اشعار خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی

[.M!!NoO.]

ای بر دل هرکس ز تو آزار دگر
بر خاطر هر کسی ز تو بار دگر
رفتی به سفر عظیم نیکو کردی
آن روز مبادا که تو یک بار دگر

[.M!!NoO.]

ای دل پس از این انده بیهوده مخور
زین پیش غم بوده و نابوده مخور
جان میده وداد طمع و حرص مده
غم میخور و نان منت آلوده مخور

[.M!!NoO.]

ای دل پس از این غصهٔ ایام مخور
جز نی مطلب همدم و جز جام مخور
مرسوم طمع مدار و تشریف مپوش
ادرار قلم بر نه و انعام مخور

[.M!!NoO.]

دل در پی عشق دلبرانست هنوز
وز عمر گذشته در گمانست هنوز
گفتیم که ما و او بهم پیر شویم
ما پیر شدیم و او جوانست هنوز

[.M!!NoO.]

نه یار نوازد بکرم یک روزم
نه بخت که بر وصل کند پیروزم
چون شمع برابر رخش گه گاهی
از دور نگه می‌کنم و میسوزم

[.M!!NoO.]

بیم است که در بیخودی افسانه شوم
وانگشت نمای خویش و بیگانه شوم
ای عقل فضول میدهد زحمت من
ناگاه ز دست عقل دیوانه شوم

[.M!!NoO.]

دل سیر شد از غصهٔ گردون خوردن
وز دست ستم سیلی هر دون خوردن
تا چند چو نای هر نفس ناله زدن
تا کی چو پیاله دمبدم خون خوردن

[.M!!NoO.]

در کوچهٔ فقر گوشه‌ای حاصل کن
وز کشت حیات خوشه‌ای حاصل کن
در کهنه رباط دهر غافل منشین
راهی پیش است توشه‌ای حاصل کن

[.M!!NoO.]

از کار جهان کرانه خواهم کردن
رو در می و در مغانه خواهم کردن
تا خلق جهان دست بدارند ز من
دیوانگیی بهانه خواهم کردن

[.M!!NoO.]

گفتم صنما شدم به کام دشمن
زان غمزهٔ شوخ و طرهٔ مرد افکن
گفت آنچه ز چشم و زلف من بر تو گذشت
ای خانه سیه چرا نگفتی با من