امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر شعر | نیلوفر لاری پور
#1

>> بیوگرافی کوتاه از نیلوفر لاری پور <<


[عکس: FlyMusic%206.jpg]



بنده نيلوفر لاري‌پور متولد 27 مرداد 1349 ، ليسانس ادبيات هستم . و کار ادبي خودم را از سال 1368 از نويسندگي گروه کودک راديو شروع کردم .
در دوره‌اي که آقاي ساعد باقري مدير گروه کودک راديو بودند . و بعد در فراخوان دفتر شعر جوان شرکت کردم و به عنوان برگزيده به اين موسسه راه پيدا کردم و زير نظر اساتيدي چون ساعد باقري ، مرحوم سيد حسن حسيني ، محمدرضا عبدالملکيان و سهيل محمودي کار شعري خودم را ادامه دادم .


در سال 1371 اولين ترانه‌ام ( با عنوان بهار لبخند ) توسط فريد شبخيز آهنگ سازي شد و توسط بيژن خاوري اجرا شد اين در حالي بود که اولين زمزمه‌هايي از موسيقي پاپ در ايران شنيده مي شد . و چند ترانه‌ي ديگر با مضامين بهار و طبيعت که خاص آن زمان بود از من اجرا شد ، و بعد از آن در کليپي که به سفارش بنياد جانبازان ساخته شد ، و توسط حميد غلامعلي اجرا شد ، و ترانه‌سراي آن سهيل محمودي و آهنگساز آن شادمهر عقيلي بود ، در نقش فيلمنامه نويس ظاهر شدم .


به واسطه اين کار با شادمهرعقيلي آشنا شدم ، و قرار شد کاري را با عنوان مسافر که اختصاص به هموطنان خارج از کشور داشت براي شبکه‌ي جام‌جم بسازيم و بعد از آن پيشنهاد شد که آلبومي با همين نام کارشود . البته ما توقع نداشتيم که ترانه‌هايي با مضامين عاشقانه مجوز بگيرد .
من در آن آلبوم چهار ترانه با عناوين مسافر ، روح سبز ، هواي گريه دارم و مشق سکوت داشتم و از آن تاريخ شد که من به عنوان يک ترانه‌سرا در ايران مطرح شدم .
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
دست نوشته های نیلوفر لاری پور

وقتی قرار است بروی ، دل دل نکن ...
منتظر نمان
هیچ اتفاقی ماندگارت نمی کند.
وقتی قرار است بروی، حتما دل شوره هایت را مرور کرده ای
یادگاری هایت را ، بغض های پشت سرت را ...
یا می روی بی آنکه یادت بیاید کوچه هایی را که قدم زدیم
و باران هایی که بر سرمان بارید
و چراغ قرمز هایی که هنوز نمی دانم چرا دوستشان داشتیم.

بهانه برای رفتن زیاد است
این ماندن است که بهانه نمی خواهد
این ماندن است که دل می خواهد
شهامت می خواهد، عشق می خواهد ...


حالا هی تو بگو باید بروی ، اصلا همه دنیا را جاده بکش
بگو که عشق به درد شعر ها می خورد
و من می ترسم از کسی که دیگر
حتی شعر هم قلبش را نمی لرزاند
کسی که می داند به غیر از من ، کسی منتظرش نیست
اما دلش ، هوای پریدن دارد ...


وقتی قرار است بروی، حتی به آیینه نگاه نکن
شاید چشم های کسی که روبروی تو ایستاده
منصرفت کند از رفتن
شاید نم اشکی ببینی ، غباری ،
خیالی دور در آستانه ویران شدن
شاید ناخودآگاه در آینه لبخند بزنی
و به تصویر دیرآشنای محصور در قاب بگویی : سلام ...
شاید هنوز روح کودکانه ات از گوشه ای سرک بکشد
و نگران باشد که مبادا فراموشش کنی ...


تو لبخند بزن !
من غربت پشت آن لبخند را خوب می شناسم
نمی گویم نرو
اصلا مگر چیزی عوض می شود ؟!
فقط یک فالله خیرالحافظین می خوانم
و به چهار جهت فوت می کنم ...

حتی اگر دیگر نبینمت ،
هر شب به خوابت می آیم
تا به یادت بیاورم که بی خداحافظی رفتی ...
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
[عکس: niloufar.jpg]
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
بیا یک ماه عاشق هم شویم.
بعد، دوباره به سر کار خود بر می گردیم.
و فقط به هم سلام می کنیم.
مثل دیروز.

اگر موافقی..
وقتی همه به خانه شان برگشتند؛
حوالی همین پرسه های هر روزه
منتظرم بمان....
من
معنای این نگاه مردد را،
نمی فهمم.
لطفا
یک بار دیگر،
در لحظه ای که نمی دانم؛
با بوسه ای
مرا غافلگیر کن.

"نیلوفر لاری پور"
از کتاب: اگر تا هفت بشماری..
.
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
نگاه تو
نقش مرا در عاشقانگی ام
انتخاب می کند
زنی که بین مادر و معشوقه
... مردد است

تو باشی
دیگر چه فرقی می کند؟

می توانی
کودکانه بهانه بگیری
یا بگذاری
مردی بی قرار را
در آغوشت پیدا کنم
مردی که با تمام وجود
دلش برای آن غیرممکنی
که در من دیده و از دست خواهد داد
تنگ می شود.

"نیلوفرلاری پور"
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
یه زخم کهنه روی بالم

یه آسمون که چشم به رام نیست

به غیر واژه غریبی

چیزی توی ترانه هام نیست


حتی یه آیینه پیش روم نیست

که اسممو یادم بیاره

تنهاترین مسافر شب

تو خلوتم پا نمی ذاره

ازم نخواه با تو بمونم

تو هیچی از من نمی دونی

اگه بگم راز دلم رو

تو هم کنارم نمی مونی

دل من از نژاد عشقه

از تو و از ترانه لبریز

یه دنیا غم توی صدامه

مثل سکوت تلخ پائیز

من یه پرنده ی غریبم

من از نژاد آسمونم

میون اینهمه ستاره

من یه شهاب بی نشونم


ازم نخواه با تو بمونم

تو هیچی از من نمی دونی


اگه بگم راز دلم رو

تو هم کنارم نمی مونی
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
تنها که می شوم.
یادم می افتد که رفتنی شده ای.
من هنوز چمدانم را نبسته ام.
بس که نشسته ام
وبه ناخن های دستم خیره شده ام.
تو امروز زیباتری.
... موهایت را از این کوتاه تر نکن.
بگذار باد ،
فرصت کند تا پریشان ترش کند.
گندمزار دور دست مرا....

کسی چه می داند؟
شاید با رفتنت
باد هم مرا فراموش کند
دلش برایم بسوزد
ودیگر هیچ وقت
در حوالی دلتنگی من پرسه نزند..

انگار رفتنی شده ای.
من هنوز چمدانم را نبسته ام.
این بوسه خداحافظی نیست!
همیشه دیر می کنم.
آن قدر که؛
در پیچ کوچه گم می شوی.
در کدام پیچ؟
در کدام کوچه؟

کسی چه می داند؛
خبر های بد از کدام سمت می آید؟
و چرا باد
به گندمزار که می رسد.
باران می بارد؟
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
فرصتی برای عاشقانگی
فرصتی برای ما شدن نبود

باز هم همان حکایت غریب
باز هم کسی که مال من نبود

یک نفر،نشسته روبروی من
او شبیه مرد های قصه هاست

فندکی و شعله ای و خنده ای
این تمام ماجرای بین ماست

پشت لحظه های ناگزیر صبح
خلوت مرا به هم نمی زند

زیر سایبان آسمان شب
در کنار من قدم نمی زند

ما فقط به هم سلام می کنیم
بی تفاوت و صبور و خسته ایم

شک نمی کنیم ما به سر نوشت
ما که روبروی هم نشسته ایم

او چقدر سخت عاشقم نشد!
من چقدر ساده زیر و رو شدم

با کسی که می شد عاشقش شوم
من چقدر دیر روبرو شدم

از کنار هم عبور می کنیم
با خبر از این تلاطم مدام

او شبیه مردهای قصه هاست
من شبیه قصه های نا تمام
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
مثل نسیم آمدی

پنجره معنا گرفت


آینه با دیدنت

رنگ تماشا گرفت

من همه تن خستگی


تو همه دل اشتیاق


رخوت خاموش من

تشنه یک اتفاق


صاعقه زد آسمان

باز به فرمان من

گندم و سیب و دروغ

فرصت ویران شدن

پشت نفسهای باد

شعله فانوس مرد

هرم نگاهت مرا

تا شب کابوس برد

شب که به فردا رسید


باد تو را برده بود


صبح دل آینه

باز ترک خورده بود

کاش در آغوش باد

خانه نمی ساختم

آخر این شعر باز

قافیه را ..........
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
یه پنجره با یه قفس ، یه حنجره بی هم نفس
سهم من از بودن تو ، یه خاطرس همین و بس


تو این مثلث غریب ، ستاره ها رو خط زدم
دارم به آخر می رسم ، از اونور شب اومدم


یه شب که مثل مرثیه ، خیمه زده رو باورم
میخوام تو این سکوت تلخ ، صداتو از یاد ببرم


بزار که کوله بارم روشونه شب بزارم
باید که از اینجا برم ، فرصت موندن ندارم


داغ ترانه تو دلم ، شوق رسیدن تو تنم
تو حجم سرد این قفس ، منتظر پر زدنم


من از تبار غربتم ، از آرزو های محال
قصه ما تموم شده ، با یه علامت سوال
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,640 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  ♥♥ دفتر شعر ♥♥ sadaf 175 16,512 ۲۸-۱۱-۹۹، ۰۵:۴۳ ق.ظ
آخرین ارسال: _RaHa_
  دفتر اشعار| فیض کاشانی Ar.chly 1,096 17,292 ۱۸-۰۶-۹۷، ۰۴:۴۳ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
3 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
Mahdiye (۱۳-۰۶-۹۵, ۰۶:۲۵ ب.ظ)، ARISA (۰۷-۰۹-۹۴, ۰۳:۰۴ ب.ظ)، bahram_fadakar (۱۷-۰۲-۹۵, ۰۲:۳۷ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان