امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار| قاسم صرافان
#1
"قاسم صرافان" شاعر آیینی توانایی است که دو مجموعه شعرش در جایزه کتاب فصل سیزدهم و بیستم برگزیده شده است. مجموعه "از آهو تا کبوتر" او در جشنواره گام اول بین 700 کتاب شعر برنده شده است. صرافان دی ماه سال 1355 در شهر آبادان متولد شد.تحصیلاتش را در دانشگاه اصفهان تا کارشناسی ارشد مهندسی کامپیوتر گذرانده است و ساکن تهران است.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
مناجات

خالق من! چه زنده ام با تو مثل ماهی میان یک دریا
ای بزرگی که میشوی نزدیک تا که لمست کنند کوچکها

تو خدایی ولی نه دور از دست، خانه داری ولی نه در بن بست
میشود هم در آسمان دیدت، هم میان سکوت یک صحرا

این توئی با تبسم مادر لقمه ی عشق میدهی دستم
در نگاهش توئی که میخندی، تا به من آب میدهد بابا

فخر کردی که خالقم هستی، از توام پس تو عاشقم هستی
آفریدی که وا کنی یک روز رو به این عشق پاک چشمم را

ساعت هجرتم به میخانه، مبدا حیرت ملائک شد
خوانده ام پای جام تو یارب! چارده دوره «عَلَّمَ الاَسماء»

این که هی کوه میکنم هر روز ، از همان نام های شیرین است
این که مجنونم، از همان عطر است که تو دادی به گیسوی لیلا

آمدی با صدای پیغمبر، تیغ در دست دیدمت خیبر
در گلوی که خون تو گل کرد؟ چه خبر بود ظهر عاشورا؟

این دل از آن شبی مسلمان شد که رخ یوسفت نمایان شد
چشم او دید و گفت: «اَسلَمنا» خال او دید و گفت: «آمَنّا»

نام تو میکند مرا آرام، ربِّ یا ذالجلال و الاکرام !
هر چه زیباست از تو نور گرفت هر چه عشق است از تو شد پیدا
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
قرص ماه


تاریک بود شب - شب ظلمت - اما ستاره گفت: محمد
نورش پر از صدای خدا شد وقتی دوباره گفت: محمد


پرسیدم از ستودهی انجیل، راهب رسید و گفت: محمد
بر روی لوح چرمی آهو چشمی کشید و گفت: محمد


بعدش گذاشت گوشه ی لبها خالی سیاه و گفت: محمد
بعدش نشست وسیر نظر کرد در قرص ماه و گفت: محمد


آمد صدا، صدای ملَک بود در آسمان سرود: محمد
هستی به وجد آمد و گل کرد بر شاخه ی وجود محمد


غار حرا به لرزه درآمد از وسعتی که داشت محمد
حتی میان سنگ ثمر داد آن دانهای که کاشت محمد


در مکه «لا اله» اگر بود انداخت روی خاک محمد
الله را به آیینه آورد با آن دو چشم پاک محمد


زیبایی بهشت و نورش، تعبیر خُلق توست محمد!
اما به نام توست در این شهر صد دین نادرست محمد!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
باور نمیکنی؟ به خدا ! عاشقت شدیم!؟




لطفی کن و نپرس چرا عاشقت شدیم؟
حتما دلیل داشت که ما عاشقت شدیم

در حیرتم که عشق از آثار دیدن است
ما کورها ندیده چرا عاشقت شدیم؟

اثبات میکنیم؛ بفرما ! قسم که هست
باور نمی کنی؟ به خدا ! عاشقت شدیم!؟

کی عاشقت شدیم فراموشمان شده
بابا ! مهم که نیست کجا عاشقت شدیم

گفتند پشت ابری و ما خوش خیالها
چون کودکان سر به هوا عاشقت شدیم

دیدیم سخت بود کمی لایقت شویم
رفتیم و با دو بند دعا عاشقت شدیم

قبلا برای عشق مجوز گرفته ایم
با اذن نایبان شما عاشقت شدیم

یک ذره عقل هم که خدا لطف کرده بود
کردیم نذر عشق تو تا عاشقت شدیم

بی اعتنا به میل تو و آبروی تو
گفتیم مثل شاه و گدا عاشقت شدیم

این میوه ها رسیده و یاران گرسنه اند
اینجا که کوفه نیست، بیا ! عاشقت شدیم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
صميمانه
خودتو پشت گُلاي کوچه پنهون نکني
نکشی پردهها رو، چشما رو حیرون نکني

جلوي روی فرشته دِلو آتيش ميزنيم
تا ديگه عشوه با اون چشماي شيطون نکني

هر کاري خواستي بکن، اما به آیینه قسم!
که از آبادی قلبت ما رو بيرون نکني

ديگه از ما که گذشت اما يادت باشه که باز
جلوي چشم کسي زلفو پريشون نکني

يعني ميشه که با گرماي بهارِ نفست
يه اشاره به درختاي زمستون نکني؟

هرچي از ناز غزالاي گريزون کشيديم
اي خدا ! قسمت گرگاي بيابون نکني
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
کار دستی


تیزی گوشه های ابرویت
پیچ و تاب قشنگ گیسویت
آن دوتا چشم ماجراجویت
این صدای خوش النگویت
آخرش کار میدهد دستم


ناز لبخندهای شیرینت
طرح آن دامن پر از چینت
«هـ» دو چشم پلاک ماشینت
شیطنت در تلفظ شینت
آخرش کار میدهد دستم

گیسوانت قشنگی شب توست
صبح در روشنای غبغب توست
ماه از پیروان مذهب توست
رنگ خالی که گوشه لب توست
آخرش کار میدهد دستم

شرم در لرزش صدای تو
برق انگشتر طلای تو
تقّ و تقِّ صدای پای تو
ناز و شیرینی ادای تو
آخرش کار میدهد دستم

حال پر رمز و مبهمی داری
اخم و لبخند درهمی داری
پشت آرامشت غمی داری
اینکه با شعر عالمی داری
آخرش کار میدهد دستم

کرده اند از اداره ام بیرون
به زمین و زمان شدم مدیون
کوچه گردم دوباره چون مجنون
دیدی آخر!... نگفتمت خاتون!
آخرش کار میدهی دستم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
یگانه


نه فقط خنده ی شیرین و تکی داری تو
اخم های تُرُش و با نمکی داری تو

چقدر ناز و قشنگ است صدایت، نکند
در ته حنجره ات نی لبکی داری تو

با دلی گرم رسیدم به تو اما افسوس
از بد حادثه، طبع خنکی داری تو

میفرستی پی سیبم سر شاخی یک روز
روز دیگر هوس شاپرکی داری تو

ساده بودم چه کنم من که نمیدانستم
پشت این ناز و اداها کلکی داری تو

کار چشمان تو این بود که بازی بدهند
وسط عشق چه چرخ وفلکی داری تو!

اینهم از بخت بد این دل پر زخم من است
که در آهنگ صدایت نمکی داری تو

خوب شد در گذر عشق تو دیوانه شدم
این وسط حداقل شاعرکی داری تو

خبری از دل آواره ی من آورده ست
گوشه ی باغت اگر قاصدکی داری تو
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
هـ دو چشم

گوشه ی ابرو که با چشمت تبانی میکند
این دل خاموش را آتش فشانی میکند

عاشقت نصف جهان هستند، اما آخرش
لهجه ات آن نصفه را هم اصفهانی میکند

چای را بی پولکی خوردن صفا دارد، اگر
حبه قندی مثل تو شیرین زبانی میکند

گاه میخواهد قلم در شعر تصویرت کند
عفو کن او را اگر گاهی جوانی میکند

روی زردی دارم اما کس نمیداند درست
آنچه با من عطر شالی ارغوانی میکند

عاشق چشمت شدم، فرقی ندارد بعد از این
مهربانی میکند، نامهربانی میکند

ماه من! شعرم زمینی بود اما آخرش
عشق تو یک روز ما را آسمانی میکند
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
روح قبرستان


رد نشو از میان قبرستان، مرده ها را تو بیقرار نکن
چادرت را به روی خاک نکش، روحشان را جریحه دار نکن

از قدمهای نرم تو بر خاک، تنشان توی قبر میلرزد
دست بر سنگها نزن بانو! به تب و لرزشان دچار نکن

عطر تو بوی زندگی دارد خطر جان گرفتگی دارد
مرده ها خوابشان زمستانی است، زودتر از خدا، بهار نکن

دلبری را به بید یاد نده، گوشه ی زلف را به باد نده
جان من! جان من به مو بند است قبض روح مرا دوبار نکن

عینک دودیت پر از معناست، چهره ات با خسوف هم زیباست
پشت آن تاج گل نشو پنهان، ماه من! با گل استتار نکن

ظرف حلوا به دست میآیم، چای و خرما به دست میآیم
روح دیدی مگر که جا خوردی؟ روح من! از خودت فرار نکن

به خودش هی امید داده کسی روبروی تو ایستاده کسی
به سلامش بیا جواب بده، مرد را پیش مرده خوار نکن

باز کن لب که وقت خیرات است ذکر، شادی روح اموات است
زندگان هم نگاهشان به تو است، شکر و قند احتکار نکن

در نگاهت غرور میبینم اینقدر بد نباش شیرینم!
سوی فرهاد هم نگاهی کن خسروان را فقط شکار نکن

دل به چشم تو باختم اما، با غرور تو ساختم اما
آه مظلوم دردسر دارد سر این یک قلم قمار نکن

روز من هم شبی به سر برسد، صبح شاید به تو خبر برسد
«تا توانی دلی بدست آور» اعتمادی به روزگار نکن

شعرِ بر روی سنگ را دیدی؟ قبر کن با کلنگ را دیدی؟
چشم روشن! دو روز دنیا را پیش چشمم بیا و تار نکن
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
بانوی قشم

حتی میان این همه زیبای بندری
بانوی خوب قشم تو یک چیز دیگری

اینجا همیشه منظره بر عکس قصه هاست
دریا پر از مسافر و ساحل پر از پری

از چشم من تکی تو، ولی خوش قیافه اند
این دختران سبزه هم از چشم خواهری

حس میکنم دوباره تو را، یا من آنورم
یا اینکه تو گذشتهای از آب و اینوری

بین من و جزیره گرمی که شهر توست
مانند خواب از سر امواج میپری

تا پلک میزنم به هم از راه میرسی
تا پلک میزنی به هم از حال میبری

خالت سیاه تر شده بر روی گونه هات
ماهت قشنگ تر شده در قاب روسری

من «یا لطیف» گفتم و با من نسیم گفت
ـ با دیدن شکوه تو ـ «الله اکبر»ی

در پای تو مگر صدف از خاک بر نخاست
بیخود نگفته ام به تو بانو! که محشری

اشعار من اگر تو بخوانی شنیدنی است
زیبای من بخوان! همه را که تو از بری
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,642 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,183 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,703 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
Ar.chly (۰۴-۰۴-۹۴, ۱۰:۲۶ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان