امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتــر شعــر | مهــسا رهنما
#11
من و قدم قدم چراغ
تو و واژه واژه سکوت
چه کنتراست غمگینیست
تابیدن عشق من و
چشم های بسته ی تو..
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#12
امشب اشک ها
جسد زنی را
در سکوت چشم هایت
تشییع می کنند
که تنها با عشق تو زنده بود

بعد از تو
مرگ
خواستنی ترین اتفاق دنیاست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#13
تمام این شهر
غرقِ خوشبختیست
وقتی تو در آن
نفس می کشی..
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#14
هرشب از چشم های ماه
به پنجره ات سرک می کشم
ما دست های فاصله را
اینگونه از پشت بسته ایم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#15
جان از سر انگشتانم می چکید
بر زمینی که فاصله را
به گلوی من
زنجیر کرده بود

هستیِ من
جویِ آهی شد
که سختی هیچ سدی را نمی فهمید
و پای ماندن مرا
به پرواز ابرهای باران دیده می دوخت

من وسعت بالهایم را
میان چک چک قطره های جانم
خواب می دیدم
و هستی ام
جویی بود
که هرگز به آسمان نمی ریخت
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#16
خواب دیدم
ابر بودی در آسمان بهار
آمدنت
شکوفه نشاند بر دلم..

از خواب پریدم
تابستان بود،
رفته بودی..
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#17
بغض می کنی
می میرم
بخند!
جاودانه ام کن..
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#18
صدای مرا
از انتهای یک بن بست می شنوید
از پشت دیوارهایی
که هوای پرواز را پیله تنیده اند
و بال هیچ پرنده ای
توان فریاد زدن آسمان را ندارد

از درون پیله ای
که تارهایِ سنگی اش
به بغض گلوی من ختم می شوند
و اشک ، بارانیست
که حق باریدن ندارد

صدای مرا اگر نمی شنوید
تعجب نمی کنم!
هیاهوی گنجشک ها
هوش از سر خنده هایتان برده است
و گوش هایتان
سکوت اشک هایشان را نادیده می گیرند

به گیرنده های خود دست بزنید!
شاید شنیدید
مظلومیت این سکوت عظیم را
گنجشک ها بی صدا گریه می کنند!
بی صدا می میرند..

صدای مرا..
نه! نشنوید!
گنجشک نیستید که بدانید
سکوت گنجشک ها چقدر سخت است..
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#19
صبح پنج شنبه ای بیدار می شوی
پنجره را باز می کنی
و مرا که در تمامیِ شهر پیچیده ام
درون سینه ات می یابی ،
چمدان لبخند به دست
به قصد قلب تو آمده ام تا
نماز باران بخوانم

صبح پنج شنبه ای ابری
ابرها از پشت کوه
به چشم های تو عزیمت می کنند!
عقربه ها به عقب باز می گردن د
تا در سال هایی که گذشت
آمدنم را دلتنگ شوی
و باران وار
بی وقفه مرا بباری

صبح پنج شنبه ای ابری
_ که مبارک است _
نفسم زندگی را در اشک های تو می دمَد
باران از زمین به آسمان می بارد
حوض خانه تنهایی ماه را قاب می گیرد
و پنجره ها
رو به پرواز تمام ماهی ها
باز خواهد شد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#20
قهر که می کنی
ستاره ها
یکی یکی در آسمان می میرند
به خاطر دل تنگ من که نه
به خاطر ستاره ها آشتی؟
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتــر شعــر | علیرضــا آدر .RaHa. 56 4,167 ۲۹-۰۵-۹۳، ۰۴:۵۹ ب.ظ
آخرین ارسال: .RaHa.
  دفــتر شعــر | ساره دستاران .RaHa. 162 6,280 ۲۹-۰۴-۹۳، ۱۱:۵۲ ب.ظ
آخرین ارسال: .RaHa.

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان