امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار| قاسم صرافان
#11
آهوی تهرانی


می گریزی از من و دائم عاشقت را میدهی بازی
میشوی آهوی تهرانی، میشوم صیاد شیرازی

فتح دنیا کار آن چشم است، خون دلها کار آن ابرو
هر لبت یک ارتش سرخ است گیسوانت لشگر نازی

بس که خواندی «لیلی و مجنون» جَوّ ابیاتم «نظامی» شد
میخورد یک راست بر قلبم از نگاهت تیر طنازی

وقت رفتن چهرهی شادت حالت ناباوری دارد
مثل بغض دختر سرهنگ در شب پایان سربازی

در صدایت مثنوی لرزید تا گذشت از روبروی ما
با نگاهی تند و پر معنا، یک بسیجی با موتور گازی

ناخنت را میخوری آرام پلکهایت میخورد بر هم
عاشق آن شرم و تشویشم پیش من خود را که میبازی

عکسی از لبخند مخصوصت با سری پایین فرستادم
مادرم راضی شد و حالا مانده بابایت شود راضی

در کلاس از وزن میپرسی، با صدایت میپرم تا ابر
آخرش شاعر نخواهی شد پیش این استاد پروازی

شعرم از حافظ اگر سر شد نازنین! حیرت نکن، آخر
او نکرد اینگونه شاگردی پیش شاگردی به این نازی

طبع بازیگوش من دارد میدود دنبال تو در دشت
می پرم از بیت پایانی بازهم در بیت آغازی

می گریزی از من و دائم عاشقت را میدهی بازی
می شوی آهوی تهرانی، می شوم صیاد شیرازی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#12
جوان ناکام


اول روضه میرسد از راه
قد بلند است و پردهها کوتاه

آه از آنشب که چشم من افتاد
پشت پرده به تکه ای از ماه

بچهی هیأتم من و حساس
به دو چشم تو و به رنگ سیاه

مویت از زیر روسری پیداست
دخترِه ... ، لا اله الا الله!

به «ولا الضالین» دلم خوش بود
با دو نخ موی تو شدم گمراه

چشمهایم زبان نمیفهمند
دین ندارد که مرد خاطرخواه

چای دارم میآورم آنور
خواهران عزیز! یا الله!

سینی چای داشت میلرزید
میرسیدم کنار تو ... ناگاه ـ

پا شدی و شبیه من پا شد
از لب داغ استکان هم آه

وای وقتی که شد زلیخایم
با یکی از برادران همراه

یوسفی در خیال خود بودم
ناگهان سرنگون شدم در چاه

«زاغکی قالب پنیری دید»
و چه راحت گرفت از او روباه

آی دنیا ! همیشه خرمایت
بر نخیل است و دست ما کوتاه
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#13
و هو العلي


«ربنا آتنا» نگاهش را، که هوايم دوباره باراني است
السلام عليکْ يا دريا که دلم بي قرار و توفاني است

«اِنّ في خلق» تو خدا هم مست، روحْ حيران، فرشتهها هم مست
«اِنّ في خلق» تو زمين مبهوت، زير يک آسمان پريشاني است

«لا اله»َم ! کجاي «الا» يي؟ روح دريا ! کجاي دريايي؟
مثل آبي به چشم ماهيها، اي «هوالظاهر»ي که پيدا نيست!

«يا سريع الرضا»ي لبخندت، عاشقان را کشيده در بندت
«يا وليَّ الذينَ» يک دنيا که در اسم تو غرق حيراني است

«و اذا الشّمسْ» پيش تو تاريک، «واذا البحرْ» از تو در جوشش
واذا القلبِ من که ميپرسند: به کدامين گناه قرباني است؟

من که از «اِنّما ولي» مستم، در هواي «هوالعلي...» مستم
از «شراباً طَهورِ» چشمانت، شب ميخانهام چراغاني است

«اشهد انَّ» هر چه دارم تو، «وقِنا من عذابِ نار»َم تو
آه، «يا ايها العزيز»َم آه، توشهام اين غزل که ميخواني است

«ليْتَ شِعري» که شعر من آيا ميرسد تا به ساحلت؟ دريا !
- نالههاي کبوتري زخمي که در اين بند تيره زنداني است-
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#14
اشاره

قرار شد که بيايي و از ستاره بگويي
صداي پنجره باشي و از نظاره بگويي

تمام قصهي دردِ هزار و يک شب ما را
- بدون آنکه بخواني- به يک اشاره بگويي

نشان صبح همين بود، همين که «حي علي العشق»
تو با صداي سپيدت به هر مناره بگويي

براي دخترکاني که سهم خاک نبودند
تو از جوانه زدن در شبي بهاره بگويي

و موج، پشت سرِ موج، به صخرهها بزني تا
از آن حقيقت آبي در اين کناره بگويي

چه سبز ميشود آن روز که در صداي سواري
غزل دوباره بخواني، اذان دوباره بگويي
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#15
درياي مهرباني


تا دشتها هواي دلت را دويده اي
در کوه انعکاس خودت را شنيده اي

در آن شب سياه نگفتي که از کدام
وادي سبد سبد گلِ مهتاب چيده اي؟

«تبـت يدا...» ابي لهبان شعله ميکشند
تا پردهي نمايش شب را دريده اي

رويت سپيده ايست که شبهاي مکه را ...
خالت پرندهايست رها در سپيده اي

اول خدا دو چشم تو را آفريد و بعد
با چشمکي ستاره و ماه آفريده اي

باران گيسوان تو بر شانهات که ريخت
هر حلقه يک غزل شد و هر مو قصيده اي

راهب نگاه کرد و آرام يک ترنج
افتاد از شگفتي دست بريده اي

بالاتر از بلندي پرهاي جبرئيل
تا خلوت خدا، تک و تنها پريده اي

درياي رحمتي و از امواج غصه ها
سهم تمام اهل زمين را خريده اي

حتي کنار اين غزلت هم نشسته اي
خط روي واژه هاي خطايم کشيده اي

گفتند از قشنگيت اما خودت بگو
از آن محمدي (ص) که در آيينه ديده اي
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#16
حیرانی


کی با جوهر میتونه ماهو به دفتر بیاره؟
نظمی از بیت دو ابروی تو بهتر بیاره؟

دختر شاه پریون رو به یوسف که بدن
میشه حتما مث تو اگه یه دختر بیاره

تو چشات یه قطره اشکه، نه میوفته نه میره
میخواد انگاری که حرص گونه تو در بیاره

در اومد از زیر روسری موهات، یه کم بشین
فرشچیان می خواد قلم مویی ظریف تر بیاره

وقتی لبخند میشینه با شرم شرقی رو لبات
شیخ اشراقو میگم دوات و دفتر بیاره

بذاره نقطهای مشکی روی صفحهای سفید
از دل خال تو راز خلقتو در بیاره

کاش میشد داوینچی برگرده و پهلوی مسیح
ملکوت چشماتو به شام آخر بیاره

میکلانژ برای تندیس تو، خوش تراش من!
فقط از کوه المپ می تونه مرمر بیاره

تو باید تنها باشی، اونی که بخواد بگیردت
با کدوم قباله محشرو به محضر بیاره؟

فکر کنم فرشته هم دلش داره پر میکشه
که بشه یه شب برای بالشت پر بیاره

کی داره آب میزنه کوچه رو پیش قدمات؟
آب چیه! بهش بگید گلاب قمصر بیاره

وای اگه زلفو یه روز دست نسیم بدی، ببین
چه دماری از دلای شاعرا در بیاره
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#17
رمضان آمد و مهمان تو خواب است خدایا !

راه گم کرده و دنبال ثواب است خدایا !


نیست ساقی و زمین یک دل آباد ندارد

حال مردان خرابات خراب است خدایا !


آبرو با بر و رویی برود گر تو نگیری

نقش دینداری ما نقش بر آب است خدایا !


این که این سوی نقاب است که دل میبَرَد از خلق

بگذر از آنکه در آن سوی نقاب است خدایا !


کی شود سوی تو بیرنگ و سبک بار سفر کرد؟

تا که این سفره پر از رنگ و لعاب است، خدایا !


یار در خانه و عمری است که ما گِرد جهانیم

این خودش سخت ترین شکل عذاب است خدایا !


«عهد ما با لب شیرین دهنان» بستی و حالا

کار ما فهم تو از روی کتاب است خدایا !


میپرستم صمد ساختهی وهم خودم را

هُبَل من بتی از جنس حباب است خدایا !


زیر باران تو با چتر غرور آمده بودم

خشک ماندم، گله کردم که سراب است خدایا !


گذر عمر نشاندهست مرا بر لب جویی

که پر از دسته گلِ داده به آب است خدایا !



شاعر:قاسم صرافان
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#18
حیاط خانه ی ما را معطّر میکنی یا نه ؟

اتاق کوچک ما را منوّر میکنی یا نه ؟




بگو ای چشم و ابروی تو مضمون دو بیتیها


به قدر یک غزل با شاعرت سر میکنی یا نه ؟




شرابی نیست در این خانه اما جرعه شعری هست


در بیت آتشین دارم، لبی تر میکنی یا نه ؟



فقط عاشق غزل را در میان اشک میگوید


هنوز این صفحه نمناک است، باور میکنی یا نه ؟




چنین بیدل شدم تا گوشه ی ذهن تو بنشینم


هنوز اشعار بیدل را تو از بر میکنی یا نه ؟




نسیمی میوزد آرام و قایق میشود قلبم


مرا در موج گیسویت شناور میکنی یا نه ؟




چه دستی میکشی روی سر گلها ! ... بگو آیا


گلی را با دلی عاشق ، برابر میکنی یا نه ؟




تو با نامهربانی هم قشنگی، پس نمیپرسم


کمی با من دلت را مهربانتر میکنی یا نه ؟





شاعر: قاسم صرافان
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,642 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,180 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,700 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
Ar.chly (۰۴-۰۴-۹۴, ۱۰:۲۶ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان