امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار بیدل دهلوی !
غزل شمارهٔ ۱۱۰

کی بود سیری ز نازآن نرگس خودکام را

باده پیماییگرانی نیست طبع جام را
من هلاک طرزاخلاقم چهخشم وکوعتاب
بویگل آیینهدار است از لبت دشنام را
ضبط آداب وفاگریک تپش رخصت دهد
چون پر طاووس در پروازگیرم دام را
کامیاب از لعل اوگشتیم بیاظهار شوق
ازکریمان نیست منت بردن ابرام را
دلزعشقتغرقخونشد نشئههابالدبهخویش
احتیاج باده نبود رند خونآشام را
نیست بیافشای راز عاشقان پرواز رنگ
بال و پر باید شکست این طایر پیغام را
پیش چشمت جزشکست خود نمییابد امان
گر زره جوهر شود بر استخوان بادام را
ازکشاکشهای موج بحر، ماهی ایمناست
ز انقلاب غم چه پروا مردم ناکام را
ایخسیس ازسازشهرت همنوایت پستماند
از نگین کنده خوش درگورکردی نام را
زرد رویت میکند زنگار جهل از انفعال
اندکی زین راه برگرد و شفقکن شام را
عمرتاباقیست وحشتگرد پیشاهنگماست
آبله ننشاند از پاگردش ایام را
خاک هستی یک قلم در دامن باد فناست
من ز روی خانه مییابم هوای بام را
چون سپندم آرزوحسرتکمین آتش ست
تا به دوش ناله بندم محمل آرام را
بسکه مخمورگرفتاریست بیدل صید من
جوش ساغر میشمارد حلقههای دام را
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
غزل شمارهٔ ۱۱۱
غم، طرب جوشکرده است مرا
داغ، گلپوش کرده است مرا
زعفران زار رفتن رنگم
خنده بیهوشکرده است مرا
حسرت لعل یار میکدهایست
که قدح نوشکرده است مرا
آنکهخود را به برنمیگیرد
صید آغوشکرده است مرا
یک نفس بار زندگی چوحباب
آبله دوشکرده است مرا
ناتوانم چنانکه پیکر خم
حلقه درگوشکرده است مرا
ازکه نالد سپند سوختهم
ناله خاموش کرده است مرا
بخت ناساز دور از آن بر و دوش
بیبر و دوش کرده است مرا
بیدل ازیاد خویش هم رفتم
که فراموشکرده است مرا؟
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
غزل شمارهٔ ۱۱۲
شکوهٔ جور تو نگشاید دهان زخم را
تیغ میلی میکشد خوابگران زخم را
سینه چاکیم وخموشیترجمان عجزماست
سرمه باشد جوهر تیغت زبان زخم را
عاشقان در سایهٔ برق بلا آسودهاند
ره ز لب بیرون نمیباشد فغان زخم را
دردمندم یأس میجوشد اگر دم میزنم
ابرو از تیغ است چشم خونفشان زخم را
پردهدار جاده کی گردد هجوم نقش پا
از سخن خون میتراود ترجمان زخم را
تا رسد برکنگر مقصود دست نالهای
بخیه نتواند نهان کردن دهان زخم را
نقد عشرت را زبانی نیست از سودای درد
بردهام تا کرسی دل نردبان زخم را
جوهر اسرار آیا از خلفگیرد فروغ
خنده در بار است چونگل کاروان زخم را
از حدیثدردمندان خونحسرت میچکد
خونکند روشن چراغ دودمان زخم را
تا به وصف تیغ بیدادت زبان پیدکند
غیر موج خون زبان نبود دهان زخم را
بیبهاری نیست دندان بر جگر افشردنم
موج خونانگشت حیرتشد دهان زخمرا
گرد بیدردی بهروی هر دو عالم فرش بود
بخیه دارد شبنمیها بوستان زخم را
زین بیابانکاروان صبح بیخود میرود
سجدهایکردم چو مرهم آستان زخم را
بینوایی نیست ساز پرفشانیهای شوق
نیست مقصد جزفنا محملکشانزخم را
صبح امیدیم بیدل آفتاب عشقکو
ناله خوشکردهست امشب آشیان زخم را
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
غزل شمارهٔ ۱۱۳
کیستکز راه تو چون خاشاک بردارد مرا
شعله جاروبیکند تا پاک بردارد مرا
شمع خاموشی به داغ سرنگونی رفتهام
تاکجا آن شعلهٔ بیباک بردارد مرا
ننگ دارد خاک هم از طینت بیحاصلم
خون نخجیرم، چسان فتراک بردارد مرا
هستیامعهدی بهنقش سجدهٔ او بستهست
خاک خواهم شد اگر از خاک بردارد مرا
صد فلک ریزد غبار دامن افشاندهام
یک شررگر شعلهٔ ادراک بردارد مرا
صبح بیسرمایهای احرام از خود رفتنم
کوگریبان تا به دوش چاک بردارد مرا
بار اسبابگرانجانیست سر تا پای من
کیست غیر از خاطر غمناک بردارد مرا
پیکرمگردد غبار یأس و برخیزد ز خاک
بهکه دست منت افلاک بردارد مرا
نشئهای از درد مخموری به خاک افتادهام
شوق میخواهم به دست تاک بردارد مرا
گرد من بیدل هوای عرصهگاه نیستیست
از تپیدن هرکهگردد خاک بردارد مرا
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
غزل شمارهٔ ۱۱۴
زبن وجودیکز عدم شرمنده میگیرد مرا
گریهام گر درنگیرد، خنده میگیرد مرا
شعلهٔ حرصم دماغ جاهگر سوزد خوشست
فقر نادانسته زیر ژنده میگیرد مرا
خاتم ملک سلیمانم ولی تمییز خلق
کم بهاتر از نگینکنده میگیرد مرا
در جهان انفعال از ملک ناز افتادهام
دامن پاکی و دست گنده میگیرد مرا
میرسد ناز غبارم بر دماغ بویگل
گر همه عشقت به باد ارزنده میگیرد مرا
رنگم از بیدست و پایی خاک شد اما هنوز
حسرتگرد سرتگردن ده میگیرد مرا
عمروحشی عاقبت دامنفس خواهدگسیخت
تاکجا این ریسمان کنده میگیرد مرا
مستی حالم خورد هرجا فریب جام هوش
چون عسس اوهام پیش آینده میگیرد مرا
ناتوان صیدم، ترحم غافل از حالم مباد
هرکه میگیرد به خاک افکنده میگیرد مرا
عشق را بیدل دماغ التفات یادکیست
خواجگی مفت طربگر بنده میگیرد مرا
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
غزل شمارهٔ ۱۱۵
عبرتیکوتا لب از هذیان به هم دوزد مرا
موج اینگوهر نمیدانم چه پهلو زد مرا
عمرها شد آتشم افسرده است ما نفس
خندهها بسیارکردیمگریه آموزد مرا
زان همهحسرت کهحرمان باغبارم بردهاست
میزند دامن نمیدانم کی افروزد مرا
محرم آن شعله خویم جانب دیرم مخوان
عالمی را جمع سازم هرکه بدوزد مرا
حرفلعل اوخموشم کردبیدلعمرهاست
گبر دارد رو به محرابیکه میسوزد مرا
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
غزل شمارهٔ ۱۱۶
چو تخم اشک بهکلفت سرشتهاند مرا
به ناامیدی جاوید گشتهاند مرا
به فرصت نگه آخر است تحصیلم
برات رنگم و برگل نوشتهاند مرا
طلسم حیرتم ویک نفس قرارم نیست
به آب آینهٔ دل سرشتهاند مرا
کجا رومکه شوم ایمن زلب غماز
به عالم آدمیان هم فرشتهاند مرا
چگونه تخم شرارم به ریشه دل بندد
همان به عالم پروازکشتهاند مرا
فلک شکارکمندیست سرنگونی من
ندانم از خم زلفکه هشتهاند مرا
تپیدن نفسم، تارکسوت شوقم
که در هوای تو بیتاب رشتهاند مرا
ز آه بیاثرم داغ خامکاری خویش
به آتشیکه ندارم برشتهاند مرا
چوچشم بسته معمای راحتم بیدل
به لغزش نی مژگان نوشتهاند مرا
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
غزل شمارهٔ ۱۱۷
کافرمگر مخمل و سنجاب میباید مرا
سایهٔ بیدیکفیل خواب میباید مرا
معبد تسلیم و شغل سرکشی بیرونقیست
شمع خاموشی درین محراب میباید مرا
تشنهکام عافیت چون شمعتاکی سوختن
ازگداز درد، مشتی آب میباید مرا
غافل از جمعیتکنج قناعت نیستم
کشتی درویشم این پایاب میباید مرا
آرزوهای هوس نذر حریفان طلب
انفعال مطلب نایاب میباید مرا
در کشاکشهای نیرنگ خال افتادهام
دل جنون میخواهد و آداب میباید مرا
شرم اگرباشد بنای وهم هستی هیچ نیست
بیتکلف یک عرق سیلاب میباید مرا
دامن برچیدهای چون صبح کارم میکند
اینقدر از عالم اسباب میباید مرا
مشرب داغ وفا منتکش تسکین مباد
آب میگردم اگر مهتاب میباید مرا
تا درین محفل نوای حیرتی انشاکنم
چوننگه یکتار و صدمضراب میباید مرا
بینیازم از رم و آرام این آشوبگاه
چشم میپوشم همهگر خواب میباید مرا
گریه همبیدل لب خشکم چومژگانترنکرد
وحشتی زین وادی بیآب میباید مرا
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
غزل شمارهٔ ۱۱۸
تبسم ریز لعلشگر نشان پرسد غبارم را
ببوسد تا قیامت بویگل خاک مزارم را
ز افسوسیکهدارد عبرت خون شهید من
حنایی میکند سودنکف دست نگارم را
مبادا دیدهٔ یعقوب توفان نموگیرد
نگاری در سر راه تمنا انتظارم را
ز اشکم بر سر مژگان عنان داری نمیآید
گر وتازیست باصد شعله طفل نی سوارمرا
توقع هرچهباشد بیصداعی نیست ایساقی
قدح برسنگ زن تا بشکنی رنگ خمارم را
ز دل شورقیامت میدماند رشک همچشمی
به هر آیینه منمایید رویگلعذارم را
شرارکاغذم از فرصت عیشم چه میپرسی
به رنگ رفته چشمکهاستگلهای بهارم را
به چشم بسته هم پیدا نشدگرد خیال من
نهانتر از نهانها جلوه دادند آشکارم را
هوس در عالمناموس یکتایی نمیگنجد
سراغشکن ز من هرجا تهی یابیکنارم را
گر این بیحاصلی از مزرع خشکم نمو دارد
جبین هم دستخواهد از عرق شستآبیارمرا
چو آتش سرکشیها میکنم اما ازین غافل
که جز افتادگیکس برنخواهد دشت بارم را
شررخیزستگرد پایمال بیکسی بیدل
به یاد دامن قاتل مده خون شکارم را
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
غزل شمارهٔ ۱۱۹
بهتازگی نکشد عافیت دماغ مرا
مگر شکستن دل پرکند ایاغ مرا
شبیکه دیدهکنم روشن از تماشایت
فتیله مدتحیربود چراغ مرا
ز برق یأس جگرسوز بادهای دارم
که شعله نیزنبوسد لب ایاغ مرا
نشاط باده به مینای غنچگیها بود
شکفتگی همه خمیازهکرد باغ مرا
خمار شیشهٔ چرخ از نگونیاش پداست
چسان علاجکندکلفت دماغ مرا
در ابروی تو شکنپرورد تغافل چند
مقام فتنه مکنگوشهٔ فراغ مرا
هزاررنگ ز بخت سیاه منگلکرد
زمانه شوخی طاووس داد زاغ مرا
چوموج سرمه نهانم بهچشم خوش نگهان
زحلقهٔ رم آهوطلب سراغ مرا
فسردگی مطلب از دلمکه در ایجاد
به تیغ شعله بریدند ناف داغ مرا
مگر ز ناله تهیگشت سینه ٔ بیدل
که خامشی است سبق عندلیب باغ مرا
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,849 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,263 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,889 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
5 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
بانوی جنوب (۲۱-۰۵-۹۴, ۱۱:۱۲ ق.ظ)، ~ MoOn ~ (۱۸-۰۴-۹۴, ۱۲:۵۷ ب.ظ)، ملکه برفی (۱۵-۰۴-۹۷, ۱۲:۱۴ ق.ظ)، monir maniyan (۱۸-۰۴-۹۴, ۰۳:۳۳ ب.ظ)، d.ali (۳۱-۰۶-۹۶, ۰۸:۱۹ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 5 مهمان