ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
<< دقیقه ی هجرت >>
پناه جستن در غاری به غایت دور
و زیستن
در مغاکی سخت متروک
و زندگی را
به معنای خود بازگرداندن
آرزویی است
که چون ماری لغزان
از ژرفای ذهن عاصی من بیرون می خزد
بر چهره
حجابی از زیرکی کشیدن
و از اندوخته ها
غروری نامطمئن ذخیره دیدن
و روز را با مسماری از هول
به شب دوختن
و به انتظار دقیقه ی هجرت
زندگی را از معنای خود زدودن
حکمی است ناگزیر
که به آن
گردن نهاده ام...
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
<< دستمایه تجاوز >>
باران نفرت
درنگ ناپذیر می بارد
و بذر وحشت
در بطن خاک میگذارد
در زمین سنگ
پا بر آسمان می گذارم
فریب زمان را نمی خورم
و انسان را
با اسطوره هایش رها می کنم
تا ، از خشونت
دستمایه ای برای تجاوز
تدارک کند
چراغ را باید کشت
خورشید برای روشنایی بس است
بر پایم از عادت
فکر
ترس
زنجیری نهاده اند
به ضخامت تاریخ
خانه ی من در
جنگل وحوش است
پگاه با آوای وحش بیدار می شوم
گوشم به صدای جغد
به زوزه ی شغال
به نعره ی دیو
به غار غار کلاغان است
زمزمه ی جویبار
و نجوای رود
و آواز پرندگان مهاجر را نمی شنود
به وحوش جنگل دل داده ام
که از عشق سخن نمی گویند
و خود سراپا عشقند
به وحوش جنگل دل داده ام
که غریزه ی عشق را آخرین حرف زمین می شمارند
به وحوش جنگل دل داده ام ...
<< افسون >>
با افسونی از آتش و آب آمدی تا باورت کنم
آسمان سیل آسا فرو ریخت
که خاک تفته به گل نشست
و زمین لرزید بدانسان
که آدمیان خواب مرگ را به سختی آزمودند
و من که بیدار مانده بودم
آیه های مقدس را نخواندم
فریاد خوان
واژگانی که امروز در گلوگاه توست
کلیدهای دوزخند
و رنگ تزویر
نشانی از مرده ریگ من
اینک گورستانی به وسعت سرنوشت
با مردگانی به شمار زندگان
تا پایان زمان
افسانه فریب مرا مکرر می خوانند..
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت