دفتر اشعار| محسن کیوانی

[Ar.chly]

بهار هم دارد می رود ....

.
.
.

تابستان یعنی
آشتی دوباره ی دستهای تو با طبیعت

مگر سر جنگ داری بانو
هر سال با "تیر" می آیی ..

[Ar.chly]

انگار

هیچ اعتیادی

راحت تر از ترک کردن من نیست ...

باور کن

سیـ ـگاری که هنوز

روی لبانت آرام می گیرد

از انسان بودن پشیمانم می کند ....

[Ar.chly]

می ترسم از عشق ....

وقتی

به جای گرفتن دست هم

مچ هم را می گیریم ..

[Ar.chly]

خرافاتی نیستم

اما

باور کن چشمانت جادو می کند

همین امروز

دوباره میخکوبت شدم ..!

[Ar.chly]

وقت رفتنت

اشک هم پشت سرت به راه میفتد

بی انصاف

من

که منم ...

[Ar.chly]

به پیامبری ات ایمان می آورم

وقتی لبخند

شق القمر می کند

بر صورت ماهت ....

[Ar.chly]

از وقتی که پای مرا به سیاست چشمانت باز کرده ای ..

فهمیده ام

سیاست یعنی

دروغ ...

[Ar.chly]

سیـ ـگار را کنار گذاشته ام

درد را نه ..!

درد را پیچیده ام

لای کاغذ سیـ ـگار

به دادم برس

دارم

درد

"میکشم"

[Ar.chly]

درست همینجا که نفس نمی کشم

جای گلوله ایست

که از چشمان تو شلیک شد..

بی رحم ..

تمام شهر پر از جنازه هاییست

که برای تو مرده اند ..

[Ar.chly]

بیچاره قالی ....

هر روز بی گناه

سرش بالای دار می رود ..