۱۲-۰۷-۹۳، ۰۲:۱۰ ق.ظ
دفتر شعرتو ببند...ترانه مون به سر رسید
بعدِ هزار تا خاطره...پرنده از قفس پرید
اون که صدای شیشه ایش...طعنه می زد به خنده هام
شکستنِ بغضِ منو...حتی تو خوابم نمی دید
گذشتن از گذشته ها...معنیِ زنده موندنه
اسم تو رو نخوندنا...خوابِ منو سوزوندنه
رفتن و دل بریدنه...حرفِ تمومِ آدما
بختِ بلندِ عاشقی...نه با توئه نه با منه
در انتهای معجزه...منتظرِ بهانه ای
نقطه ی پایانِ همین...قصه ی عاشقانه ای
مثل یه شکِ بی دلیل...نمی رسی به باورم
مثل یه درد مشترک...مثل همین ترانه ای
بعدِ هزار تا خاطره...پرنده از قفس پرید
اون که صدای شیشه ایش...طعنه می زد به خنده هام
شکستنِ بغضِ منو...حتی تو خوابم نمی دید
گذشتن از گذشته ها...معنیِ زنده موندنه
اسم تو رو نخوندنا...خوابِ منو سوزوندنه
رفتن و دل بریدنه...حرفِ تمومِ آدما
بختِ بلندِ عاشقی...نه با توئه نه با منه
در انتهای معجزه...منتظرِ بهانه ای
نقطه ی پایانِ همین...قصه ی عاشقانه ای
مثل یه شکِ بی دلیل...نمی رسی به باورم
مثل یه درد مشترک...مثل همین ترانه ای
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...