۲۰-۰۲-۹۴، ۰۳:۱۸ ب.ظ
خبر های مباشر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید:
از خانه چه خبر؟
مباشر: خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد.
مرد ثروتمند : سگ بیچاره مرد !؟ چه چیز سبب مرگ او شد؟
مباشر: پرخوری قربان!
مرد ثروتمند : پرخوری؟ مگه چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟
مباشر: گوشت اسب قربان و همین سبب مرگش شد.
مرد ثروتمند : این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟
مباشر: همه اسب های پدرتان مردند قربان!
مرد ثروتمند : چه گفتی همه آن ها مردند؟
مباشر: بله قربان. همه آن ها از کار زیاد مردند.
مرد ثروتمند : برای چه چیز این قدر کار کردند؟
مباشر: برای این که آب بیاورند قربان!
مرد ثروتمند : گفتی آب؟ آب برای چه ؟
مباشر: برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان!
مرد ثروتمند : کدام آتش را؟
مباشر: آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد.
مرد ثروتمند : پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزی چه بود ؟
مباشر : فکر میکنم که شعله شمع باعث این کار شد. قربان!
مرد ثروتمند : گفتی شمع؟ کدام شمع؟
مباشر: شمع هایی که برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!
مرد ثروتمند : مادرم هم مرد؟
مباشر: بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد!
مرد ثروتمند : کدام حادثه؟
مباشر: حادثه مرگ پدرتان قربان!
مرد ثروتمند : پدرم هم مرد؟
مباشر: بله قربان. مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت.
مرد ثروتمند : کدام خبر را ؟
مباشر: خبرهای بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت
تو این دنیا ارزش ندارید. من جسارت کردم قربان خواستم خبرها را هرچه زودتر به شما اطلاع بدهم!
.................................................
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید:
از خانه چه خبر؟
مباشر: خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد.
مرد ثروتمند : سگ بیچاره مرد !؟ چه چیز سبب مرگ او شد؟
مباشر: پرخوری قربان!
مرد ثروتمند : پرخوری؟ مگه چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟
مباشر: گوشت اسب قربان و همین سبب مرگش شد.
مرد ثروتمند : این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟
مباشر: همه اسب های پدرتان مردند قربان!
مرد ثروتمند : چه گفتی همه آن ها مردند؟
مباشر: بله قربان. همه آن ها از کار زیاد مردند.
مرد ثروتمند : برای چه چیز این قدر کار کردند؟
مباشر: برای این که آب بیاورند قربان!
مرد ثروتمند : گفتی آب؟ آب برای چه ؟
مباشر: برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان!
مرد ثروتمند : کدام آتش را؟
مباشر: آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد.
مرد ثروتمند : پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزی چه بود ؟
مباشر : فکر میکنم که شعله شمع باعث این کار شد. قربان!
مرد ثروتمند : گفتی شمع؟ کدام شمع؟
مباشر: شمع هایی که برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!
مرد ثروتمند : مادرم هم مرد؟
مباشر: بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد!
مرد ثروتمند : کدام حادثه؟
مباشر: حادثه مرگ پدرتان قربان!
مرد ثروتمند : پدرم هم مرد؟
مباشر: بله قربان. مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت.
مرد ثروتمند : کدام خبر را ؟
مباشر: خبرهای بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت
تو این دنیا ارزش ندارید. من جسارت کردم قربان خواستم خبرها را هرچه زودتر به شما اطلاع بدهم!
.................................................