امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار| اراکی
#1
سال ها فکر من درگیر این مسله بود که چرا مردم اراک کمتر به لهجه خود اهمیت می دهند . همیشه این برایم سوالی بزرگ بود تا اینکه چند روز پیش یک تحیقی را که مطالعه کردم متوجه شدم مردم شهرم بالای
۷۵
/ در صد لهجه خود را دوست دارند .حالا چرا اینان که لهجه خود را دوست میدارند با لهجه خود صحبت نمی کنندمسله دیگری است که به نظر من کم کاری از مسولین فرهنگی این شهر است که هیچ گونه تلاشی برای زنده نگه داشتن این لهجه نمی کنند تبلیغ در صدا وسیمای استان به نحو مطلوب وترغیب کننده انجام نمی شوداگر هم با لهجه اراکی گاهی حرف میزنن
د
بیشتر حالت مسخره کردن ولودگی است .کسی که به عنوان مجری با لهجه اراکی حرف میزند بیشتر یک آدم ساده لوح خل وچل است با این رویه چگونه انتظار میرود مردم به لهجه خود حرف بزنند

الان هم برای تعدادی شعر های اراکی رو در نظر گرفتم که شاید بیشتر جنبه طنز داشته باشه ولی جالبه ن اگه معنی شو نو متوجه نشدید بگین که معنی شو هم بزارم ( هر چند که خیلی مشخصه )
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
خاطرات اراک

کوه مستو فی و لوی جوی اُو یادش به خیر اُ درختای کنار آسیو یادش به خیر

ورک آتیش زذن شو چار شمبه سوری پریدن از روی خرمن الویادش به خیر

دو سه روز مونده به عید و همه نونوآر شدن شویای عید و او دیگای پلو یادش به خیر

سایه ی آقا به روی سر بچه ها بودن ذوق شوق لباسای سال نو یادش به خیر

هر چیا با خر خروار خریدن به فصل خود سیر دل خوردن انگور پای مو یادش به خیر

همه ی شهرا به گشتی زیر پا گذاشتنا روزگار جوونی وتک دو یادش به خیر

غوروبا نشتن لوی تندوره با رفیقا حرف عاشقی زدن با رفیقا یادش به خیر

کوتوروم کردن دا یم به سه را ارمنیا دختر ارمنیه با چشم کو یادش به خیر

دیدن فیلمای تارزانی و پر بزن بزن شوت زدن تو سینم ای موسیو یادش به خیر

مو می رفتو م به داهات بیشتریا تابستونا اون همه بر وبیا وقت درو یادش به خیر

سوآرچن شدن وهی به گوا نهیب زدن کفتن خرمنای گندم وجو یادش به خیر

زیر زل افتو و خستگیا وتشنگی دن گذاشتن به لوی هنک سو یادش به خیر

شوا وشوقات کلثوم ننه گفتن برا ی هم صوباو خامه تو های شیر گو یادش به خیر

لذت خر سواری تو عالم بچیا عین قرقی اون همه بیا برو یادش به خیر

اون زمستونای سرد و روفتن پشت بونا که سبیل داشیه می بست غرو یادش به خیر

درس حاضر کردنا و به کوه و صحرا زدنا گردو و چشمه موشک با گیلیشو یادش به خیر

کجایه اون که مونا به خط شعر اورد رفت اون که برده زنده ما به گرو یادش به خیر

اون که به خر من جونوم زد الو یادش به خیر اون که دین ودلما کرده چپو یادش به خیر

شعر از هوشنگ نبیونی فراهانی


و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
نفرين مادر
اي جز جيگر بزني ايشالا دِ ولُم کن
کم سربسرم بل بيخودي خون بدلم کن

اين پيرن جاموندتا ورگير بل تو يخدون
آتش بگيري ببم منا اينقذه نچزّن
هي نيششا طاق، ميلّه ذليل مرده گنده
مو تَر اومدم امرو که هيکل خونه مونده
مو قد تو بودم ننم اجَّاش نمي جمبيد
کاراش با مو بود اون و شورش همشا مي خفتيد
حالا مو بايد صب تا پسين هي بکنم جون
يا دنبال اُو بايد برم يا عقب نون
امشو دوشو نخفتيدم بچّم نميلّه
باپا لو تندور نره بفته سر بکلّه
وي وي مونا اين يه وجبي به تنگ آورده
اي قد نکشه خدا کنه جونمرگ مرده
داغت بامونه بند دلم به حق قرئون
يه دقَّه وخي بچيا بگير بغل بگردون
با دسه هونگ شيطونه مي گه بل دِ تو دندش
آتش بگيره خدا کنه مرده و زندش
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
خوشا اونوقت که خیلی بچه بودُم سر کل پاپتی تو کوچه بوُدم
همیشه یه تنک قاضی می کردُم می رفتُم تو کوچه بازی می کردُم
آش بلغور می خوردیم یا کله جوش نون ماسی بودا پار وقتا اوگوشت
شو عید که می شد پلو می خوردیم او شو ما وفقط یه کیفی می بردیم
سالی یه بار لباس نو می دوختیم فتیر گرده خشکه هم می پختیم
خوشا اون وقت که میمو نم می داشتیم تللوا وکوکو جلو می هشتیم
چنو پیش میمونه گوریه می کردیم که آبرو آقامونه می بردیم
مونم ماخام مونم ما خام می گفتوم تللوا وکوکو به زور می گرفتوم
ننم از رونوم هی چنگول میگفتا آقام با چش خوره بشوم می گفتا
خواروم بم میگفت ای پیس چلمو با خور لب گنده لوس شکمو
داشیم بشوم میگفت آکله خونی بیگیر با خور یه دف دوما نمونی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
دوباره شاد و شنگولُم، مُردُم نَنَه مُو از خوشی
[i]
رفتَه غم از سر و کولُم، مُردُم نَنَه مُو از خوشی
[b]دیه نشین تو چُوتولی رو تخته و دار قالی
دست کشیدی پاک از خودِت، شدی عاروسِ ناقالی
جیرّه یِ صناری بسه، سو از چشات رفته ننه
عزیز چی شیتْ کَمَه باگو از زن عباس ذغالی؟!
کوکب خانوم، همسادَ مُنْ، رفتَه زیارت نَنَه جُون
تونَم ماخای بَل و بَرو تا اون بیارَت نَنَه جُون
یا ناماخای جمع کن بَرو یه هفته ای به آسُونه
پولداریم و تَمُم شده وقت اسارت نَنَه جُون
چار دیواری اختیاری، دلُوم ماخا داد بَزَنُوم
به سر بگیرُم عاقله، نعره و فریاد بَزَنُوم
با چَپه ی اسکناسام بادْ زَنایی درست کُنُم
بَنیشُم رو به روت نَنَه دایم تُونا باد بَزَنُوم
دوباره شاد و شنگولُم، مُردُم نَنَه مُو از خوشی
دارایِ جیب پر پولُم، مُردُم نَنَه مُو از خوشی
[/b][/i]
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
شنیدُم خوشگلا سنگه دلاشُن
غریبی می کنن با آشناشُن
تونم مثکه از اوناشی عزیزُم
که عین لیزره برق نگاشُن
مو بسکم چتّلی نشتم تو مَلّه

دیه مردم دراُمد سر صداشن
ننم دیشو تو مچّد با مامانت
چینی گل کرده حرف و صوبتاشن
ننت گفته حسن بی کسب و کاره
ننم گفته بزرگه او خداشن
ننت گفته که ماکسیما نداره
ننم گفته ناکن از هم جداشن
فرِسّادی تو امرو صب پیامک
که صوبت می کنی امشو باها شن
دوواره پیغُمی دادی چواشه
که کشکه خواسگارا ادعاشن
نوشتی با کلاس و خوبن اما
امون از دسّ خالی بندیا شن
بشت گفتم،مودس وردار نیسّم
همینه عاشقا حال و هواشن
شنیدم ناخوشن بابا ، مامانت
مو میگُم تا نامردن هردوتاشن
تو بل تا ای عاروسی سر بگیره
الهی قربن درد و بلاشن
ملوچم ، ساختُم یه کپه از عشق
بیا ای کپه ئا ازهم نپاشن
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
یادمه بچگی یام زندگی اینجوری نبود
این همه خون دل و این همه رنجوری نبود
کی کسی ماتم دیروز و غم فردا را داشت
کی کسی تخم بدیها توی سینه میکاشت
غم نون و غم خونه تو دل هیچکی نبود
صاف و صادق بودن و جز همه یکرنگی نبود
همه با هم بودن و تو زندگی یاور هم
همشون آقای هم برار هم نوکر هم
برارا تو سختی هاشون واسه هم جون میدادن
زناشون عین خوار به دست هم نون میدادن
خونه هاشون یکی بود و غم و شادییا یکی
سفره هاشون یکی و خنده و بازییا یکی
نه از آفت خبری بود و نه از دود و غبار
نه مریضی، نه گرانی، نه کمی و غم کار
آسمان آبی بود و چلچله ها وقت بهار
مهمون ما میشدن بالای رف* کنج دیوار
قدقد مرغ و خروس عوعو سگ و عرعر خر
می شنیدیم توی هر کوی گذر وقت سحر
شرشر آب روانی که میرفت از توی جو
بع بع بزغاله هایی که میرفتن سوی کو
کاروان شترا میامدن از رای دور
صدای زنگ اونا می ریخت به دل غلغل و شور
یاد اون روزا حالا جیگر ما خون میکنه
زرق و برق زندگی دلا پریشون میکنه
این همه آدم و ماشین شده آفت واسمون
نمی باره دیگه از هیچ جایی رحمت واسمون
این جایی که خونه میگن خونه نیستا قفسه
این همه آهن و شیشه دیدنش والا بسه
آخه سر چلچله ها کجا بیان لونه کنن
گربه ها پشت کدوم تاپو* برن خونه کنن
لک لکا رفتن و اونا را دیگه هیچکی ندید
دیگه غارغار کلاغا را خدا کس نشنید
اگر میگی زندگی اینه نمی خام فردا باشم
با کدوم دلخوشیا صبح که میشه از جا پاشم
دوست دارم همراه بهرام به بیابونا برم
تا به غربت بمیرم خاک بشه چشم ترم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,623 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,170 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,672 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
Ar.chly (۲۶-۰۴-۹۴, ۰۱:۰۲ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان