امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار|شمس لنگرودی
#21
نیامدی
صبح

سوار بر قطار ستارگان سحرگاهی از راه رسید

تونیامدی

گنجشک های منتظر

دور خانه ی من نشستند

و به هر سایه به خود لرزیدند

تو نیامدی

شعر از دلم به دهانم

از لب هایم به دلم پر کشید

تو نیامدی

آفتاب

از سر سروها به انتهای خیابان سر کشید

تو نیامدی.

مه میداند

که باید برخیزد

و به خانه ی خود بیاید

در سینه ی من
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#22
آسان است برای من
که خیابان ها را تا کنم
و در چمدانی بگذارم که صدای باران را به جز تو کسی نشنود
آسان است به درخت انار بگویم انارش را خود به خانه ی من آورد
آسان است آفتاب را سه شبانه روز بی آب و دانه رها کنم
و روز ضعیف شده را ببینم که عصا زنان از آسمان خزر بالا می رود
آسان است یک چهچه گنجشک را ببافم
و پیراهن خوابت کنم
آسان است برای من که به شهاب نومید فرمان دهم که به نقطه ی اولش برگردد
برای من آسان است به نرمی آبها سخن بگویم
و دل صخره را بشکافم
آسان است ناممکن ها را ممکن شوم
و زمین در گوشم بگوید : " بس کن رفیق"

اما
آسان نیست که معنی مرگ را بدانم
وقتی تو به زندگی آری گفته ای ....
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#23
تنهایم ــ
فرماندهی که لشگر خود را گم کرده است
بر کرانه ی تاریک
تاریک
که بوی شغال می دهد.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#24
چه شغل عجیبی !شروع هفته تو را می بینمباقی هفتهبه خاموش کردن خودم در اتاقم مشغولم .
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#25
امشب
دریاها سیاه اند
باد زمزمه گر سیاه است
پرنده و گیلاس ها سیاه اند
دل من روشن است
تو خواهی آمد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#26
چه قدر بی تو به سر بردن دشوار است
رنگ های اتاق را می بینم، دل تنگ
بر می خیزند
و سوی درختان بال می زنند
پس نیستی
چنین است
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#27
دور از تو
فوارهی بیقرارم
پرپر میزنم
که از آسمانِ تهی
به خانه ی اولم برگردم.



  • شمس لنگرودی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#28
دلم به بوی تو آغشته است
سپیده دمان
کلمات سرگردان برمی خیزند و
خواب آلوده دهان مرا میجویند
تا از تــــــو سخن بگویم
کجای جهان رفتهای
نشان قدم هایت
چون دان پرندگان
همه سویی ریخته است
باز نمیگردی، میدانم
و شعر
چون گنجشک بخارآلودی
بر بام زمستانی
به پاره یخی
بدل خواهد شد.
  • شمس لنگرودی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#29
خوابی شیرین که در انتظار تعبیرش نبودی،
بارانی که دانه دانه تمیز میشود
و روی گونهی من مینشیند،
کاسهیی از صدف که فرشتگانش پاک کردهاند
تا از لبخندت پر شود.
این جایی تو
در آتش دستهای من
و تشنه و بیامان میباری
میباری
و تسکینم میدهی.


  • شمس لنگرودی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#30
من فکر میکنم
که پشت همه ی تاریک یها
شفافیّت شیری رنگ حیات است

این راز را
از حفرهی ماه و
روزنه های ستارگان دریافته ام.


  • شمس لنگرودی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,807 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,245 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,862 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 3 مهمان