ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
آنکو به زبان خلق جز عیب نداشت
او هیچ خبر ز عالم غیب نداشت
من زندهٔ عقل را فشردم صد بار
چیزی بجز آن واهمه در جیب نداشت
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
این وادی عشق طرفه شورستانی است
غافل منشین که خوش حضورستانی است
هر دل که در او مهر بتی چهره فروخت
هر جا برود، چراغ گورستانی است
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
هر دل که رهین تن بود او دل نیست
در عالم دل خبر ز آب و گل نیست
راهی نبود که او بمنزل نرسد
جز راه محبت، که در او منزل نیست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
عشق است که بی زلزله وغلغله نیست
گر ره نبری بجان جای گله نیست
این راه نرفت هر که سر در ننهاد
گویا که در این قافله سر قافله نیست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
در عشق حکایت غم انگیز نیست
افسانه مصر و شام و تبریزی نیست
گفتم شاید جز او ببینم چیزی
چون دیدم من بغیر او چیزی نیست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
از ذرهٔ سرگشته، قرار تو کجاست
وی مشت غبار، اعتبار تو کجاست
در آمدن و بودن و رفتن مجبور
ای عاجز مضطر، اختیار تو کجاست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
این دار فنا بلند از پستی ما است
وین سختی ناتمام از هستی ما است
گفتم چه گناه کردهام تا هستم
یا رب چه گناه بدتر از هستی ما است
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
رباعی شماره ۲۷
عرق از برگ گل انگیختنش را نگرید
آب و آتش بهم آمیختنش را نگرید
بخدا گر دهنش، هیچ تواند کس دید
یا اگر دید توان، پس ذقنش را نگرید
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت