امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار نیلوفر ثانی
#31
احساس تو
تکثیر در زیبایی هاست
درهر آرامشی
ردی از تو پیداست
تکرار نمیشوی در هیچ اثری
چشم تو
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#32
در شریف ترین پرسه های خیالی ذهن
بازهم به ورق های سفید میرسم
به تلفظ مقدرانه ی آزادی
که مجالی برای عینیت نیست
جز همین طرح پرنده ی سپید
خارج از میله های قفس .......
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#33
با اینهمه " دوستت دارم" هایش

چرا دستهایم هنوز خالی ست

چرا عمق حرفهایش
داد میزند که ست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#34
عشــق

در چشم تو آرمیـــده

شــبی باید

از

دزدانـه بـچینمش ..
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#35
چقدر منتظر وعده بودیم و سر نرسید
دیگر دلمان برای جرعه ای هوای عشق هم پر نمیــزند که بالهای خیال را هم کنده اند از وجودمان و امید را سپرده اند به اساطیر کهن ...به همان شبهای دور هزاره های رویایی

سیلاب گریه و اندوه انقدر برسرمان میریزد که لبخند ، نقش فراموش شده ی دورانی ست که به سن ما دیگر قد نمیدهد
دست دلم را از هرچه خواســـتن ست کوتاه کرده ام بی دلیل ترین رویایم ، زنــدگی بود که انهم دورش چنان سیم خارداری کشیده اند که زندان تداعیم میشود و چوب خطهایش ،برای رهایی، برای مردن ...
هرچه منتظر ماندیم ، نیامد و غالب رزق و روزمان شده است همین چند خط دلتنگی که نشان این ست گرچه دلهایمان
مرده است اما اینجا " هنوز چراغی روشن ست " ...

نیلوفر ثانی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#36
هنوز هم این افق ها بی رنگ ند از نبود تو
و عطرت نپیچیده ست در جولانگاه بازگشت پرنده های مهاجر که رسمشان بی وفـــایی نیست و روحشـــان اسیر سردی نگشــته ست
هنــوز هم اضــطراب زوال برگی را دارم که اخرین فرصــتش دیـدار توست و می لرزد فرو افــتد و تو نیـــایی
رنج های دوری بی انتـــها و امیــــدهایم کم سو ، به بـَـرکردن دوباره ی شعله های اشتـــیاق
بیـــــــــا

نیلوفر ثانی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#37
" تا زمانی تورا دوست دارم که مرا دوست بداری اگر روزی دیگر در کلامت در نگاهت و در رفتارت محبتی نباشد منهم دیگر محبتی به تو نخواهم داشت.... "
گاهی با خلوت احساس ، همین واقعیت را در می یابیم

،که این اسمش عشق نیست ، یک بازی دوطرفه ی عاطفی ست ، مثل تمام بازیهای دیگر که ادامه ی ان بستگی به حضور وتمایل دو طرف دارد ، مثل بازی های کودکی مثل بازیهای سیاسی ومثل تمام بازیهای زندگی ....
خودت را گول نزن اسم عشق را بیهوده نگو تو درگیر بی چون و چرای یک بازی هستی ...یک معامله ....یک منفعت دوجانبه .....یک سرگرمی چند روزه .....ووقتی دیگر دوستت ندارد ، دوستش نخواهی داشت و این پایان بازیست و بعد شروع بازی دیگر .....
گاهی لازم ست با خودمان اینقدر صریح قاطع و روراست باشیم و از تلقین ها و اغراق ها و توهمات بی اساس دست برداریم .....

نیلوفر ثانی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#38
از حوالی ظهر دلشورش خیلی شدید شد اونقدر که داشت باعث بهم خوردن حالش میشد از صبح که شوهرش رفته بود سفر کاری حال خوبی نداشت اما این دلشوره خیلی بدجور بود بهش گفته بود کارشو تا ظهر انجام میده و دوباره برمیگرده تا شب خونه باشه برای همین با ماشین خودش رفته بود ،شاید تو راه برگشت براش اتفاقی افتاده ؟
این موبایلهای مزخرف هم که هیچ وقت انتن نمیدن کلافه بود نمیدونست چیکار کنه ...تو این مدت 4 سالی که ازدواج کرده بودند زیاد پیش میومد که به سفرای کاری بره اما همشون کوتاه مدت و یکی دوروزه بود هیچ وقت هم مثل امروز اینقدر دچار دلشوره نشده بود اونقدر که داشت باعث بهم خوردن حالش میشد ...

زنگ در از حال خودش اوردش بیرون داداشش بود گفت یه تصادف شدید تو اتوبان شده گفت بیاد باهم برن سرتصادف، تو ماشین که نشست داداشش گفت گوشی شوهرش هم همونجا پیدا شده حس میکرد داره از حال میره... دلشوره هم تمومی نداشت اما بهرحال سعی کرد بخودش مسلط باشه دوساعت بعد خودشونو رسوندند محل تصادف و بعدشم بیمارستان اما هیچ کدوم از دو مجروحی که در کما بودند همسرش نبود... اخرای شب بود حالش اصلا خوب نبود بابرادرش رفتند اقامتگاهی که همون نزدیکا بود تا فردا تو همون مسیر برگشت شوهرش دوباره دنبالش بگردن د همینکه رفت داخل سرجاش میخکوب شد .... شوهرش بود همراه یک خانم که سرشو تکیه داده بود به شونه های اون.. شوهرش هم لبخند قشنگی رو لباش بود....حس کرد دیگه داره حالش بهم میخوره ، امروز همش دلشوره بدی داشت اونقدر که بلاخره باعث شد حالش بهم بخوره


نیلوفر ثانی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#39
صبری که زمن ستانده میشود

در نبود تو

انتظار کشنده ی این روزهای بی چراغ و روزن ست

فریادهایی که به گــِل می نشیند

سکوتیست که ازنو زاده میشود

و دستهای من

که هنوز

جای خالی تورا

میگرید...
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#40
چه کــرده ای با مــن

حتی در ســـردترین شــب سال

نام تورا بــــبرم
...
بهـــار میــــشود ...
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,642 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,183 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,707 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
.M!!NoO. (۲۷-۰۹-۹۵, ۱۱:۵۴ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان