امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار مهدی لقمانی
#21
یکی را دوست میدارم-------------------------------------------------------------------

یکی را دوست میدارم ولی او باور ندارد.
یکی را دوست میدارم همان کسی که شب و روز به یادش هستم و لحظات سرد زندگی را با گرمای عشق او میگذرانم.
کسی را دوست میدارم که میدانم هیچگاه به او نخواهم رسید و هیچگاه نمیتوانم دستانش را بفشار م.
یکی را دوست میدارم ، بیشتر از هر کسی ، همان کسی که مرا اسیر قلبش کرد.
یکی را دوست میدارم ، که میدانم او دیگر برایم یکی نیست ، او برایم یک دنیاست.
یکی را برای همیشه دوست میدارم ، کسی که هرگز باور نکرد عشق مرا!
کسی که هرگز اشکهایم را ندید و ندید که چگونه از غم دوری و دلتنگی اش پریشانم.
یکی را تا ابد دوست میدارم ، کسی که هیچگاه درد دلم را نفهمید و ندانست که او در این دنیا تنها کسی است که در قلبم نشسته است .
یکی را در قلب خویش عاشقانه دوست میدارم ، کسی که نگاه عاشقانه مرا ندید و لحظه ای که به او لبخند زدم نگاهش به سوی دیگری بود .
آری یکی را از ته دل صادقانه دوست میدارم ، کسی که لحظه ای به پشت سرش نگاه نکرد که من چگونه عاشقانه به دنبال او میروم .
کسی را دوست میدارم که برای من بهترین است ، از بی وفایی هایش که بگذرم برای من عزیزترین است.
یکی را دوست میدارم ولی او هرگز این دوست داشتن را باور نکرد.
نمیداند که چقدر دوستش دارم ، نمی فهمد که او تمام زندگی ام است .
یکی را با همین قلب شکسته ام ، با تمام احساساتم ، بی بهانه دوست میدارم.
کسی که با وجود اینکه قلبم را شکست اما هنوز هم در این قلب شکسته ام جا دارد.
یکی را بیشتر از همه کس دوست میدارم ، کسی که حتی مرا کمتر از هر کسی نیز دوست نمیدارد.
یکی را دوست میدارم…
با اینکه این دوست داشتن دیوانگیست اما…
من دیوانه تنها او را دوست میدارم.
مهدی لقمانی
رمان های زیبای انجمن اثر نویسندگان توانا :

در عشق زنده باش | محمد رضا عباس زاده

رمان از نسل آفتاب|ثمین

رمان طلوع در سرزمین خدایان|الی نجفی
پاسخ
سپاس شده توسط:
#22
تنها آرزوی من-----------------------------------------------------

گاه آرزو می کنم ، چند لحظه ای جای من باشی.
دلت ، دل من باشد، چشمانت ، چشمان من باشد، روحت ، روح من باشد ، تمام وجودت از من باشد.آنگاه خواهی دید چقدر برای رسیدن به تو بی قراری می کنم،
خواهی دید شبها و روزها از دوری تو اشک می ریزم،
و احساس خواهی کرد چقدر تو را دوست دارم.
گاه آرزو میکنم ، دوباره تو را در کنار خودم ببینم ، در چشمانت نگاه کنم و بگویم این رسم عاشقیست؟
آنگاه که دلم به درد می آید و به یاد خاطرات شیرین با هم بودنمان اشک میریزم آرزو میکنم یک بی وفا مثل خودت به زندگی ات بیاید و قلبت را زیر پا بگذارد تا بفهمی من چه دردی در سینه ام دارم.
حالا که تو بی احساس شده ای ، دلت سنگ شده و با عشق نمی سازی گناه من چیست!
گناه من چه بود که رهایم کردی و به بهانه اینکه عشق وجود ندارد قید مرا زدی.
گاه آرزو میکنم لحظه ای مرا باور کنی و دوایی را برای این قلب شکسته ام بیابی.
از ما گذشت عاشقی ، از بخت خویش می گریم.
سخت است از او که مدتها همدردت ، همزبانت و همدلت بود جدا شوی .
چگونه دلت آمد که با کوله باری از امید و آرزوهایی که با تو داشتم رهایم کنی.
اگر می دانستی با تو چه رویاهایی در دل دارم رهایم نمی کردی ، اگر می دانستی به انتظار آن روز نشسته بودم تا دستانت را بگیرم و تو را به قله خوشبختی ها برسانم مرا نمی سوزاندی ، اگر می دانستی همه زندگی ام ، وجودم و همه هستی ام بودی مرا در به در این دنیای بی محبت نمیکردی.و گاه آرزو میکنم چرخه روزگار بچرخد و تو همان قلبی شوی که در سینه ام می تپد.
همان قلب شکسته ، خسته ، پر از غم و ناامید به فرداها.
آنگاه خواهی فهمید قلب بی گناهم چه دردی دارد.
مهدی لقمانی
رمان های زیبای انجمن اثر نویسندگان توانا :

در عشق زنده باش | محمد رضا عباس زاده

رمان از نسل آفتاب|ثمین

رمان طلوع در سرزمین خدایان|الی نجفی
پاسخ
سپاس شده توسط:
#23
آرزوهایم را نگیر-----------------------------------------------

آرزوهایم از از من نگیر به امید آنها زنده ام.
امیدم را از من نگیر ای تنها آرزوی من.
بگذار با آرامش زندگی کنم بدون هیچ درد و غصه ای .
حالا دیگر نه غروری برای شکستن دارم و نه اشکی در چشمانم برای ریختن.
تنها من مانده ام ، یک دل شکسته و دو چشمی که آرزوی دیدن تو را دارند.
آرزوهایم را نگیر ای تو که رهایم کردی و مرا در این دنیای بی محبت تنها گذاشتی .
بگذار با بودن تو در قلبم دیگر هیچ کمبودی از محبت و عشق احساس نکنم.
حالا که غرورم و قلبم را شکستی ، دیگر شیشه عمرم را نشکن.
حالا که مرا با عشق خودت سوزاندی ، خاطرات با هم بودنمان را نسوزان.
بیا و دوباره آن خاطرات شیرین را زنده کن و به من نفسی دوباره بده.
منی که اینک خسته از زندگی ام را امیدوار به فرداهای با تو بودن کن.
تنها با خاطراتت زنده ام ، به عشق آمدنت و حضور دوباره ات در این قلب شکسته ام زنده ام.
اگر هنوز هم نفس می کشم به هوای بودن تو است ای همنفسم.
بگذار باور داشته باشم که هنوز هم عشق در این زمانه وجود دارد ، نگذار دیگر عشق را یک کلمه پوچ و بی هویت بدانم ، نگذار بعد از رفتنت بر نام عشق لعنت بگویم.
هنوز هم عاشقم ، عاشق با تو بودن و به عشق تو زندگی کردن.
آرزوهایم را از من نگیر که همه آرزوهایم تو و آن قلب بی وفایت است.
امیدم را از من نگیر که تنها امیدم بودنت در کنارم است .
مهدی لقمانی
رمان های زیبای انجمن اثر نویسندگان توانا :

در عشق زنده باش | محمد رضا عباس زاده

رمان از نسل آفتاب|ثمین

رمان طلوع در سرزمین خدایان|الی نجفی
پاسخ
سپاس شده توسط:
#24
آشنای قدیمی----------------------------------------

روزی بود که همه زندگی ام بودی ، روزگاری بود که تنها عشقم بودی .
مثل یک غریبه آمدی ، عاشقانه آمدی و عشقم شدی .
غریبه ای بودی برایم ، آشنا شدی با قلبم ، و همه وجودم شدی.
لحظه هایم شدی ، عطر نفسهایم شدی ، و تک ستاره آسمان تیره و تار قلبم شدی.
روزی بود آمدی و دنیای من شدی ، آمدی و مثل باران در این کویر تشنه قلبم باریدی ، مثل یک چشمه جوشان در این تن خسته ام جاری شدی .
روزی آمد که رهایم کردی ، از من و این قلب عاشقم سرد شدی و رفتی و تویی که همه زندگی ام ، عشقم و تمام هستی ام بودی برایم یک آشنای قدیمی شدی.
ای غریبه دیروز ، همان غریبه ای که روزی آمد و تمام زندگی ام شد بیا و دوباره زندگی ام باش.
ای آشنای قدیمی امروز ، دوباره بیا در این قلب بی طاقت که بدجور دلتنگ آن قلب بی وفای تو است.
بیا و این قلب مرا دوباره زنده کن ، با آمدنت به من امید و آرزو بده تا دوباره جان بگیرم.
روزگاری بود که دلتنگم می شدی ، برایم اشک میریختی و به انتظارم می نشستی.
روزگاری بود که همه زندگی ات بودم و زندگی را بدون من نمیخواستی ، عاشقم بودی ، دیوانه ام بودی ، اینک برایم یک آشنای قدیمی هستی.
یک آشنای قدیمی بی وفا ، که دلش یک ذره ، تنها یک ذره دلتنگ این دیوانه نیست.
آشنای قدیمی که دیگر با ما یار نیست ، هوای ما را ندارد و آن قلب بی وفایش بی قرار نیست.
ای آشنای قدیمی امروز نشو غریبه فرداهایم.
بیا و برایم مثل همان آشنای دیروز باش ، آشنایی که برایم می مرد ، و برای رسیدن به من لحظه شماری می کرد ، کسی که قلبش باوفا بود ، دلش بی قرار بود و همیشه چشم انتظار دیدار با من بود
کسی که دلتنگم می شد و مرا خیلی دوست می داشت .
ای آشنای قدیمی ام بدان که تو برایم همان عشقی ، همانی که برایش جان می دادم ، همانی که همه زندگی ام بود.ای آشنای قدیمی ام به خدا خیلی دوستت دارم ، تو برایم یک آشنای قدیمی نیستی و هنوز هم برایم عزیزی و بیشتر از گذشته عاشقت هستم .
ای آشنای قدیمی امروز ، نشو غریبه این دل عاشقم.
ای آشنای قدیمی امروز ، نشو غریبه فرداهایم.
تو برایم یک آشنای قدیمی نیستی ، تو همه زندگی ام هستی.
مهدی لقمانی
رمان های زیبای انجمن اثر نویسندگان توانا :

در عشق زنده باش | محمد رضا عباس زاده

رمان از نسل آفتاب|ثمین

رمان طلوع در سرزمین خدایان|الی نجفی
پاسخ
سپاس شده توسط:
#25
بدان که عاشقم-----------------------------------------------

اگر میبینی حال خودم نیستم و در خود شکسته ام
بدان که عاشقم.
اگر میبینی ساکتم ، آرامم و بی خیال
بدان که عاشقم.
اگر میبینی در گوشه ای نشسته ام
چشم به آسمان دوخته ام و ستاره ها را می شمارم
بدان که عاشقم.
اگر میبینی در کناره پنجره ای نشسته ام و به صدای آواز مرغ عشق گوش میکنم
بدان که عاشقم.
اگر میبینی همیشه حال و هوایم ابری و چشمانم بارانی است
بدان که عاشقم.
اگر میبینی هنگام دعا کردن دستهایم را به سوی آسمان برده ام و با چشمان خیس حرفهایی را زیر لب زمزمه میکنم
بدان که عاشقم.
اگر میبینی همیشه سر به زیرم ، همیشه در فکر فرو رفته ام
بدان که عاشقم.
اگر میبینی گل های باغچه را یکی یکی می چینم و دسته میکنم و با لبی خندان ترانه زندگی را میخوانم
بدان که عاشقم.
اگر روزی دیدی دیگر در این دنیا نیستم
بدان که…
بدان که از عشق تو مرده ام!
مهدی لقمانی
رمان های زیبای انجمن اثر نویسندگان توانا :

در عشق زنده باش | محمد رضا عباس زاده

رمان از نسل آفتاب|ثمین

رمان طلوع در سرزمین خدایان|الی نجفی
پاسخ
سپاس شده توسط:
#26
چه عاشقانه آمدی---------------------------------------------------

آمدی ، چه صادقانه آمدی ، مرا عاشق کردی .
آمدی ، چه عاشقانه آمدی ، مرا دیوانه کردی .
مثل باران آمدی و مرا که همان کویر خشک و بی جان بودم از محبت و عشق سیراب کردی.
مثل یک پرستوی عاشق آمدی و مرا با خود به دشت عشق و امید بردی .
آمدی و مرا اسیر کردی ، اسیر آن قلب مهربانت .
بیا که آمدنت امیدها و آرزوهای قلبم را دوباره زنده می کند ، بیا که این دل بی قرار تو است.
مرا بیش از این در حسرت عشقت نگذار .
مثل لیلی قصه ها آمدی و مرا مجنون خودت کردی ، آری تو مرا گرفتار خودت کردی .
بیا که دلم هوای با تو بودن را کرده است ، بیا که قلبم تنهای تنهاست و بهانه تو را میگیرد.
بیا تا دوباره مرغ عشق در باغ سوخته قلبم آواز عاشقانه اش را شروع به خواندن کند ، بیا تا لحظه های سرد زندگی ام غروب کند و یک دنیا محبت و عشق در قلبم طلوع کند.
از اینکه آمدی و مرا اسیر خودت کردی پشیمان نباش ، تو را می پرستم ای قبله امیدم.
میخواهم با تو باشم ، با تو و آن عشق پاکت ، میخواهم در آن قلب مهربانت برای همیشه بمانم .
چه زیبا آمدی و لحظه های پر از غم زندگی ام را عاشقانه کردی.
بیا تا ستاره ها در آسمانند و مهتاب شاهد آمدنت هست.
بیا تا خاکستری که در قلبم هنوز هم پر از گرماست شعله ور شود و تپش قلبم لحظه به لحظه تندتر شود .
به عشق آمدنت مدتها به انتظار نشسته بودم ،حالا که آمدی انتظارم به سر رسیده و تو را در کنارم خودم میبینم ! بمان با من ، می مانم با تو ، و میخوانیم آواز عاشقی را .
مهدی لقمانی
رمان های زیبای انجمن اثر نویسندگان توانا :

در عشق زنده باش | محمد رضا عباس زاده

رمان از نسل آفتاب|ثمین

رمان طلوع در سرزمین خدایان|الی نجفی
پاسخ
سپاس شده توسط:
#27
لحظه های بارانی---------------------------------------------------

آن دم که باران می بارید و قطره های آن بر روی گونه ام مینشست تو را یافتم.
تو همان قطره بارانی بودی که بر روی چشمانم نشستی ، قطره ای پر از محبت و عشق.
آن لحظه احساس کردم آن قطره ، قطره اشکم است که از چشمانم سرازیر شده .
اما آن یک قطره باران بود ، قطره بارانی که مرا عاشق کرد.
از آن لحظه هر زمان باران می بارید به زیر باران میرفتم بدون هیچ چتر و سرپناهی.
باران می بارید و من خیس خیس در زیر قطره هایش می نشستم تا دوباره تو را احساس کنم.
یک لحظه بغض گلویم را گرفت و قطره های اشک از چشمان سرازیر شد.
قطره های اشکی که بوی باران میداد .
گویا یکی از آن قطره های اشک ، همان قطره باران بود که در چشمانم نشسته بود.
احساس کردم چشمانم عاشق شده اند ، عاشق باران و لحظه های بارانی.
حس غریبی بود .
حسی که میگفت این قطره های اشک فرشته ایست که از آسمان بر گونه های من میریزد.
یک لحظه چشمانم را به آسمان دوختم ، در میان شاخه های درختی که در زیر آن ایستاده بودم تو نشسته بودی و چشمان خیست را به من دوخته بودی.
تو بودی که اشک میریختی و قطره های اشکت همراه با باران بر گونه های من میریخت.
آری آن قطره از اشکهای تو بود نه از قطره های باران.
آن زمان بود که عاشق باران شدم ، عاشق تو و لحظه های بارانی .
مهدی لقمانی
رمان های زیبای انجمن اثر نویسندگان توانا :

در عشق زنده باش | محمد رضا عباس زاده

رمان از نسل آفتاب|ثمین

رمان طلوع در سرزمین خدایان|الی نجفی
پاسخ
سپاس شده توسط:
#28
انتظار شیرین-----------------------------------------------

قلبی در این سو در گوشه ای تنهای تنهاست و به انتظار تو است.
به عشق تو این روزهای سرد و نفسگیر را می گذراند و به امید دیداری دوباره با تو
لحظه های پر از دلتنگی و تنهایی را پشت سر می گذارد.
قلبی در این سو دیوانه تو است و بدجور دلتنگ آن قلب مهربان تو است.
لحظه ای به یاد این قلب عاشق من هم باش که در انتظار تو هنوز تنهای تنها نشسته است و از غم دوری ات چشمهایش بارانی است.
به عشق تو طلوع غم ها و غروب لحظه های بی حوصله را پشت سر میگذارم تا روزی فرا رسد که تو را ببینم و در آغوش خویش بفشار م.
این قلبی که در این سو منتظر تو هست را بیش از این در انتظار نگذار ، بیا تا سکوت تلخ و غمگین قلبم شکسته شود.
در این گوشه از این دنیا ، یک دل تنها ، بی پناه ، سر به راه ، به انتظار تو نشسته است و شبها به یادت به ستاره ها خیره می شود و تا سحرگاه در غم دوری ات چشمهای بهانه گیرش را آرام میکند.
در این گوشه از این خانه ، بی بهانه ، بهانه تو را می گیرد.
و ای کاش که تو در کنارم بودی و آرزوی این قلب بی طافتم را برآورده می کردی.
به خدا دوستت دارم ، تنها تو را و قلب مهربانت را !
این قلب بی طاقت ، عاشق ، ولی تنهای مرا بیش از این در انتظار خودت نگذار.
اینک که تو معنای واقعی عشق را برایم معنا کردی ، و درد عشق را در قلبم گذاشتی
و بعد از آن دردی بالاتر از عشق که همان درد دوری و انتظار است را در قلبم جا دادی
دوایی را برای این دردها به این قلب عاشقم برسان.
دوای دردم تویی ، محبت و عشق تو و حضورت در کنارم است .
دوای دردم همان چشمهای زیبای توست که لحظه ای ، تنها لحظه ای به آن خیره شوم .
قلبی در این گوشه از این دنیا ، بی پناه ، در این خانه ، بی بهانه ، چشم انتظار توست .بیش از این آن را در انتظار خودت نگذار ،به خدا بدجور دلش هوایت را کرده است .
به انتظار تو ، این لحظات سرد دور از تو بودن را می گذرانم تا همان روز رویایی فرا رسد.
همان روزی که تو را در آغوشم می فشار م و آرام آرام می شوم .
مهدی لقمانی
رمان های زیبای انجمن اثر نویسندگان توانا :

در عشق زنده باش | محمد رضا عباس زاده

رمان از نسل آفتاب|ثمین

رمان طلوع در سرزمین خدایان|الی نجفی
پاسخ
سپاس شده توسط:
#29
او دیگر مال تو نیست-----------------------------------------------------------

ای دل شکسته من چقدر تو ساده ای و باز هم در راه عشق به بن بست رسیده ای.
چه با اطمینان عاشق شدی و چه لحظات شیرینی را با عشق سپری کردی.
اما پایان قصه عشق آنقدر تلخ بود، که همه ی آن لحظات شیرین را با خود به گرداب برد.
غرورت را شکستی ، اینهمه خودت را زیر پای آن بی وفا خورد کردی اما هنوز هم بیخیال
او نشده ای.! چقدر تو دیوانه ای ای دل ساده من.
به تو حق میدهم ای دل، به تو حق میدم که اینگونه خودت را برای یک بی وفا خورد و شکسته کنی. ای دل ساده من میدانم اگر این بار در باتلاق عشق فرو روی دیگر کسی نیست که تو را نجات دهد. در این دنیا دیگر نه عشقی اینگونه نصیبت می شود و نه دلی اینگونه اسیرت میشود.
قحطی محبت و عشق آمده و دلهای عاشق همه در به درند. ای دل عاشق و شکست خورده ام
چشمهای مرا هم دریاب، به خدا دیگر یک قطره اشک هم در آن نیست.
تو عاشق دلی هستی که سنگ شده و یک ذره هم تو را درک نمیکند.
اگر درک میکرد حال و هوای تو اینگونه ابری و دلگرفته نبود.
با اینکه میدانی عاشق یک دل سنگ هستی ، عاشق یک بی وفا و بی محبت هستی اما باز مثل دیوانه هایی که امیدوار به زندگی هستند با او مانده ای.
تو با ماندنت با یک بی وفا دو چشم بی گناهم را از من گرفتی و مرا در آتش عشق بی فرجامت سوزاندی! ای دل بی خیال آن بی وفا شو! او دیگرمال تو نیست! او دیگر هوایت را ندارد و قدرت را نمیداند.
او دیگر مال تو نیست، مثل گذشته مجنون تو نیست.
تو دیگر خریداری نداری ، چون یک دل شکسته و در به دری،دلی هستی که هنوز در گرو یک دل بی وفایی،دل هیچکس دیگر با تو نیست ، چون دیگر کسی عاشق یک دل شکسته و سوخته مانند تو نمیشود ای دل ساده من در همان قفس سرد و بی محبتیکه اسیری بسوز و نابود شو، چون
خودت وارد آنجا شدی ،اما بدان که دیگر او مال تو نیست.
مهدی لقمانی
رمان های زیبای انجمن اثر نویسندگان توانا :

در عشق زنده باش | محمد رضا عباس زاده

رمان از نسل آفتاب|ثمین

رمان طلوع در سرزمین خدایان|الی نجفی
پاسخ
سپاس شده توسط:
#30
کجاست آن عشق----------------------------------------------------------

ای تو که مرا در قلبت اسیر کردی ، ای تو که مرا با دنیای عاشقی آشنا کردی و با غم و غصه های عشق رها کردی دلم بدجور هوایت را کرده است.
با اینکه عشق را نمیخواهم ، اما تو را میخواهم ،
تو را میخواهم برای قلبم نه برای نیاز خویش،
تو را میخواهم برای خوشبختی .
ای تو که مرا در کویر عشق در به در کردی ، کاش می دانستی من اینک تشنه یک ذره محبتم.
کجاست او که مرا دوست داشت و مرا با عشق آشنا کرد.
کجاست محبت و آن دستهایی که دستان مرا بگیرد و مرا از این کویر خشک نجات دهد.
ای تو که ادعا میکردی مرا دوست داری و هیچگاه مرا تنها نمیگذاری پس چرا اینک تنها هستم و در حسرت یک لحظه تماشای تو هستم.
تو را میخواهم برای آن لحظه که لبخند عشق بر روی لبانم جاریست.
ای تو که قلب مرا با عشق آشنا کردی و خودت عشق را برایم معنا کردی پس چرا اینک عشق برایم بی معنا شده است.
یا عشق کلمه ای بی معناست، یا تو معنایش را نمی دانستی.
نمیخواهم سهم من از این بازی تلخ جدایی باشد ، نمیخواهم در نقش یک شکست خورده بازی کنم. میخواهم عاشقترین باشم ، برای تو بهترین باشم.
میخواهم تو همانی باشی که مرا برای قلبم بخواهد ، مرا از ته دل دوست داشته باشد و یکرنگ با من بماند. ای تو که مرا عاشق کردی چرا مرا تنها گذاشتی و رفتی.
اگر روزی میخواستی مرا بازیچه خودت قرار دهی چرا به من دلخوشی دادی.
اگر معنای عشق آن بود که تو میگفتی ، پس چرا من اینک یک دلشکسته ام.
مهدی لقمانی
رمان های زیبای انجمن اثر نویسندگان توانا :

در عشق زنده باش | محمد رضا عباس زاده

رمان از نسل آفتاب|ثمین

رمان طلوع در سرزمین خدایان|الی نجفی
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,570 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,151 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,635 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
3 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
v.a.y (۱۸-۰۶-۹۴, ۰۴:۲۳ ب.ظ)، farnoosh-79 (۰۷-۰۸-۹۴, ۰۱:۴۴ ب.ظ)، آیداموسوی (۲۸-۰۶-۹۵, ۱۱:۵۹ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان