امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار | محسن خیابانی
#1
لطفاً کمی بیشتر پلک بزن ..

از تاریکی می ترسم
مثل چشمهایت
لطفاً کمی بیشتر پلک بزن
از تاریکی می ترسم
از پیراهنش
وقتی سیـ ـگارها پدرم را ترک کردند
ما بر دوشش گرفتیم و خاک در آغوشش
از تاریکی می ترسم
از مداد معلم لای انگشتانم
از رد باتوم بر گرده هایم
از آژیر بمباران
وقتی جن های زیرزمین را از یاد می بردم
از تاریکی می ترسم
مثل روزگارم ...
لطفاً کمی بیشتر پلک بزن

"محسن خیابانی"
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
تعریف آزادی



آقای خواننده ی محترم!

تفنگمان را زمین هم بگذاریم

صلح اتفاق نمی افتد!

با عشق از جنگ گفتن

با نفرت از صلح خواندن

بدترش را نمی دانم

هنوز کوهنوردان

بر قله ها...

پرچم سفیدی نمی کوبند

مرض مرزها را

تنها دکترهای اداره ی مهاجرت می فهمند

و تعریف آزادی نا معلوم است ...

همین روزها

برای زندانبانمان جشن تولد می گیریم

و انجمن حمایت از قاتلین...

بر گورهای باستانی

احداث می شود

خواستم بگویم:

آزادی یعنی

گلوله را به زبان آوری...

طعم سرب داغ بدهد

آزادی یعنی

بی دردها برای صلح بخوانند...

دلت بگیرد

خواستم بگویم...

آقای خواننده ی محترم!

تفنگمان را زمین هم بگذاریم

صلح اتفاق نمی افتد!

هنوز هم (مرغ سحر)

آوازهای بهتری می خواند.
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
با آغوش باز



بعد آن همه سال

پاییز را برایم هدیه آورده ای

و من آنقدر زمستانم

که با آغوش باز می پذیرم

روزگاری...

از قاب عکس های کت مشکی خسته بودم

گل سرخی در جیبش می خواستم

با تور سفیدی در کنارش

آن روزها به آدم ها بیشتر اعتماد داشتم

و فکر می کردم خدا

آن قدرها هم به بندگانش سخت نمی گیرد

اما...

با گناه دیگران از بهشت بیرون شدیم

و ما...

که خود را برای هم می خواستیم

حالا...

برای تنهایی به هم پناه آورده ایم
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4

ایستگاه ظهور



روزی تاریخ برمی خیزد

و سال های رفتنت را

تعظیم می کند...

رازهای بزرگ

با دستانی خیبر گشا آشنا می شود

چاه...

بغضت را فریاد می کند

و دیگر قرآن سر فرزندت

بر نیزه نمی ماند...

تا در تنور تلاوت شود

و مردانگی...

دوباره از کعبه آغاز می شود.

آن روز...

هواپیمای مدینه

قطار مشهد

کاروان پیاده ی کربلا

همه به ظهور ختم می شود.
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
سیب




رود بعد از پیچ و خم هایش به دریا می رسد

شب اگر یلداست، حتماً صبح فردا می رسد

روزهای بعد سرما سبز خواهد شد عزیز

وقت رنگارنگی دامان صحرا می رسد

در جواب ناجوانمردی جوانمردانه است

به حساب زشتی دنیا چه زیبا می رسد

عده ای گفتند وقتی که فراموشش کنیم

عده ای گفتند در اوج تمنا می رسد

سیب سبز انتظار و فصل سرخ چیدنش

دیر یا زودش نمی دانیم، اما می رسد !
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6

تنهایی



شب ها که پیراهن خستگی ات را در می آوری

زخمهای کهنه

حرف خون تازه می زنند

شب ها که غذای سفره ی مان

طعم با هم بودن نمی دهد

و تنهایی جمعمان می کند

دور هم

فکر می کنم ...

به سلام ...

به جواب سلام ...

که روزی از نان شبمان هم واجبتر بود

شب ها که خانه با این همه چراغ خاموش است

دیگر سکوت علامت رضایت نیست

اصلاٌ من دلم دعوا می خواهد !

همه ی کاسه کوزه ها را سرم بشکن

من هم با تنهایی ات گلاویز می شوم

اگر بردی حق با تو

اما اگر بردم...

هر چه تو بگویی!
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
دادوبیداد


من هم شبیه دیگران از یاد خواهم رفت

یک روز از این روزها با باد خواهم رفت

یک عمر دارم می گریزم از همه ، این بار

با پای خود در حلقه ی صیاد خواهم رفت

من میروم اما نشانم هم چنان باقی است

چون بیستون می مانم و فرهاد خواهم رفت

از پهنه ی مرداب های سمی تیره

تا آب های روشن آزاد خواهم رفت

یک عمر غمگین بودم و من را نفهمیدند

غمگین نباشند آه! وقتی شاد خواهم رفت

***

یک روز دادم را خدا از خلق می گیرد

یک روز از این عالم بیداد خواهم رفت
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8

ای کاش این (من) ، لا اقل از آن من بود

تنها نبرد ما نبرد تن به تن بود



ای کاش آدم هر کجا می خواست می رفت

ای کاش نام دیگر دنیا وطن بود



از پنجه ها ی گرگ تا دست زلیخا

این پارگی ها از ازل در پیرهن بود



در جنگ و صلح عاشقان فرقی نباشد

جنگ حسینی نیز چون صلح حسن بود



از این همه تن پوش در دنیای خاکی

ره توشه ی آن سوی ما یک لا کفن بود
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
ریشه ها


این جنگ را کشتگان بردند

و صلح این بار...

با پرچمی سرخ اتفاق افتاد

و اینک...

نزدیکی! چه خیال خامی

وقتی دور هر انسان

میدان مینی باشد



ریشه های سبز دیروز و

شاخه های سرخ اکنون ؟

این ها همه از روز آغاز می آید!

آنگاه که خدا

سفره ی زمین را پهن کرد

همه سهم خود برداشتند

و انسان...

سهم همه را!
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
سردار تویی و کاش بی سر باشم

باغ گلی از تبار پرپر باشم

تو آب حقیقتی و من در راهت

ای کاش گلوی سرخ اصغر باشم



در هل هله و رقص شما شادی نیست

در فکر شما از عاشقی یادی نیست

زنجیر به دست و پایتان نیست ولی

در این قفس بزرگ آزادی نیست
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,667 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,208 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,735 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان