ماها
وشاید هم سالهاانتظار می کشی
میان کوچه وخیابان پرمی کشی
تا او را لحظه ی ببینی ،
تنها لحظه ی..!!
چه شباهتهایی که تن ودلت را نمی لرزاند
ویرانت نمی سازد...!!
گاهی به دنبال کسی می دوی
که اه یافتم..
تنه رهگذران را تاب می اوری
اما او هیچ شباهتی به گمگشته تو ندارد
بغض کرده وغمگین باز می گردی..!!
اماروزی که انتظارش را نداری
می بینیش
درچهارراهی شلوغ یاخیابانی بی انتها
با تمام اشتیاق به سمتش می روی
نگاهش می کنی ،
می کاویش
تمام بودنش را بانگاهت می بلعی
تابرای همیشه در قلبت سنجاقش کنی ،
تمام توانت را جمع میکنی تا لرزش صدایت راپنهان کنی
قلبت به شدت می تپد
چندکلامی ردوبدل می شود
خوبی ؟
خوبم
چه خبر؟
خبری نیست...!!
ارام ارام میفهمی
که دیگربرقی درنگاهش نیست،
چقدرصدایش تغییرکرده
هیچ ارامشی درکلامش نیست،
سردوبی روح
بوی تلخ و تندغریبه را از تاروپود پیراهنش می فهمی ،
دستهایش سرد است و
نگاهش گیج وسرگردان...!!
یخ میکنی،
وانوقت تمام شهر ،
شهری که برای دیدنش وجب به وجب سنگ فرشهایش را گشته ی
روی سرت اوار می شود
ویران می شود...!!
دیگروقت رفتن است
لحظه دل کندن
هنگام وداع با تمام دلخوشی های بی ثمر
همه خودت را که ویرانه یست به زحمت جمع می کنی
لبخندی تلخ روی لبهایت نقش می بنددو به سرعت محومی شود
خداحافظ
خداحافظ..!!
باورش عجیب سخت است
دوست داری خود را میان عابران گم کنی
بی هدف وبی هیچ مقصدی قدم می زنی
تنها وسرگردان
سیـ ـگاری روشن می کنی
وتمام اندوهت را به پک های عمیق سیـ ـگارت می سپاری
نفسی عمیق
و ارام ارام بغض می کنی
درخود می شکنی
وخاموش می شوی..!!!