امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار فاطمه اختصاری
#11
از پنجره بیرون می اندازم سلامت را

بی حوصله، می آورم بشقاب شامت را


خسته، جلو می آیی و می بوسی ام امّا


من هی عقب تر می روم هی پشت بامت را


آخر می افتم از سرت از «دوستم داری»


باید که از دنیا بگیری انتقامت را


روی تنم جای کبودی مانده از دستت


مردی!! نشانم می دهی هر شب مرامت را!!


در من گره خورده طنابی، بسته به هیچم


دُور خودم، دُور تو، دُور عشق می پیچم


من خسته ام، من خسته بودم، خسته خواهم بود


ای کاش ساعت روی دیوارش بخوابد زود


سرما زده دنیام از برفی که می باری


گم می کنم خود را میان خانه ای از دود


یک مرد عاشق را برایم ادّعا کردی


امّا عزیزم زود راهت را جدا کردی


این زن همیشه پشت اسمت زندگی می کرد


آخر بگو! یک بار اسمش را صدا کردی؟!


آهسته در رفتم شبیه ذرّه های ِ شن


با بی حواسی مشت هایت را که وا کردی


و یک نفر برداشت نعش ِ این زن ِ کم را


حل کرد در آغوش خود هر جوری از غم را


حل کرد جدول های خالی را کف ِ مغزم


که می شود رد کرد هر چیز ِ مسلّم را


من گریه می کردم عذابی را که در من بود


آورد روی تخت، گرمای جهنّم را


باید ببینی سوختن از عشق یعنی چه!!


وقتی نوازش می کنم موهای مَردَم را


مردی که از خواب ِ بد ِ بد پا شدم پیشش


بوی تنم را می دهد لب ها و ته ریشش


می فهمدم از لرزشی که در صدا دارم


از چین ِ کم عمقی که زیر ِ چشم ها دارم


از بغض بی ربطی که بین خنده هایم هست


سردرد های بی خودی که از کجا دارم!


دارد گره های مرا وا می کند بی حرف


مردی که بیرون می کشید این نعش را از برف


یخ کرده حتماً ظرف شامش توی تنهایی


دارم تصوّر می کنم، پیشم، همین جایی!


(حس کن! همین جایی! همین جایی! همین جایی!)


هی منتظر تا که ببینی دست پختم را


می بوسی ام از پشتِ سر، بازوی لـ-ـخـ-ـتم را


از پنجره بیرون می اندازی سکوتم را


آهسته می بندی به خود فکر سقوطم را


بالا می آیم از خودم می آورم بالا ↓


خود را و با عشقت جنینی را که از حالا ↓


در من گره خورده، طنابی که نجاتم شد


چشمی که توی عشق/ بازی، مات ِ ماتم شد


برگشته ام پیش تو از شن های سرگردان


مثل شروعی تازه قبل از لحظه ی پایان


بر سینه ات سُر خوردن ِ خوشبختی مویم


نُه ماه لرزش های قلب ِ کوچکی تویم


این بچّه که از توست چسبیده به دنیایم


از هر طرف راهی ست که سمت تو می آیم


در من طنابی وصل شد به تکّه ای از تو


من را تصوّر کن گلم! هرچند اینجایم!!


هرچند امشب هم کنار شوهرم هستم


می فهممت، ناراحتی بدجور از دستم


بی خنده، آدم برفی ِ افتاده بر تختم


دارد عذابم می دهد حسّی که سرسختم


باید بخوابم مثل ِ قبلا ً در فراموشی


باید بخوابم توی فکرت با همآغوشی


باید بخوابم، باز کن درهای خوابت را


آهسته می آیم کنارت بعد ِ خاموشی...
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#12
کنار سفره نشستن، کنار ماهی ها
نگاه کردن ِ با اضطراب و دلشوره

به هفت سین ِ غم انگیز و ناقص امسال

و بعد خواندن ِ آهسته ی دو تا سوره


به هر چه ممکن و ناممکن است چنگ زدن

سقوط کردن ِ بعد از شکستن ِ کلمات

فقط گرفتن ِ دندانه های «عشق» به دست

«دلم گرفته و بدجور تنگه واسه صدات!»


بدون روشنی و گرمی است این خانه

به باد داده کسی آتش ِ زیاد ِ تو را

کنار سفره نشستم بدون سبزه و شمع

که سال نو هم تحویل من نداده تو را


اگرچه می گذرند این دقایق عوضی

میان آینه ها روسیاهی عید است

جوانه ها همه روی درخت یخ زده اند

که سال هاست از اینجا بهار تبعید است


نشسته ام به امید دوباره دیدن ِ تو

در انتهای جهان فکر می کنم که دریست...

پریده از وسط تنگ، ماهی کوچک

که فکر کرده که بیرون هوای خوب تریست!!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#13
بو کن لباس ِ مردمو! عطر ِ فرانسوی
گم کرده بوی الکلو، لب تر نمی کنی؟

من مست ِ مست توی حرم چرخ می خورم

پاریس توی مشهده! باور نمی کنی؟!

از شانزه لیزه رد میشم و توی صحن نو
کفتر می رینه روی مینی ژوپ و دامنم

تو تیکّه تیکّه توی سرم راه میری و

من توی مغزم آینه بارونه! بشکنم!

چشماتو باز کن! یه زنه زیر چادرم
بغضش مچاله، مشتشو بسته، ته گلو

پولو از این سوراخ فرو کن! در ِ بهشت

مثل درای برج ایفل، بازه!

- اُدخلوا!!

پاریس توی مشهده! از خادما بپرس!
وقتی که پاسپورتتو می خوان و می بُری

هاااا می کنی توو صورتشون بوی الکلو

وقتی که توی سقاخونه ودکا می خوری

وقتی که روضه خون داره گیتار می زنه
از زائرا بخواه که واسم دعا کنن

چن ساله پشت پنجره فولاد گم شدم

شاید شفا بگیرم و بندامو وا کنن!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#14
پالام پولوم پلیچ...باز دست تو رو شد که گرگ هستی و باید فرار را بکنیم

به جای دورتری از حیاط،از خانه کنار جاده ی فرعی قرار را بکنیم

بدون هرچه اضافی ست، پیش هر اتوبوس بایستیم و با هم سوار را بکنیم

درون صندلی سفت، پشت شیه ی مات دچار دلهره ها انتظار را بکنیم

به ناکجا برسیم از کجا ادامه دهیم در ایستگاه سر شب قطار را بکنیم

دوتا بدون بلیط و بدون مقصد ،که میان هدفون قرضی نوار را بکنیم

دوباره شهر پر از رفت و آمد و آدم کنار مترو تصویر غار را بکنیم

پیاده از اتوبان شلوغ رد بشویم جلوی خط چین ها ،اختیار را بکنیم

درون ساندویچی پشت میز خورده شویم و بعد یکجا شام و ناهار را بکنیم

شب است هر 2 به 1 خواب خوب محتاجیم که زیر پل بغل هم فشار را بکنیم

که بی خیال تمام اضافه ها، تن ها مدام زندگی خنده دار را بکنیم

یواش می زنی از پشت سر به من دستی که گرگ هستی و باید چه کار را بکنیم

تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#15
بر پله های... صبر کن این شعر را نگو!
مه ایستاده بود میان فرودگاه
سنگین و بغض کرده، شب ِ شب، بدون ماه
مه سعی کرد بو کند این خاک مرده را
این ذره های خسته ی درهم فشرده را
این قهوه ای ِ خیره به پاها ی عابران
که گریه کرده بر چمدان مسافران
مه فکر کرد «سختی اش از چی بریدن است؟»
هی این جنین جویده خودش بند ناف را
هی سعی کرده هی بشکافد شکاف را
بیرون بیاید از وسط خون و خون و خون
بیرون بیاورد سر ِ بی انعطاف را
تاریخ میخ خورده به پشت و به سایه اش
عشق شکست خورده ی بی عین و قاف را
از دردناله می شده و نعره می زده
مادر که می گذاشته در خود شیاف را
مادر که پ... پ... شده، بخیه خورده و
روی سرش به خواب کشیده لحاف را
مه فکر کرد غصه ی بی سرزمینی اش
و خاطرات مبهم و دور جنینی اش
و حس ّ مرگ چنگ زده روی پوستش
و ساک پر وسایل بی ربط چینی اش
و بغض و شکّ و دل نگرانی و شکّ و بغض
و بوی خاک آب زده توی بینی اش
یک روز می رسد که فراموش می شوند
باید که سااااال ها برود... و نبینی اش!
انگار رفته کسی از شعر
وزنی که کم شده ازسردرد
بر پله های هواپیما
مه بود! دیده نمی شد مرد!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#16
دهان ِ وا شده ی ماهی
که گیر کرده به قلّاب و

بدون دلهره از بیرون

کشیده می شود از آب و

نگاه می کندت، بی جان

- «مرا بلند کن از خواب و ↓

فقط تکان بده! محکم تر!»


خدا شبیه دو دست خیس

که می خورد به تنم سرد است

«و این منم زن تنهایی»

که سال هاست که سردردست!

تکان نمی خورد از جایش

دلش گرفته و بُغ کرده ست

- «ولش کن از بغل ِ خیست!»


سؤال از سر ِ نخ افتاد

بگو چقدر زمان دارم؟

برای یک نفس ِ راحت

ببین که گریه کنان دارم

جواب می شوم از این درد

تمام شب هیجان دارم

- «کسی مرا بکشد بیرون!»


به فکر معجزه ای هستی

برای منطق ِ بیمارم

به فکر ترکِ منی غمگین

که گیر کرده در افکارم

نگاه های حسودت را

بدزد از من و سیـ ـگارم

- «به تخت ِ خواب ِ خودت برگرد!»


کسی شکافت بدون ِ ترس

جهان ِ ماهی تنها را

و ریخت از شکمش بیرون

تمام «بچّه خدا»ها را

کسی بیاید از این کابوس

کسی نجات دهد ما را

- «فقط تکان بده! محکم تر!»
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#17
«فعول» اسم کسی بود توی زندگی اش
که هیچ وقت نمی خواست من! بفهمم کیست
که عکس کوچکی از او میان کیفش داشت
اگر چه توی دلش سال هاست مردی نیست
ولی هنوز به یادش - به گریه- می افتد
میان هر پک سیـ ـگار، خانم فمنیست!
به خاطرات قدیمی نمی شود برگشت
که بوی ادکلنت مانده روی هر چیزم
بدون فکر به عشقت نشسته ام جلوی
حواس پرتی دنیای آنور ِ میزم
فقط هنوز به یادت کنار پنجره ام
میان هر پک سیـ ـگار اشک می ریزم
«فعول» آدم معمولی زمانش بود
بدون دغدغه ی آ... ت...
بدون فکر به بار زنانه ی کلمات
به فکر راحتی اش بود و ش... گل گلی اش
زن و روابط پیچیده را کنار گذاشت
که مانده بود از این عشق، بی تحملی اش!
من از قدم زدنش توی کوچه می فهمم
چه راه های درازی درون سر دارد
از این که یکسره دنبال سایه اش هستم
از این که استرسم می دهد خبر دارد
زنی ست با غم ِ پنهان زیر روسری اش
که عاشقاً شدنش واقعا خطر دارد!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#18
تو در معادله های چـــهار مجــهولـــــــی
به ضرب و جمع عدد های فرد مشغولی
ببین دوباره مـــــرا در خودت کـــم آوردی

که ضلع گمشده ام توی خواب هذلولی

من آن سه نقطه ی گیجم پس از مربّع ها

کـــــه می رسد به تو از این روابط طولــی

دو تا پرنده که از پشت بام می افتند

دو تا پرنـده در این اتفاق معمولــــی-

« شبیــــه بچگیای من و تــــو هـــــی مردن »

« دو تا پلندمو کشتی؟ چلا؟ همین جولی؟ »

نگاه کن ! پس از این گریه چی بجا مانده؟

دو چشــــم قرمز خسته شبیـــه گلبولی-

که لیز می شود از بوسه های غمگینت

تو در تصّـــور من شکل فعل مجهولـــــی

تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,636 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,174 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,683 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
2 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
ثـمین (۰۵-۰۹-۹۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ)، alam222 (۰۵-۰۹-۹۵, ۰۹:۳۲ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان