امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار مسعود فردمنش
#1
[عکس: r2w0dkw6cn86edo4wso8.jpg]
زندگی نامه از زبان خودش:
در اول اسفند ماه 1328 ، در جنوب شهر تهران متولد شدم .مسلمانم ، مسلمانی معتقد . مولایم علی ست و مرشدم مولای رومی .
قاضی نیستم ، ولی عاشق قضاوتم و در قضاوتم ، به خود نیز رحم ندارم .
درختان را عاشقانه دوست دارم و سایه شان را به قصر طلا نمی دهم .در یک خانواده ی کارگری بزرگ شده و محبت های واقعی و نیز دردهای اجتماع را از نزدیک لمس کرده ام و با "فقر" این بزرگترین گنجینه ی پر افتخار خزانه ی بشریت ، غریبه نیستم . آنها را کسی برایم تعریف نکرده ، در کتابها نخوانده و در سینم اها ندیده ام ، با آنها زندگی کرده ام و بدینگونه میتوانم برای مردم سرزمین خویش صادقانه حرف بزنم و از چیزی بگویم که عمری سایه به سایه شان بوده ام .
از یک زنگ درس انشای در کلاس دهم دبیرستان ابومسلم در منطقه ی منیریه ی تهران با شنیدن شعری توسط یکی از همشاگردی هایم که بجای انشای از استاد پیر اجازه گرفت تا برای بچه ها قرائت کند به شعر علاقمند شدم و گم کرده ی خویش را یافتم . شخصیت واقعی شعر خود را با آلبوم های حکایت ارائه داده ام و با کتاب "برگ زردی در بهار" که اولین مجموعه ی اشعار و ترانه هایم میباشد شناسنامه ی شعر خود را تقدیم مردم دیار خویش کردم .
منبع: وبلاگ شعر نو
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
ای عاشق

ای عاشق در انتظار چه نشستی

در انتظار بادها ی پائیزی؟

باران های بهاری؟

برگها ی زرد

و یا شکوفه های ارغوانی

در انتظار کدامی؟

انتظار بیهوده ست ، پنجره را باز کن

جدار را بشکن

غبار را بشوی

و خاطره ها را به خاطره ها بسپار

تا پایان ، پایانها مانده است

این است زندگی

این است روزگار
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
اشک ناکامی

بریز ا ی اشک ناکامی
بریز از بی سرانجامی
*

که نفرین دلی ، قلبی شکسته
پس این بی سرانجامی نشسته
که آه سینه سوز مهربونی
سر راه مرا از پیش بسته
**

دلم رنجیده از زخم زبونها
به ظاهر مهربونی دیدن از نامهربونها
***

خیال کردم یکی دلسوزمونه
اگه موندیم توی کار زمونه
خیال کردم یکی داره هوای کار مارو
برای گریه هام دل می سوزونه
****

دلم رنجیده از زخم زبونها
به ظاهر مهربونی دیدن از نامهربونها
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
اطاق خالی

من به دنبال اطاقی خالی روزها می گردم
تا از اینجا بروم
من به دنبال اطاقی خالی ، کز دل پنجره اش
عطر گل بوته ئ شبنم زده یی می گذرد
کز دل پنجره اش
ناله و سوز نی غمزده یی می گذرد
روزها می گردم
تا از اینجا بروم

من به دنبال گلیمی ساده
سقفی از چوب و حصیر
سر دری افتاده
من به دنبال هوا ی خنک آزادی
و دری پنجره یی باز به یک آبادی
روزها می گردم تا از اینجا بروم

من به دنبال هوایی نه چنین آلوده
روزگاری نه چنین افسرده
روزهایی نه چنین پژمرده
روزها می گردم
تا از اینجا بروم

من به دنبال اطاقی خالی روزها می گردم
کز سر کوچه ئ آن
جوی آبی ، چشمه یی می گذرد
که مرا عصر به عصر
به تماشا ببرد

کاش که پیرزنی
صاحب یک بز پیر
با دو تا مرغ و خروس
و سگی بازیگوش
کاش همسایه ئ دیوار به دیوار اطاقم باشد
کاش که توی حیاطش باشد
دو سه تایی از درختان بلند
چند تایی نارنج
و چناری که کلاغی هر روز
به سراغش برود
و من
هر روز
به عشق گل روشان بروم پنجره را باز کنم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
بابا بیا

بابا منو تنها نذار
با این وجود بی قرار
ماند ز تو گر بروی
طفل یتیمی یادگار
تا من نگریم زار زار
بابا بیا بابا بیا
*

بازنده گشتم در قمار
بودم گر از بازی کنار
در حیرت و اندیشه ام
از دست کار روزگار
خواهم تو را دیوانه وار
بابا بیا بابا بیا
**

بابا چه سخته زندگی
دور از تو وآغوش تو
بوی تو را دارد هنوز
این آخرین تنپوش تو
بهشتم بود رو دوش تو
بابا بیا بابا بیا
***

از یاد خود بردی مگر
سیما ی معصوم مرا
رفتی ولی جایت هنوز
خالی بود در این سرا
یاد آور این دردانه را
بابا بیا بابا بیا
****

بابا نمی دانی چه ها
از دوری تو می کشم
دستی دگر نمی کند
با گرمیش نوازش م
این گشته تنها خواهشم
بابا بیا بابا بیا
*****

بابا چه ها کردی که من
تنها تو را خواهم ز جان
برگرد و شادم کن دگر
تا زنده ام پیشم بمان
قدر وفا ی من بدان
بابا بیا بابا بیا
******

ایکاش در خانه ئ ما
روح تو بود و جسم تو
پیچیده افسوس این زمان
تنها طنین اسم تو
این بود راه و رسم تو? بابا بیا بابا بیا
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
برگ زردی در بهار

برگ زردی در بهار
دیدم و بی اختیار
شکوه کردم از بهار
گریه کردم زار زار
*

شکوه ئ ما نابجا بود از بهار؟
یا خدایا ظلم کرده روزگار؟
**

ما در این پیچ و خم اندیشه ها
در پی پیدایش این ریشه ها
ما در این پیچ و خم افکار خویش
در پی کاری بجز بازار خویش
***

ناگهان شوریده حالی سینه چاک
گویی که از عشقی هلاک
آمد ، رسید از گرد راه
معصوم و پاک و بی گناه
****

آری ، نسیمی آشنا
آمد و پیش چشم ما
رفتند در آغوش هم
دیوانه و مدهوش هم
رفتند و ما در حیرتیم
در زیر بار منتیم
شرمنده ایم از روزگار
بیچاره بود چشم انتظار
*****

شکوه ئ ما نابجا بود از قرار کی خدایا ، ظلم کرده روزگار
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
بیدار شو

در خواب ناز رفته یی
عمریست گویا خفته یی
از حکمتی غافل مشو
همچون شب آشفته یی
*

بیدار شو، بیدار شو
غفلت مکن ، هوشیار شو
رخصت بگیر از نفس خویش
آماده ئ دیدار شو
**

برخیز رفته در خواب
دنیا نشسته در آب
کشتی نوح خود را
فریاد کرده ، دریاب
***

هوا ی تازه بردار
الماس و زر ، گران نیست
کالای هر دکانی
در کار هر دکان نیست
****

بگذار و بگذر از دل
گر با تو دل نیامد
مرکب رسیده از راه
با آیه ئ خوش آمد
*****

دل این و دلبر اینجاست
دنیای محشر اینجاست
چیزی نبوده تا حال
آغاز و آخر اینجاست
******

زهری به شعر ما نیست
گر هست بر ملا کن
گر جمله خیر خیراست همسایه را صدا کن
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
تنهای تنها

همه رفتن ، کسی دور و برم نیست
چنین بی کس شدن در باورم نیست
*

همه رفتن ، کسی با ما نموندش
کسی حرف دل ما رو نخوندش
همه رفتن ، ولی این دل ما رو
همون که فکر نمی کردیم ، سوزوندش
**

خیال کردم که این گوشه کنارا
یکی داره هوا ی کار مارو
یکی هم این میون دلسوز ما هست
نداره آرزو آزار مارو
که کار ما از این هم باشه بدتر
یکی داریم در این دنیا ی محشر
یکی داریم که از بنده نوازی
زند هر چند گاهی تقه بر در
***

که حاشا تقه یی بر در نخورده
که آیا زنده ایم یا جون سپرده
که حاشا صحبتی ، حرفی ، کلامی
که جزو رفته ها ییم ما نمرده
عجب بالا و پایین داره دنیا
عجب این روزگار دلسرد از ما
یه روز دور و برم صد تا رفیق بود منو امروز ببین تنهای تنها
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
حکایت

با تو حکایتی دگر
این دل ما بسر کند
شب سیاه قصه را
هوای تو سحر کند
*

باور ما نمی شود
درسر ما نمی رود
از گذر سینه ئ ما
یار دگر گذر کند
**

شکوه بسی شنیده ام
از دل درد کشیده ام
کور شوم جز تو اگر
زمزمه یی دگر کند
***

مقصد و مقصودم تویی
عشقم و معبودم تویی
از تو حذر نمی کنم
سایه مگر سفر کند
****

چاره ئ کار ما تویی
یاور و یار ما تویی
توبه نمی کند اثر
مرگ مگر اثر کند
*****

مجرم آزاده منم
تن به جزا داده منم
قاضی درگاه تویی حکم سحرگاه تویی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
زندگی


زندگی را آنچنان سخت مگیر
من نمی گیرم هیچ
آنچنان سخت مگیر، که من نمی میرم هیچ
من نمی گیرم هیچ
جا ی شکرش باقیست ، تن سالم دارم
گردن ی امن و امان از تیغ ظالم دارم
آبرویی آنچنان و بر و رویی کم و بیش
دست بی آز و طمع دارم و
سر درون لاک دل خویش
نه دلم در پی آزار کسی ست
نه نگاهم شور ، بر گرمی بازار کسی ست

وضع من عالی نیست
جا ی شکرش باقیست ، خانه ام خالی نیست
یک سماور دارم ، که در آن می جوشد
جانمازی هم هست ، بر سر طاقچه اش
سفره نانی هم هست ، که پراست ، شکرخدا
پر از نان لواش

قاب عکسی ست به دیوار اطاق آویزان
یادگاری ست که از مادر پیرم دارم ،
بر سر سفره ئ عقد
پدرم تا امروز همچنان مظلوم ست
توی عکس از نگاهش پیداست

جا ی شکرش باقیست ، خانه ام خالی نیست
گربه یی هست ، کزآن زن همسایه ئ ماست
صبحهامی آید، به غذا ی سردشب مانده ئ ما
روزگاریست که عادت دارد

جا ی شکرش باقیست ، خانه ام خالی نیست
تو حیاط خونه مون
اونطرف کنار حوضش یه تلمبه س
توی حوضش سه چهار تا
ماهیهای قرمز گرد و قلمبه س
رو درخت دم حوض
پر از گنجشکها ی ریزو درشته
پر از کلاغها ی تشنه و گشنه
عصرا دیدن داره
انقدر شلوغ پلوغ تو حیاط
انگاری جلو سینم اس و
پنداری شبها ی جمعه س
جا ی شکرش باقیست ، نفسی هست هنوز
که هنوز می آید زندگی را آنچنان سخت مگیر
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,640 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,178 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,687 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان