امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار| محسن داداشی زنجانی
#1
مردم لباس پاره ما خنده دار نیست
رأس شهید کرب وبلا خنده دار نیست
ازگریه رقیه (س) خجالت نمیکشید؟
اشک یتیم خون خدا خنده دار نیست
از پشت بام هایتان سنگ میزنید
بر نیزه ها سر شهدا خنده دار نیست
بی حرمتی به معجرمن از چه میکنید
کهنه عبای آل عبا خنده دار نیست
ما داغ دیده ایم، چرا رقص میکنید؟
این کاروان پُر ز بلا خنده دار نیست
شکر خدا که ام بنین نیست بین ما
عباس(ع)مابه تشت طلاخنده دارنیست
پیش سر بریده چرا طبل میزنید؟
سرخی چشم غم زده هاخنده دارنیست
این زن عروس مادرم است،او کنیز نیست
اشک رباب(س) و آه و نوا خنده دار نیست
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
من زینبم ز درب ریا رد نمیشوم
در امتحان صبر وبلا رد نمیشوم
من زینبم اهالی کوفه،ازاین به بعد
از کوچه های شهر شما رد نمیشوم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
کسی که دیده هزاران عذاب را نزنید
اسیر تشنۀ یک جرعه آب را نزنید
بزن به من همۀ تازیانه ات ، اما
عروس مادرمان،،رباب(س) را نزنید!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
حسن شدی که غریبی همیشه ناب بماند
رد دو دسـت ابوالــفـضل(ع)روی آب بماند
حسن شدی که سوال غریب کیست در عالم؟
میان(کـوچه) و (گـودال) بی جواب بماند!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
یادش بخیر زلف تو را شانه میزدم!
افتاد دست شمر چرا خاطرات من؟
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
هرکس میان راه که بنشست،میزدند
هر بغض درگلوی که بشکست،میزدند
بودم غریب و زار میان ارازلی
کوفه تمام پیر و جوان دست میزدند
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
سر عباس تاسر نی رفت خیمه ها گُرگرفت؛ بَلوا شد
تا که دیدند بی علمداریم سر یک گوشواره دعوا شد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
کفتران برهمه عرض وسما بنویسید
حرم ضامن آهوچه صفایی دارد ...
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
این کوفه به ابلیس ارادت دارد
بامکروفریب وحیله بیعت دارد
یکروزعلی و روزگاری زینب(س)
این شهربه سرشکستن عادت دارد!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
این کوفه به ابلیس ارادت دارد
بامکروفریب وحیله بیعت دارد
یکروزعلی و روزگاری زینب(س)
این شهربه سرشکستن عادت دارد
اشک ازگوشۀ چشم سخنم میریزد
مقـتلی سرخ ز کـنج دهـنم میریزد
بعد اکبر به یقین نوبت قـاسم باشد
یک به یک لالۀ باغ وچمنم میریزد
ازهمان لحظه که افتاد ز مرکب اکبر
اشک از دیدۀ طـفل حسـنم مـیریزد
ای عباکن کمکی تاکه به خیمه برویم
بی عـلی اکـبرم اجزای تـنم مـیریزد
حال تا خیمه چگونه ببرم این تن را؟
من اگر دست به اکبر بزنم میریزد....
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,753 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,225 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,808 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
2 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
sadaf (۱۴-۰۴-۹۴, ۱۲:۳۲ ب.ظ)، Ar.chly (۱۴-۰۴-۹۴, ۱۲:۴۹ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان