امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار|شیما مولایی فرد
#11
حس غزل های خودم را می شناسم

امروز و فردای خودم را می شناسم

صد بار گفتم بار دیگر هم بگویم؟

من بعد از این جای خودم را می شناسم

من مثل اشعار شما اینجا غریبم

حالا که دنیای خودم را می شناسم

حتا اگر احساس شعر من بمیرد

امروز دریای خودم را می شناسم

شاعر شدم دیگر نگو این نادرست است

تا هست زیبای خودم را می شناسم

دیوانه پای من نذار این حرف ها ر

من شکل امضای خودم را می شنا سم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#12
از بال فرشته ها جدا آمده بود

من فکر نکردم که چرا آمده بود
هی شعر غزل ستاره از من بارید
آن شب که به خواب من خدا آمده بود
*********************
من در هوس فکرو خیالی هستم
شرمنده ام اهل این حوالی هستم
روی دل من دوباره پا نگذارید
از هر چه به رنگ کینه خالی هستم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#13
لباس شعر مرا استعاره می بافد
وآسمان غزل پر ستاره می بافد
دلش خوش است به اینکه عروس شعر است و
تمام حس مرا با اشاره می بافد
وچون قدم بگذارم به حس شعر سپید
خطوط مبهم آن را دوباره می بافد
وهدیه ای که برایم غزل نشد اما
به انتظار نگاهم نظاره می بافد
ردیف این غزلم را تمام می بینم
دوباره از سر خط استعاره می بافد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#14
از حلقه ی ادراک شما جا ماندم

من از نفس پاک شما جا ماندم


تا باز شود گم شده ی این جاده
در خانه ی نمناک شما جا ماندم

از پشت سرم پنجره ای رو به افقباز از تب غمناک شما جا ماندم


تا هست دوباره فصل بیداری گل
برگرد که در خاک شما جا ماندم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#15
در بهت و خیال گل شدی می باری
تو مثل ستاره تا سحر بیداری

آیینه ی چشمان غزل شاهد بود
با شوق مرا به شعر وا می داری

***********

با آمدنت دوباره گل کرد غزل
در دامن تو ستاره گل کرد غزل

پاشید به روی ذهن بیداری من
با نیت استخاره گل کرد غزل
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#16
شب است و چشم شعرم نا توان است

واحساس کبودم نیمه جان است

دوباره یک نفر از بین ما رفت

و ماه آسمان قدش کمان است.


اگرچه رفتن تو نا گوار است

اجل هم تا همیشه در شکار است

لباس از ابر ها باید بپوشی

برایت آسمان هم سوگوار است
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#17
با آمدنت دوباره گل کرد غزل

در دامن تو ستاره گل کرد غزل

پاشید به روی ذهن بیداری من

با نیت استخاره گل کرد غزل
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#18
ای شعر بگو پناه گاه تو کجاست

من شب شده ام صبح پگاه تو کجاست

یک حس غریب تا سحر با من بود

برگرد بگو سمت نگاه تو کجاست
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#19
حسی که قدم به اشتیاق تو گذاشت

این جا غزلی به اتفاق تو گذاشت

باور که نکرده بودم اما آن شب

انگار خدا پا به اتاق تو گذاشت
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#20
ای معنی گل چقدر زیبایی تو

انگار که از نسل اهورایی تو

خورشید که از نگاه او تابیدی

می گفت که سرمایه ی دنیایی تو
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,807 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,245 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,862 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان