ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
دست نوشته های نیلوفر لاری پور
وقتی قرار است بروی ، دل دل نکن ...
منتظر نمان
هیچ اتفاقی ماندگارت نمی کند.
وقتی قرار است بروی، حتما دل شوره هایت را مرور کرده ای
یادگاری هایت را ، بغض های پشت سرت را ...
یا می روی بی آنکه یادت بیاید کوچه هایی را که قدم زدیم
و باران هایی که بر سرمان بارید
و چراغ قرمز هایی که هنوز نمی دانم چرا دوستشان داشتیم.
بهانه برای رفتن زیاد است
این ماندن است که بهانه نمی خواهد
این ماندن است که دل می خواهد
شهامت می خواهد، عشق می خواهد ...
حالا هی تو بگو باید بروی ، اصلا همه دنیا را جاده بکش
بگو که عشق به درد شعر ها می خورد
و من می ترسم از کسی که دیگر
حتی شعر هم قلبش را نمی لرزاند
کسی که می داند به غیر از من ، کسی منتظرش نیست
اما دلش ، هوای پریدن دارد ...
وقتی قرار است بروی، حتی به آیینه نگاه نکن
شاید چشم های کسی که روبروی تو ایستاده
منصرفت کند از رفتن
شاید نم اشکی ببینی ، غباری ،
خیالی دور در آستانه ویران شدن
شاید ناخودآگاه در آینه لبخند بزنی
و به تصویر دیرآشنای محصور در قاب بگویی : سلام ...
شاید هنوز روح کودکانه ات از گوشه ای سرک بکشد
و نگران باشد که مبادا فراموشش کنی ...
تو لبخند بزن !
من غربت پشت آن لبخند را خوب می شناسم
نمی گویم نرو
اصلا مگر چیزی عوض می شود ؟!
فقط یک فالله خیرالحافظین می خوانم
و به چهار جهت فوت می کنم ...
حتی اگر دیگر نبینمت ،
هر شب به خوابت می آیم
تا به یادت بیاورم که بی خداحافظی رفتی ...
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
بیا یک ماه عاشق هم شویم.
بعد، دوباره به سر کار خود بر می گردیم.
و فقط به هم سلام می کنیم.
مثل دیروز.
اگر موافقی..
وقتی همه به خانه شان برگشتند؛
حوالی همین پرسه های هر روزه
منتظرم بمان....
من
معنای این نگاه مردد را،
نمی فهمم.
لطفا
یک بار دیگر،
در لحظه ای که نمی دانم؛
با بوسه ای
مرا غافلگیر کن.
"نیلوفر لاری پور"
از کتاب: اگر تا هفت بشماری...
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
نگاه تو
نقش مرا در عاشقانگی ام
انتخاب می کند
زنی که بین مادر و معشوقه
... مردد است
تو باشی
دیگر چه فرقی می کند؟
می توانی
کودکانه بهانه بگیری
یا بگذاری
مردی بی قرار را
در آغوشت پیدا کنم
مردی که با تمام وجود
دلش برای آن غیرممکنی
که در من دیده و از دست خواهد داد
تنگ می شود.
"نیلوفرلاری پور"
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
یه زخم کهنه روی بالم
یه آسمون که چشم به رام نیست
به غیر واژه غریبی
چیزی توی ترانه هام نیست
حتی یه آیینه پیش روم نیست
که اسممو یادم بیاره
تنهاترین مسافر شب
تو خلوتم پا نمی ذاره
ازم نخواه با تو بمونم
تو هیچی از من نمی دونی
اگه بگم راز دلم رو
تو هم کنارم نمی مونی
دل من از نژاد عشقه
از تو و از ترانه لبریز
یه دنیا غم توی صدامه
مثل سکوت تلخ پائیز
من یه پرنده ی غریبم
من از نژاد آسمونم
میون اینهمه ستاره
من یه شهاب بی نشونم
ازم نخواه با تو بمونم
تو هیچی از من نمی دونی
اگه بگم راز دلم رو
تو هم کنارم نمی مونی
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
تنها که می شوم.
یادم می افتد که رفتنی شده ای.
من هنوز چمدانم را نبسته ام.
بس که نشسته ام
وبه ناخن های دستم خیره شده ام.
تو امروز زیباتری.
... موهایت را از این کوتاه تر نکن.
بگذار باد ،
فرصت کند تا پریشان ترش کند.
گندمزار دور دست مرا....
کسی چه می داند؟
شاید با رفتنت
باد هم مرا فراموش کند
دلش برایم بسوزد
ودیگر هیچ وقت
در حوالی دلتنگی من پرسه نزند..
انگار رفتنی شده ای.
من هنوز چمدانم را نبسته ام.
این بوسه خداحافظی نیست!
همیشه دیر می کنم.
آن قدر که؛
در پیچ کوچه گم می شوی.
در کدام پیچ؟
در کدام کوچه؟
کسی چه می داند؛
خبر های بد از کدام سمت می آید؟
و چرا باد
به گندمزار که می رسد.
باران می بارد؟
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
فرصتی برای عاشقانگی
فرصتی برای ما شدن نبود
باز هم همان حکایت غریب
باز هم کسی که مال من نبود
یک نفر،نشسته روبروی من
او شبیه مرد های قصه هاست
فندکی و شعله ای و خنده ای
این تمام ماجرای بین ماست
پشت لحظه های ناگزیر صبح
خلوت مرا به هم نمی زند
زیر سایبان آسمان شب
در کنار من قدم نمی زند
ما فقط به هم سلام می کنیم
بی تفاوت و صبور و خسته ایم
شک نمی کنیم ما به سر نوشت
ما که روبروی هم نشسته ایم
او چقدر سخت عاشقم نشد!
من چقدر ساده زیر و رو شدم
با کسی که می شد عاشقش شوم
من چقدر دیر روبرو شدم
از کنار هم عبور می کنیم
با خبر از این تلاطم مدام
او شبیه مردهای قصه هاست
من شبیه قصه های نا تمام
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
مثل نسیم آمدی
پنجره معنا گرفت
آینه با دیدنت
رنگ تماشا گرفت
من همه تن خستگی
تو همه دل اشتیاق
رخوت خاموش من
تشنه یک اتفاق
صاعقه زد آسمان
باز به فرمان من
گندم و سیب و دروغ
فرصت ویران شدن
پشت نفسهای باد
شعله فانوس مرد
هرم نگاهت مرا
تا شب کابوس برد
شب که به فردا رسید
باد تو را برده بود
صبح دل آینه
باز ترک خورده بود
کاش در آغوش باد
خانه نمی ساختم
آخر این شعر باز
قافیه را ..........
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
یه پنجره با یه قفس ، یه حنجره بی هم نفس
سهم من از بودن تو ، یه خاطرس همین و بس
تو این مثلث غریب ، ستاره ها رو خط زدم
دارم به آخر می رسم ، از اونور شب اومدم
یه شب که مثل مرثیه ، خیمه زده رو باورم
میخوام تو این سکوت تلخ ، صداتو از یاد ببرم
بزار که کوله بارم روشونه شب بزارم
باید که از اینجا برم ، فرصت موندن ندارم
داغ ترانه تو دلم ، شوق رسیدن تو تنم
تو حجم سرد این قفس ، منتظر پر زدنم
من از تبار غربتم ، از آرزو های محال
قصه ما تموم شده ، با یه علامت سوال
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...