۲۶-۰۴-۹۴، ۱۱:۰۱ ق.ظ
ازمن گرفته حافظ شیرین سخن تو را
آورده در کنایه به صد فوت و فن تورا
مقصودش از شهود وشراب و شکر تویی
پیچیده بین واژه شکن در شکن تو را
ای یوسف رها شده در سرنوشت من!
گم کرده ام حوالی این پیرهن تو را
پروردگار در شب مهمانی ازل
بخشید با نهایت لطفش به من تورا
آن گاه در تجلی کثرت روانه کرد
در آب و سنگ و برگ و درخت و چمن تورا
گنجشک ها به لهجه ی پاییزی غلیظ
فریاد می زنند، به صدها دهن تورا
تنها نه درتمامی ذرات کائنات
می جویم از تمامی این مرد و زن تورا
من با تو زنده بودم و من با تو زنده ام
من یافتم در آینه ی خویشتن تورا !
و دیگر آسمان را نخواهی دید...