امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار| میرنوروز
#1
میرنوروز دهلرانی، شاعر نامدار و برجسته لر زبان مقارن با سلطنت شاه سلیمان صفوی در جایدر پلدختر پای به عرصه گیتی نهاد، اما در دهلران (در جنوب استان ایلام امروزی) چشم از جهان فرو بست و در همانجا هم به خاک سپرده شد.(اما متاسفانه مزار این شاعر به خاطر عقاید برخی افراد متحجر و خرافاتی تخریب شد و در حال حاضر نامعلوم است) بنا بر اقوال، نسب وی به شاهوردیخان والی مقتدر لرستان در زمان شاه عباس اول میرسد که در سال ۱۰۰۶ هجری قمری به فرمان شاه عباس به اتفاق افراد خانوادهاش به قتل رسید اما یکی از زنانش را به هویزه فراری داد که این زن دو فرزند پسر زائید به نامهای احمد و نیدل و میر نوروز نوه احمد میباشد.


شعرهای میرنورز بیشتر شامل تک بیتهایی به زبان لری خرم آبادی و همچنین مثنویهایی به زبان فارسی هستند که در کتاب کلیات میرنورز به همت اسفندیار غضنفر امرائی در ۱۳۴۷ تدوین و منتشر شده است. وی همچنین ابیاتی دارد که در آنها همزمان دو زبان لری و فارسی به کار رفته است، این سبک را فارسلری میگویند. در ادبیات لری به سبک تک بیتهای میرنورز اشعار میرونه نیز گفته میشود.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
با وجود عاملان امر این دور * دورشان چون دور دوران فتنه و جور

دستشان در حق نکرده کارسازی * جز برای مردم آزاری و بازی

در قساوت نایب شمر و سنانند * در وفاداری چو سفله گربه مانند

مثل سگ در روزه چون خر بی نمازند * در حیا چون گرگ و در عصمت گُرازند

نی ز خلقان شرم نی هم از خدا ترس * آشنایی شان پلنگ و دوستی خرس

چون خروس از کس نپرهیز و نه اندیش * در زنا با خواهر و با مادر خویش

هرچه پیش آید خورند این قوم بدکار * همچو گرگان خون و چون کفتار مردار

فهم اشتر بیشتر از فهم ایشان * زخم عقرب سهل تر از زخم ایشان

در خرد گوساله در هم صحبتی گاو * در محبت مار و اندر اهلیت لاو

درس شیطان پاک تر از درس ایشان * ترس ترسا بیشتر از ترس ایشان

هرکه از یاد خدا گردد فراموش * در دهان آن سگان افتد چو خرگوش

با چنین قومی چگونه می توان زیست؟ * راحت این قوم اندر زندگی چیست؟

گر روم زنار بندم چون برهمن * به ز گفت من من و از گفت من من

تن برهنه در بن غاری چو خفاش * بهتر است از دیدن روی قزلباش


توضیح در مورد شعر:این شعر از سروده های فارسی میرنوروز است که استعداد سرشار و مهارت وی را در سرودن اشعار به رخ همگان می کشد و باعث می شود که حتی بتوان او را در ردیف شاعران بزرگ ایران زمین قرار داد زیرا در زمان زندگی میر به جرات می توان گفت که خیل عظیم مردم لرزبان آشنایی چندانی با زبان فارسی نداشتند ولی میرنوروز چنان با مهارت تمام واژه های فارسی را در کنار هم قرار می دهد و ردیف و قافیه و تشبیه و تشخیص و... را رعایت می کند که گویی هرگز زاییده سرزمین لرستان نبوده است. میرنوروز در این شعر زیبا پادشاه و سران دولت صفویه(پادشاهان اواخر عصر صفوی) را به باد انتقاد گرفته و کردار و منش ایشان را بر مردم لرستان هویدا می کند.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
صانعا پروردگارا پادشاها
خالق خلقان و هم خلقان پناها
نطق من از نقطه لطفت لسان کن
در مجاز و درحقیقت خوش بیان کن
دارم امید بزرگی از بزرگی
کزجلالش کوه قاف کاه برگی
رحمتش لاتقنطوا من رحمتی گفت
لطف عامش اطعم من نعمتی گفت
آنچه لایق در کمال کبریایی است
آن صفت کاندر خور امر خدائیست
آنچه خیزد ز اقتضای طبع انسان
کفروظلم و جهل و جور و جبروعصیان
شد بقدر طینت من از من اظهار
او بقدر ذات خود با من کند کار
از بزرگان خورده بینی ها نشاید
از بدان نیکی ز نیکان بد نیاید
جرم من گر وزن کهسارجهان است
گر لبالب از زمین تا آسمان است
درعدد از ریگ صحرا برگ اشجار
از ستاره بیش و از قطرات امطار
در حساب رحمتش یک جو حساب است
همچو قدر ذره پیش آفتاب است


توضیح: این یک قصیده بلند از بخش مناجات میرنوروزه و تنها چند بیتی رو ازش جهت آشنایی آوردم.بخش مناجات میرنوروز بخشی نسبتا طولانیه
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
پیامی به معشوق

شاعر : میر نوروز




شبروی کن قاصدا صبح از خیالم
زی مقام با جلال مه جمالم
وش بگو عمر دوباره زندگانی
پیریم از نو دوباره نوجوانی
دلبرم، دلخوش کنم، دنیا و دینم
جان شیرینم ، عزیزم ، نازنینم
نور دیده ، قوت جان ، درمان دردم
مرهم ریش و شفای رنگ زردم
کس موینم ، کس مپرسم ، کس مدارم
مونس و هم صحبت شبهای تارم
خوش ادا ، خوش ذوق دایم ، خوش دماغم
روز رفیقم ، در شب تار ، شب چراغم

غنچه نشکفته ، سیب نو رسیده
آهوی بی هیهوی چینی چریده
آنکسی کز لطف حسنش کرده در کار
شام گیسوی دو زلف ماه رخسار
عارضش را کرده از مجموعه ساز
مستی و خراب و خمار و شوخی ناز
کرده جوزستانی اندر حقه ظرف
قندلب ، شهد دهان ، شیرینی حرف
یک جهان آراسته از ناز و از نوش
روز رخ ، مهر جبین ، صبح بناگوش
صد گره بر سنبلان زد بر سر هم
بند بست و پیچ و تاب حلقه خم
داده گلزار رخش را آب شبنم
آب و آتش هر دو را ضم کرد با هم
آفریده مخزنی بر معدن جان
لعل لب ، درج دهان ، در سخندان
عارضش را از عرق بنوشته منشور
سوره نور ، آیه نور و علی نور

جنتی آراسته از لطف و احسان
باغ و راغ و خط و خال و نار بستان

در نگارستان حسنش بسته آیین

شهر چین ، بازار چین ، بتخانه چین

قامتش دارد نشانی از گل اندام

صفحه رخساره اش از نقره خام

صفحه رخساره اش از سیم ساده

لام الفلائی بر آن ترتیب داده

گر نعیم جنتم بخشد خداوند

جز بدیدارش نیم یک لحظه خرسند

ور بیارن یوسف مصری به بازار

نیستم جز جان شیرین را خریدار


نازنینا تا به کی این بی وفائی

این چنین با ما زنی دم از جدائی

آن مصور کاین چنین صورتگری خواست

هر چه شیرین بود و نیکو بر تو پرداخت

هم نشینم نیست جز فکر و خیالت

نیست در دل آرزوئی جز وصالت

شو همه شو ز خیالت می زنم دم

روز میایه نی دیارت ، کشتمه غم

زین جدائی جان ز تن جوید جدائی

نیست جان را با جدائی آشنائی

لشگر غم ریخت ، خیل شادی اشکست

دل چو بیمار ان شدش آبادی از دست

آن چنان هوش از سر و جان از تنم شد

همچو مجنون ، دشت و هامون مسکنم شد

خلق منفور از بیان الکنم شد

خون بدل از این جهان پر فنم شد

عاجز و خوار و گران بار و نزارم

دلخورم ، بی طاقتم ، بی اختیارم

کو حکیم حاذق و کو محرم راز

کو انیس صادق و کو مرهم ناز

مرهم صبری نهد بر قلب ایوب

بخشد از بوئی جلای چشم یعقوب


توضیح:شاعر این شعر رو برای معشوقش شیرین سروده.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
تلخی های شیرین(1)



شو خيال از خاطر شيرين گذر کن * خاطرش چون خاطرم زيرو زبر کن
ذره اي از قعر آتشخانه دل *در دلش زن تا شود چون مرغ بسمل
شعله اي از آه من در سينه اش کش* تا شود پيچان چو مو بر روي آتش
سر بنه در بيخ گوشش در نهانی* عرضه کن از راز دل چيزي که داني
کاي ستمگر يار بي مهر دل آزار* ظاهری با يار يار و باطني مار
اي ز دين برگشته راه پاک هشته * راه باطل در بر و از حق گذشته
ای چه کار کس نکرده بي که کردي* اي چه حرف پي نبرده بي که بردي
ای چه تخمي بي که کشتي در نمکزار* برگ آن زهر و گلش خار و برش مار
ای چه آتش بي که چون دين برهمن *ريختي بر من بمن، برخود به خرمن
ای چه نرد ناشيانه بي که باختي* با تو ما ساختيم و تو با ما نساختي
هيچکس با خود نکرد اين ظلم و بيداد* بدمنش ضحاک یا نمرود و شداد
از زنان بد نيايد هرگز اين کار* از هما يا جعده يا هند جگرخوار
کارتو در دين بد کاران حرومه * کي بخود کرده شمومه يا دمومه
کي شکست آن درج لعل آبدارت * کي بتاراج خزان داده بهارت
کي دماغ سگ نهاده در دماغت* کي زد اين دود سياهي در چراغت
کي زده اين رخت سفيدت در خم نيل* کي نيا در گردن ت طوق عزازيل
کي چو ماه از نور عصمت کرده کاست* کي بناحق ريخته ماسي د طاست
کي زد اين راهت که رويش و پلاس با * پشتش از بار ستم چي پشت داس با
کي بسود آن حلقه زيبا نگينت * کي به زهر آلود نوشين انگبينت
کي ربود از خاطر نازک قرارت* کي چنين اي خرمن گل کرد خارت


ادامه دارد...

توضیح:این قصیده یکی از قصیده های بلند ۶۰ بیتی میرنوروز در گفتگو و شکوه با یار مصیبت دیده خود است.
معنی لغات:1.طاس :کاسه
2.ماس:ماست
3.نیا:گذاشت
4.با:باشد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
تلخی های شیرین

(۲)






کی درین شطرنج بازی کرد ماتت * کی عطش بنشاند ار آب حیاتت
حیف آن آهوی چشمان سیاهت * کاین چنین صیاد زشتی برد راهت
حیف آن سرمایه گنج غرورت * ناشی نابرده رنجی زد بطورت
هر که داد این راه بیراهان نشانت * رنگ خود بینه بسان گیسوانت
همچو بوم ازشومی خودشرمساربا* زندگیش چی زندگی گرگ هار با
مغز خود بینه میان پتک و سندان * روده خود را چو سگ گیرد بدندان
در حرارت جسم و جانش چو زغال با* دست و پا مفلوج مانند دوال با
اشگمش چون اشگم طبل دریده* دور خود پیچد چو مار سر بریده
جان خود بینه به فرمان خسیسی* یا اسیر ظلم یک نامرد پیسی
بالش زیر سرش در نوک خار با* مرهم زخم تنش دندان مار با
در حقیقت چون کند دانا نظاره* هیچکس غیراز تو تقصیری ناره
نازنین گر بدخیالی کرد حالی * تو چرا کردی چنین فکر محالی
گر نخندد گل سحر بر روی بلبل* کی کند کام دلی از وصل حاصل

گرنه از فانوس شمع آرد برون سر* صحبت پروانه کی گردد میسر
نا کسی گر کرد تکلیفت بدین کار* تو چرا رفتی بزیر بار ادبار
چون رضا دادی که خرسی از سر شوق* سازد آن سیمین ستون را در کمر طوق
آن بدن کز پشم نرم مخمل شام * چون تراشیدی بسوهان نقره خام
آن بدن کز پشم قاقم میشدی ریش* چو ن نهادی پر قو در چرم گامیش
چون فروختی آسیابی را به دسر* چون ونی طوق طلا در گردن خر
کاسه چشمت نشد سوراخ موری * چون نظر کردی به ها پیسه کوری
چون گزیدی شیشه را بر گوهر ناب* شربت و شهد و شکر کردی وه زهراب
گر نباشد یک شتر خاموش و رهوار* کی نهد بر پشت آن هر ساربان بار
گر نگردی میل شیرین سوی کهسار * کی به بالینش شدی گرای رهدار
گر نکردی قهقهه کبک از جنونش* چنگ شاهین کی شدی رنگین بخونش
بی رضا گر من زتو جستم جدایی * گیس بُرسّه و سر قورم بیایی
بینوایی بهتره ز دوس شو دور * دوری دوس بتره از زخم ناسور
غم اگر یک ذره باشد بی اثر نیست* هیچ غمی از دوری دوسان بتر نیست
هر رفیقی با رفیق خود دو رنگ با* او نشونه تیر و آماج خدنگ با
هر که با همجنس خود کوته نظر با * او اسیر دس ترکان تتر با
هر سری که د و دس ناکسی سر * سرنگون با آن سر از شمشیر کافر
نجدینه از خر کسیدن حیف صد حیف * نیست لایق مومنان را خوردن کیف
نجدی ای که خر و پستونش ملق زه* کاسه ای مونه که در آن سگ تلق زه
شکری افتاده اندر آب شوری * همنشین باز طوری جغد کوری
طوطی با بچه زاغ کی دل کند شاد * ابریشم وا بند پشمی کی خورد باد
خار و گل همصحبیتی وا هم ندارن * سیر و سرکه وا عسل ناسازگارن
مهره خر کی شود هم عقد گوهر * گور صحرا کی شود همصحبت خر
عاقلان گقتند زن ، شمشیر هم اسب* کی وفاشان میشود هرگز و دلچسب
گر وفای زن هم از فولاد بینی* اعتمادی وش مکن داره زوینی
میکند عف عف چو سگ با سگ شود جفت* تو نه گفت و نه ای اشنفت بی قیمت و مفت




توضیحات:
نجدینه = یکی از رسن های معروف اسب است

کیف = اینجا منظور مسکرات و هر چیز سکرآور است
ملق و تلق = مکی است که نوزاد چارپا به پستان مادر می زند
گرای رهدار = بنا به روایتی باج گیر منطقه پاساق کرمانشاهان بوده است
ناسور = زخم دستکاری شده
تَتَر = تاتار
دسر (بر وزن برسر)= آسیا دستی مخصوص خرد کردن غلات
ونی = انداختی
نازنین = نام زنی که دوست شیرین بوده و او را اغوا نموده است .
با:باشد
ونی:انداختی
وه:به
گیس برسه و سر قورم بیایی:گیس بریده سر قبرم حاضر شوی
دوس:دوست
بتره:بهتر است
وا:با
وش:بهش
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
پلدختر
روزی از تقدیر این گردن ده دولاب
شد بدولابچی گذارم بر لب آب
کهنه پیلی دیدم از ایام پیشی
سال آن با زال گردون کرده خویشی
بانگ رعد از رفعتش آواز زنگی
در ستونش بیستون یک پاره سنگی
در مساحت عرضش از عرض زمین بیش
گشته خط استوا از پهلویش ریش
مانده در جنبش کّوّر بام جهانی
در مقابل همچو دیوار خرابی
با وجود محکمی در عرض و طولش
کرده ویران دور چرخ بلفصولش
پایه اش از دور چرخ زشت آهنگ
واژگونه ریخته سنگش دو فرسنگ
سنگ و گچ از همدگر گردیده بیزار
همچو مهره پشت پیران سست و بیخار
باره بامی که میزد بر فلک دوش
از ثریا تا ثریا گشته هم glaاغوش
در حقیقت کردم از سنگش سئوالی
کاین بنا با سال گردون است حالی
صاحب اقبال که بانی این بنا بی
از کیان بی از کجا بی از چه جا بی؟
این همه مال این همه گنج این همه کار
برد در کار و تو گشتی باز بیکار
رنج او ضایع شد و مالش تلف شد
یادگار نام او هم ناخلف شد
شد ز غیرت هر شکافش یک دهانی
در جوابم یافت هر سنگی زبانی
گفت ای غافل ز خود سرسام مدهوش
یک زمان بر حال و احوالم بده گوش
چونکه شاپور از غرور پادشاهی
می نمود از قیصر رم باج خواهی
خود به مرسولی روان شد جانب روم
تا به بند آمد زبخت و طالع شوم
چرمه ای از خام خر اندر تنش کرد
حلقه آهن بدور گردن ش کرد
تختش از خاک آفتابش تاج سر شد
پوستین دولتش از چرم خر شد
چونکه او از خسرو ایران بری شد
شهر شوشتر پای تخت قیصری شد
بعد سالی کرد اقبالش رسائی
دخت قیصر دادش از زندان رهائی
در جزای خام خر آن شاه عادل
گفت سازم چل منار و چار صد پل
اول این عالی بنا را کرد بنیاد
تا به او جم سرکشید و گشتم آباد
از سکندر صولتان دارانِژادان
جمع گشتی زیر سقفم با مدادان
تا ز یمن آن دوشاه آسمان جاه
کار من شد ساخته یک سال و شش ماه
چند سالی معبر خلق جهان بیم
شاهراه صیدگاه حروان بیم
بعد از آن در دولت نوشیروانی
پیریم را داد او از نو جوانی
در زمان هرمز و بهرام چوبین
باز من بودم خراج چین و ماچین
بوده ام در عهد خسرو نیز معمور
تاشد از آتش پرستی آتشش کور
سعد وقاص آمد و بر من گذر کرد
خوان و آتشخوانه را زیر و زبر کرد
شد لوای دولت اسلام مرفوع
رایت بخت کیانی گشت مقطوع
بعد چندی صاحب من غزنوی بود
این رواق کهنه را از نو نوی بود
دیده ام هم روزگار سنجری را
دل نوازی و رعیت پروری را
مخبرم از حال بد فرجام چنگیز
تا چه کرد آن ظالم بی باک خونریز
یادم آمد هم از اوصاف هلاکو
کو کجا رفت و کجا بود و کجا کو؟
کر شدی گوشم ز بانگ طبل تیمور
ناله می خیزد ز سقفم همچو سنتور
عاقبت از گردش این دهر خونخوار
شد خرابی در پی طاقم نمودار
پایه بی طاقت شد از حمالی طاق
آیه هذا فراقم خواند آفاق


شد مرورم بر مرورموج این آب
چون فلاخن سنگ پایم گشت بی تاب
حال هر خاکی به خاک ، آخر همین است
کل شیٍ یرجع الاصل این چنین است
چون کند دوران یمن این بی وفائی
تو چنین حیران و سرگردان چرائی
چون نداری در جواب من جوابی
از جواب من بگیر از خود حسابی
من ز سنگ و گچ شدم پیوسته با هم
تو ز خاک و خلط و خون گشتی مجسم
گه به زلف و خال ، بندی دل چو مستان
می پرستی صورتی چون بت پرستان
گه خیال زن کنی گه فکر فرزند
گه تجارت می کنی گه این چند و آن چند
گه کنی یک بنده ای را بندگی سخت
تا دو دینارت دهد یک روز و یک وقت
گر سلیمان و تهمتن گردی از زور
عاقبت در گور خواهد خوردنت مور
چون درآید از درت پیک اجل تند
دست و پا مفلوج گردد دیده ها کند
این همه فکر محالت گشته باطل
مال تو گر گنج قارون شد چه حاصل
گر خدا خواهد از این راه پر از چاه
بیژن طبعم رساند در صف شاه
بشکنم این لشکر حرص و هوی را
تا ببوسم خاک پاک کربلا را
میر نوروز ار تورا عقلی دِ سر هِه
جایدرجای تونی جای دگرهِه
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
اوسنو و ایسه (آن وقت ها و حالا )
بخش اول(۱)
شاعر : میرنوروز

همدمان آمد بیادم روزگاری
پیش از این در نوجوانی خوش کمان بیم
نوغزالان رم نمی کردند ز تیرم
کل کش سر دم زن شیرین شکار بیم
پا که در کو می نهادم سی شکاری
گر برفتی در کمر صیدم هزار پیچ
دامیاری بیم که در باد می نیام دام
هم هما در قاف می بستم به همت
گر برفتی باز ترلان در دل اوج
می فریبن طوطیان وا شکر و قن
بی قفس طاوس الفت داشت و کامم
می نهادی گردن خود قمری از شوق
حرفم از شیرینی و خاطر نشینی
اوسنو بخت بلن بی دستگیرم
ایسه ذوقم سست و شوقم ها نشسته
پر تیر رخته ، پیکان هل و بیکار
در نشانه کج رو و کی زن و کم زور
تیر طفلان می زنه صاف ور نشونه
و ضرورت ار بنم تیر تنگی
مرمویی گوشه کمونم بستنه تنگ
بوم ار داخل کنی د مشک تازه
نام من ار بشنود آن صید خاموش
دامیاری آنچنان رفته د یادم
برارونی شست تیرم چی اول نی خوش اگر دارید پس هوشم بداری

سخت رو ، باریک بین، نازک میان بیم
می شدی وحشی چو مجنون دستگیرم
در نظر صوفی و در باطن عیار بیم
پیش تیرم چه یکی بی چه هزاری
وقت کار تیرم نموفتا د زمین هیچ
چی سلیمان می نیام در گردن ش خام
می نیام در پاش قلاب محبت
همچو خصم می بستمش در حلقه موج
مه و حرف شکریم می کردمش بن
کوگ ز کو بیراهه می اوما و دامم
حلقه دام مرا چون حلقه طوق
طوطی از من می نمودی خوشه چینی
گره از مو می گشادی نوک تیرم
زه بررسه تیرم از صد جا شکسته
صد هزارش پیچ و خم چی قامت مار
هیچ مرو ، هیچ جا مزن چی رفتن کور
تیر مه دودو کنه شکار رمونه
تپه خاکی موه و کو سنگی
سا یرم و سر زنه صید از سر سنگ
در دماغ ناز کو بوی پیازه
چی هزار پا می نیه هی پمه در گوش
مرمویی نا کرده ناشی صیادم

سخت کشم سستی کنه هی می کنه کی

بیم = بودم

کو = کوه
سی = برای
بی = بود قن = قند بن = بند هل = کج
نموفتا = نمی افتاد

می نیام = می گذاشتم می اوما = می آمد کوگ = کبک اوسنو = آن زمان ایسه = الان کی = کوتاه
بررسه = بریده رخته = ریخته دودو= بالا و ور= بر بنم = بگذارم موه =میشود ار= اگر
رمونه = رم می کند

مرمویی= توگویی برارونی = برادران بوم = بوی من سا = سایه پمه = پنبه د = از
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
بن زه بورس، پیچ دامم اشکس
ملیچه ی صد حلقه از دامم بریده
پور تخته در میان طور طپیده
کور کوره پف گرته و دور مالی
سرگردم ریزه سه پرپوت رخته
مرغ مالی زم گریزه همچو واشه
غاز خاموشی که راضی بی و موری
بشنو ایدل از گذشته روزگارم
هرچه دارد ظلم و جور این زال ظالم
بسکه بر من تنگ شد این دهر پرشور
محنتم از جور گردون بی حسابه
چرخ گردان ز سرگردانی من
جرم شب تاریکی از بخت من آموخت
کرده حک دست قضا دو حرف ز اقبال
بی نشان و بی مکان ، بی خورد بی خواب
در خم چوگان چرخ از نامرادی
همنشین با جغد و با قمری هم آواز
ابر از باران اشکم رفته از هوش
خاطری کین بار غم بر وی نشستی
و ار کشیدی کوه کن این بار اندوه
دل ز دلگیری چو خان بی نصیبان
نیست سامان معاشم را بهایی
خوردنی ، پوشیدنی در خانه ما
فرشها چون خانه زنبور پر نیش
از غذا در خانه ما این رسومه
سفره شد برچیده از نادیده نان
دیگ از هجر غذا سرد و سیه پوش
شد فضای مطبخ ما ز مهریزی
لنگری از بسکه شد بی لنگر از آش
ز انتظار پختنی چشمان کفگیر
رفته از چشم پیاله آب دستار
تاوه همچون تاوه نخ سرد و بی تاب
در نماز ما نیازی نیست جز نان
نان جو چی قرص مه بینیم گهگاه کل پیکون در میان چوب آن سس
مرموی جیلاتنی تارش تنیده
کردشه ز بختکم چرخ رمیده
کردشه اقبال مه و رشه دالی
بختکه مه کردشه باز گرخته
مر و زنجیری بونی هر دو پاشه
کردشه بخت بدم شهباز طوری
تا ببینی در چه حالم در چه کارم
جمله را پرداخته بر حال و بالم
بهر وسعت می گریزم در دل مور
همچه حال دانه زیر آسیابه
باد بی سامان ز بی سامانی من
سنگ ، سختی از دل سخت من آموخت
لام را با «را» نوشته قاف را «د»
در تلاطم همچو خس بر روی گرداب
میدواند کو بکو ، وادی بوادی
این به اندوه است و آن با ناله دمساز
ساخته بارانی و خود را فراموش
گر ستونش بیستون بودی شکستی
باد می بردش چود گرد از دامن کوه
در سیاهی چون دم شاه غریبان
همچو ساسان حباب آبو هوایی
سرماو گرما بود، سودا و صفرا
خار و خاشاکی که پهلو می کند ریش
در زمستان یخ و بتابستان سموسه
دیدنش نادیده چون نادیدن نان
همچو معده مرده سرد افتاده از جوش
نه خبر از آتش نی از خمیری
می برد باد نفش چون ذره از جاش
مانده در حسرت چو چشم عاشق پیر
چون کف دست یتیمان خالی و خوار
دیده پشتش جای نان شب قرص مهتاب
ذکر ما از بهر نان حنان و منان
نان گندم چیزیه گوین به افواه

بن = بند ملی چک = گنجشک پور = چکاوک طور= سرکش
بورس = برید جیلاتن = عنکبوت کور کوره = از کلاغ بزرگتراست ریزه سه = ریخته
اشکس = شکسته شد مر = مگر سرگر = باز سفید ، شنقار گوین = گویند
کل پیکون = ته پیکان کردشه = کرده است رشه دالی = عقاب سیاه وحشی بونی = ببندی
سس = سست پف = ریه ، فوت واشه = پرنده ای شکاری، باشه تاوه = ساج
لنگری = دیس ، دوری و سینی های گرد قدیمی
رفته ار چشم پیاله آب دستار = در عشایر بدور پیاله های شکسته غالبا نخ می بستند و اشاره شاعر به رفع نیاز کار این پیاله ها علی رغم چکیدن آب وشکستن آنهاست .
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
گفت وگوی میرنوروز با درخت کهن سال

توضیح: روزی میرنوروز همراه با دو تن از دوستانش از آبدانان به سوی دهلران از مکانی بنام «ته له دوول » (محلی واقع در ارتفاعات شمال دهلران) عبور می کردند که درخت کهنسالی نظر میرنوروز را جلب می کند. میر فی البداهه درخت را خطاب قرار داده و از زبان درخت نیز خود پاسخ می دهد تا مثنوی بلند لری ای متضمن ذکر وقایع تاریخی و باستانی ایران از زبان میرنوروز شکل می گیرد . امروزه متاسفانه از آن مثنوی بلند گفتگوی میرنوروز با درخت کهنسال فقط چند بیت زیر باقی مانده است :

از قضا سه نَفِر هر سِک پیاده
(از قضا سه نفر هر سه پیاده)
امرو دِ ته له دوول ره مو فتاده
(امروز راهمون از ته له دوول افتاده)
دِ نظر افتاده دییم پیره داری
(از نظر افتاده دیدم درختی کهن سال)
.............................
گوتمش ای پیر دار ای پیر پُر جه ور
(گفتمش ای درخت پیر ای پیر گرانمایه)
تو خَوَر داری زه روز گوور ز گه ور
(تو خبر داری ز روز گورستان گبران)
....
ز ایام حضرت نوح پیره دار بیمه
(از زمان حضرت نوح درختی پیر بودم)
ز روزگار رستم زال پیره دار بیمه
(ز روزگار رستم زال درختی پیر بودم)
مه درخت پایه تخت کی قبادم
(من درخت پایتخت کی قبادم)
طلسم خینه سیاوش ها وه یادم
(طلسم خون سیاوش هست بیادم)
مه درخت پایه تخته بهرام ِ گورِم
(من درخت پیر پایتخت بهرام گورم)
ایسه بیمه جای مار و مه له موورم
(الان پناهگاه مار و لانه موریانه ام)
.......
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,676 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,212 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,759 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان