ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
كاش خوب نگاهش می كردم ..
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
كاش
خوب نگاهش می كردم
چشمهايش را به ياد ندارم
و رنگ صدايش را
كاش خوب گوش ميكردم ..
من از تمام او
دست كوچكش را به خاطر ميآورم
آن پرندهي سفيد را
كه بيتاب رفتن بود
دستم را كه باز كردم
براي هميشه پريد ..
{ رسول یونان }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
در خیابان ها
با متانت راه می رویم
با رعایت آداب
نشان می دهیم که خوشبختیم
اما این طور نیست
و این رژه
رژه ای است شبیهِ فرار
یعنی ما
آرام و منظم
از حقیقتِ خود می گریزیم ..
{ رسول یونان }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
سال هاست رفته ای
اما نمیتوانم فراموشت کنم
صدای تو
در گوشم می پیچد
مثل صدای اب در گوش شب
همیشه چیزی هست
که تورا به یادم بیاورد
نمیتوانم فراموشت کنم
گرامافونی
در اعماق خاطره ها روشن مانده ...
{ رسول یونان }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
ﺣﺮﮐﺖ ﻧﺎﮔﺰﯾﺮ ..
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
ﻧﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺧﻮﺵ ﮔﺬﺷﺖ
ﻧﻪ ﺍینجا
ﺍﺳﻢ ﺩﺭﺑﺪﺭﯼﻫﺎ ﺭﺍ ﺳﻔﺮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ
ﺑﺎ ﭼﻤﺪﺍﻧﯽ
ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎ
ﺩﺭ ﺁﻭﺍﺭﮔﯽﻫﺎ ﭘﯿﺮ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ !
ﺍﺯ ﻏﺮﺑﺘﯽ
ﺑﻪ ﻏﺮﺑﺘﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﻓﺘﻦ ﺳﻔﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺣﺮﮐﺖ ﻧﺎﮔﺰﯾﺮ ﺑﺎﺩ ﺍﺳﺖ
ﺍﺯ ﺷﻬﺮﯼ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﺮ ..
{ رسول یونان }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
برایش دعا میکنم ..
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
رفتن علت نیست
معلول تمام ماندنهاییست که گوشهی اتاق فرسوده میشوند
از کسی که میخواهد برود
نباید چیزی پرسید
هرکس که پا دارد میرود
من از دقت او در تماشای کوچ درناها
فهمیدم که خواهد رفت ..
دستهایش سفیدتر شده بودند
میتوانستند به بال بدل شوند
به شکل رفتن درآمده بود
به شکل دورشدن ماه از پنجره
به شکل پرواز پرنده
از لبهی پاییز
به شکل محو شدن رنگ از چهره در وقت ترس.
گوزنی بود آمادهی فرار
برگی بود در فکر کنده شدن از درخت
نمیتوانست بماند
از ماندن جدا شده بود و باید میرفت
او شکل دیگری از من بود
درست مثل من رفت
یعنی فقط چتر را برداشت و چمدان را از یاد برد
یعنی چمدان را از یاد برد و فقط چتر را برداشت
یعنی چمدان را مقابل خود ندید و چتر را داخل کمد دربسته دید
بعد در این شهر بیدریا
دنبال دریا گشت که با کشتی برود
ناامید که شد
با اتوبوس رفت
میخواست گریه کند اما لبخند میزد
چهرهاش آفتابی بود آلوده به ابر
برایش دعا میکنم
دعا میکنم که باد با احترام از کنار گلهاش بگذرد ..
{ رسول یونان }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
مردی که از ده به شهر آمده باشد ..
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
از خودش دور افتاد تنها شد
مثل مردی که
از ده به شهر آمده باشد
ببین
چقدر راحت می شکند در توفان
درختی که به قایق بدل شده است ..
{ رسول یونان }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
كاش
خوب نگاهش می كردم
چشمهايش را به ياد ندارم
و رنگ صدايش را
كاش خوب گوش ميكردم ..
من از تمام او
دست كوچكش را به خاطر ميآورم
آن پرندهي سفيد را
كه بيتاب رفتن بود
دستم را كه باز كردم
براي هميشه پريد ..
{ رسول یونان }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
خون
تپش
زندگی ٬ یعنی تو ...
آنچه را که باید می فهمیدم
فهمیدم
ماه
زیباتر از همیشه می تابد
دیگر دنبالت نخواهم گشت
رد پای تو به قلبم می رسد ..
{ رسول یونان }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
هم از قساوت سنگ خبر دارم
هم از بیرحمی آتش ..
هم از باران های سرب
هم از درازای روزهای گرسنگی ..
هم از خودکشی نهنگ ها خبر دارم
هم از ترک برداشتن تخم کبوترها
از خزیدن مار
زیر شیروانی های ساکت ..
با این همه باید از گل ها حرف بزنم
از دریاها
اسب ها
پرنده ها
و رودخانه ها
که از باغ های دوردست
سیب و گل سرخ می آورند
باید از زیبایی حرف بزنم
وظیفه من دعوت به زندگی ست !
{ رسول یونان }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
نگاه کن !
چقدر سفید است
چقدر تابان
چقدر زیبا ..
فقط برف می تواند
مادر این خرگوش زیبا باشد !
{ رسول یونان }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...