امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار| محمود فتوحی
#1
بیوگرافی...

اگر سال ۱۳۴۳ به دنیا آمده باشم باید ۴۷ ساله باشم. تا پنجم ابتدایی (۱۳۵۴) در رودمعجن خواندم. در کلاس سوم و چهارم مرا فرستادند مکتب قرآن مرحوم شکرالله امیری. هنوز سفیر تلفظ صاد و ضاد در گنبد ذهنم طنین انداز است. روی یک پا می استادیم و سورۀ والضحی را به تهجی بر استاد می­خواندیم. (ألیف أ بِ زوَر أب جیم أ دال زور جد ابجد). دیپلم اقتصاد اجتماعی را دبیرستان غفاری تربت حیدریه (۱۳۶۲ ) به من داد؛ بی کار بودم و دانشگاهها بسته بود توی خیابان میلنگیدم که همشهری انقلابی­ام مرا به ادارۀآموزش پرورش برد و ابلاغیهای داد دستم تا بروم به مدرسۀ راهنمایی حصار. دو ماه آنجا معلمی کردم. بعد تربیت معلم تربت حیدریه قبولم کردند و در سال ۱۳۶۴ فوق دیپلم به من دادند و فرستادندم به دبیری راهنمایی در ازغند یک سال بودم و بعد رفتم دانشگاه. لیسانس ادبیات فارسی را دانشگاه تربیت معلم تهران در سال ۱۳۶۸ به من داد و سخت بود که از تهران برگردم به دبیرستانی در بخش فیض آباد محولات؛ اما فقط سه ماه دبیر دبیرستان بودم بلافاصله گفتند فوق لیسانس دانشگاه تهران قبول شدهای. رفتم و سال ۱۳۷۰ تمام کردم و همان سال دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران قبول شدم و در بهمن سال ۱۳۷۴ از رسالۀ دکتریام به راهنمایی استاد زرین کوب و دکتر شفیعی کدکنی دفاع کردم. و در طی این ده سال دانشجویی دبیر دبیرستانهای تهران هم بودم. در سال ۱۳۷۵ به دانشگاه تربیت معلم تهران منتقل شدم. دو سال در دانشگاه بلگراد تدریس کردم. و در سمینارهای بینالمللی و دورههای آموزشی زیادی در دانشگاههای کشورهای مختلف حضور داشتهام. دو سال است به دانشگاه فردوسی مشهد منتقل شدهام.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
نخست توجیه را تراشیدندسپس انسان رازیرا طرح این سوال دو پای سیالتوجیهی می خواستبا آنکه اول توجیه را تراشیدندو سپس آدم راو بعد 124000 آفتاببر شرح آن تابیدندهنوز کسی توجیه نشدهبرای توجیه جهانتنها یک چشم آبی کافی بود
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
در آغاز انسان نبودتنها کلمه بودآن خدای فصیح و روشنزلال بود ، بی رنگ بودتنها بودترسناک بود تنهاییترسناک بود زلالترسناک بود بیرنگیکلمه آدم را آفریدو خود را هدیه ی آدم کردبشکوه بود در آغازآدم تاب نگاهش را نداشتروزی آدمبر غریبی خود گریستکلمهحوای نوازش را آفریدآدم سالها به تماشا ایستادروزی آدم صورت حوا را به ماه تشبیه کردو شاعران به دنیا آمدندسیل مورانبر صحرای زلال زبانتاختندآنک کلمه در کفنی کبودآنک کلمه در زنجیر سیاه موران اسیرای کلمه !ای خدای زلال در زنجیرغیبت توکلاف سردرگمی شدهو اشیاء گستاخی میکنند.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
بیا همدم منبیا به پشت زمانبازگردیمکه از اتهام گناه نخستینتوانی برایم نمانده استبیا همدم منکه درد غریبی استدر شانه هایم
چه درد زمختیکه در بستر سرد تاریخقایق برانیو آغاز و انجام دل را ندانیو نتوانی هرگز بپرسیچه ما را به اینجا کشانده است؟
و من از زمان می گریزمبه آن انتهای نخستین که بودم
بیایید با همبه پیش از گناه نخستین گریزیمبه آغاز آرام انجام
و ای کاش می شد بگوییمبا بچه هامانکه تسلیم اجباری آفرینش نباشند.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
سال هاست مرده ایمقامت بلندماندر کبودی کفن خلاصه می شوددر کویر خشک و خیره زماناین صف کبود رابه پیش می برندتا به آستانه ی پلی سفیدروی آبهای پاکآن پل تباهروی شعله های سیاهگفته اند پل یکی استولی دو چشم داده انددر کنار پلدختری بلندبا نگاه آبی زلالگییسوانش آبشاری از طلاایستاده استدر کنار پلروسپ ی زن سیاه چرده ایبا دو چشم نخ نماو خنده های زحم ناک ایستاده استاشتباه می کنیاو همان دختر بلند آشناستگفته اند پل یکیو دخترک یکی استولی دو چشم داده اندمانده ام ازین دو زنکدام آشنای ماست؟با دو چشم بازمی شود مگر دو تا ندید؟سالها و ساهاستتا در آستانه ی پل بلندمات و پات مانده ایمکاش چشم ها دو تا نبود
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
تبارک الله !اینان نه بندگانکه بردگان عصیانندآن که گفت خداستسال هاست دور دار ویسماع می کنندآن که به تازیانهاهرام را بر دوششان نشاندغضبش را جاودانه تصویر میکنندآن که کینه هاش رادر کوره های آدم سوزی شستکوره هایش را تقدیس می کنندآن که در تلاوت کلامحنجره با شراب صاف می کردبر اقوالش نماز می برندآن که در غزلبرای بوسه ای نهان شدهبوسه اش را می بوسندآن که رنگ تردید رادر لبخند زنی مغموم ریختلبانش را سجده می کنندآن که ادراک را از هم پاشیدو اعتماد نگاه را به باد دادتابلوهایش را طواف می کنندآن که بیانیه ی مرگ خدایان را صادر کردخطش را در چشم می کشندآن که به نیشخند گفت:((ای میمون زادگان دانشمند!))ریشخندش را لبیک می گوینداما آنها که رام بودند و آرامحتی موری را به نوازش نگاه نیازردندخاکستر نامشان بر باد رفتخدایا گستاخان از تو مشهورترندو زندگی نامه هاشاناز کتاب های تو پرفروش تر
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
دستنبوی بهشتیانآیه ی لطیف عارفانبوسه گاهی افروختهآویخته از درختآفتاب تردد آبدارمدینه ای لطیفکوچه هاش پاکپر شراب و عطر ناببهشت شیرینی استدر دستانمبوی سیب می آیداین خلاصه ی خداست
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
ترا می ستایم
ای ابلیس زیبا
نماز می برمت
ای قدیس فریبا
ای تندیس هوس !

چشمانت دختران عریان عزرائیل اند
که پیشاپیش تابوت من می رفصند
من در نگاه تو مانده ام
گیسوانت
زنجیرهای سعادت من
مژگانت
سرود اسارت من

نمی توانم نستایمت
من ، محکوم محبت توام

ترا می ستایم
ای تندیس هوس

وقتی خدا
حوصله ی سوال های پدرم را نداشت
تو را به شکل پرسشی بی جواب
در دو چشم او گذاشت
از آن پس
تو را می ستایم
ای نیمه سرگردان من !
نمار می گزارمت
ای شعله ی بلند سوال
می چشمت
ای نمک زخم زندگی!

تو را که
با دلی به نازکی گنجشک
چنگیز را به زانو در می آوری
و ناگاه به نگاه کودکی تسلیم می شوی

تو را می ستایم
ای آسمانی ترین فریب
ای مقدس ترین ترفند







در تو چه می روید
ای گیاه گناه
که آبان به آبان
تو را گردن می زنند
و باز
مستانه و مصرانه
از پرده بیرون آیی
کدام جان جوشان در توست
ای شعله ی مست

تو آن روایتی که می گوید:
جان نه از افلاک
که از دل خاک جوشید

ای روشنای شناور!
ای سبز!
که تا ماوراء ازغوان و بنفش می روی
از بامداد فروردین
در گهواره ی ی سبز برگ
تا ظهر مرداد
در طعم طلائی انگور
تا سرخی جام شب یلدا
در چهره های زرد می دوی
و می خوانی:
((سرخی من از تو))
گناه تو زندگی بخش است
((راستی و مستی))
ای پاک گناه بار!
ای سرخ بیقرار!
کدام جان جوشان در توست...
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
آیابه ازین می توانستو نیافریدیا نمی دانست؟آیا هنوز همنمی داندیا نمی توانداز "غیاثم"خنده آمدخـــــلق را
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
چه فاجعه ایدر انتظار زمین بوداگر تو نبودیکتاب های خدایانواگویه های مکرر پر ملال می نموداگر تو نبودیآن ها که زنانشان رادر بستر نامحرمفراموش میکنندناموس خویش رامدیون تواندسینه ها صخره سار کینه بوداگر تو نبودیو در آغاز زمینحافظه ی زمانمتلاشی شده بوداگر تو نبودیچه فاجعه ایدر انتظار زمان بوداگر تو نبودیای نعمت فراموش شدهای فراموش ترین فراموشی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,594 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,164 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,641 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
Ar.chly (۰۳-۰۵-۹۴, ۰۶:۱۶ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان