99613942538291796397.gif)
![مدال تشویقی مدال تشویقی](uploads/awards/anjomanenemune.gif)
![مدال کاربر پرکار مدال کاربر پرکار](uploads/awards/09455469583062250060.gif)
گرم عنایت او در بروی بگشاید
هزار دولتم از غیب روی بنماید
نظر به گلشن روحانیون نیندازم
سرم به پایهٔ کروبیان فرو ناید
وگر به حال پریشان ما کند نظری
ز روی لطف بر احوال ما ببخشاید
به پیش خاطرم ار کاینات عرضه کنند
ز کبر دامن همت بدان نیالاید
توان در آینهٔ آن جمال جان دیدن
گرش به صیقل توفیق زنگ بزداید
ورم ز پیش براند به جور حکم اوراست
پسند دوست بود هرچه دوست فرماید
عبید را کرمش تا نوازش ی نکند
دلش ز غم نرهد خاطرش نیاساید
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
![مدال پست های مفید مدال پست های مفید](uploads/awards/99613942538291796397.gif)
![مدال تشویقی مدال تشویقی](uploads/awards/anjomanenemune.gif)
![مدال کاربر پرکار مدال کاربر پرکار](uploads/awards/09455469583062250060.gif)
دوش اشگم سر به جیحون میکشید
دل بدان زلفین شبگون میکشید
ناتوان شخص ضعیفم هر زمان
اشگ ریزان ناله را چون میکشید
گاه اشگش سوی صحرا میدواند
گاه آهش سوی گردون میکشید
ناگهان خیل خیالش بر سرم
لشگر از بهر شبیخون میکشید
دید آن چشم بلابین دمبدم
تا گریبان جامه در خون میکشید
آستین بر زد خیالش تا به روز
رخت از آن دریا به هامون میکشید
غمزهاش تیری که میزد بر عبید
لعل او پیکانش بیرون میکشید
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
![مدال پست های مفید مدال پست های مفید](uploads/awards/99613942538291796397.gif)
![مدال تشویقی مدال تشویقی](uploads/awards/anjomanenemune.gif)
![مدال کاربر پرکار مدال کاربر پرکار](uploads/awards/09455469583062250060.gif)
هرگز کسی به خوبی چون یار ما نباشد
مه را نظیر رویش گفتن روا نباشد
موئی چنان خمیده چشمی چنان کشیده
در چین به دست ناید و اندر ختا نباشد
با او همیشه ما را جز لاله در نگیرد
با ما همیشه او را جز ماجرا نباشد
گر حال من نپرسد عیبش مکن که هرگز
سودای پادشاهی حد گدا نباشد
ما کشتگان عشقیم همچون عبید ما را
عقلی سلیم نبود صبری بجا نباشد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
![مدال پست های مفید مدال پست های مفید](uploads/awards/99613942538291796397.gif)
![مدال تشویقی مدال تشویقی](uploads/awards/anjomanenemune.gif)
![مدال کاربر پرکار مدال کاربر پرکار](uploads/awards/09455469583062250060.gif)
دوش لعلت نفسی خاطر ما خوش میکرد
دیده میدید جمال تو و دل غش میکرد
روی زیبای تو با ماه یکایک میزد
سر گیسوی تو با باد کشاکش میکرد
سنبل زلف تو هرلحظه پریشان میشد
خاطر خستهٔ عشاق مشوش میکرد
زو هر آن حلقه بر گوشهٔ مه میافتاد
دل مسکین مرا نعل در آتش میکرد
تیر بر سینه ام آن غمزهٔ فتان میزد
قصد خون دلم آن عارض مهوش میکرد
از خط و خال و بناگوش و لب و چشم و رخت
هر که یک بوسه طمع داشت غلط شش میکرد
پیش نقش رخ تو دیدهٔ خونریز عبید
صفحهٔ چهره به خونابه منقش میکرد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت