امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار بیژن جلالی
روی دریا خم شده بودم
دریا شب بود
چند ستاره در ته دریا
می درخشید
و اذرخشی را می دیدم
که لبخند تو بود
و سیاهی امواج را
به هم می دوخت
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
عشق ما
صدایی شد
در دهان پرنده ای
و به دور دست ها رفت
و بین شاخ و برگ درختان
گم شد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
تو می گریختی
از این زن به آن زن
و صورت و تن آنها را
به عاریت می گرفتی
لحظه ای به آب ها
خیره می شدم
و سپس تو را می نگریستم
که دور تر می رفتی
تا درختی شعری یا ابری
یا سیاه سیاهی
که از چشم آسمان
چون قطره اشکی
فرو می افتد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
چگونه خاک باغهای درروس را
توبره می کنند
برای ساختن خانه های بزرگ
آنها که در آخر کار
مشتی خاک را می بلعند
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
کتابی را می خواهم
نا خوانا
که در لابلای سطر هایش
خیالی را تماشا کنم
گنگ
و آرزویی را ببینم
نا ممکن
کتابی را می خواهم
نا خوانا
که آینده ی روح من
باشد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
سایه ی تو را می خوانم
و در آن شنا می کنم
و به ژرفا می روم
برای یافتن مرواریدی که
گم کرده ام
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
چون در طول تاریخ
در مقابل واقعیت غیر قابل قبول
قرار داشته ایم ناچار شعر گفته ایم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
برای رسیدن به شعر
با بادها تا دور تر ها
رفتم
در جهت حرکت باد بزن ِ
تقدیر
و گاه به سوی دریا
دویدم
و گاه به سوی صحرا
من در این جهت و آن جهت
رفتم
و به این سو و آن سو رفتم
تا به شعر رسیدم
و از شعر گذشتم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
من به زندگی کردن
رضایت دادم
به خاطر برگ ها
و به خاطر دوستانم
سگ ها و گربه ها
و به خاطر چند عشق ِ
زود گذر
من به زندگی کردن
رضایت دارم
به خاطر تماشای
لحظه ها
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
بی آنکه برفی
آمده باشد
همه چیز سفید رنگ
و یخ زده است
و بی آنکه شب در رسیده
باشد
همه جا سیاه و یک
رنگ است
و فقط صدای تو است
که می بارد
چون برفی
در شب زمستانی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,765 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,235 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,819 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان