دفـتـر اشعـار مهـدیه لطیفــی

[پسر اهورایی]

گرگ و میش خاطــره


تو بر گرگ و میش خاطرات پاییزی ام جاری شده ای

کوله باری از شکسته های بغض مرا به دوش می کشی

و وعده ی دیداری دوباره می دهی

اما همیشه در انتهای این سفر کابوسی

دست آخر مرا از یاد می بری

[پسر اهورایی]

بهـــــار

زمستان را بدرقه کرده نکرده

به استقبال بهار میرویم

و تا بگوییم دلیلی برای دوباره نو شدن داریم

مدام فصل به فصل می شویم

[پسر اهورایی]

بوی پاییـــــز

برگ ها ميميرند

و تو آرام

بی آنکه بر مرثيه شان بگريی ،

مرگشان را ترانه می کنی ...

[پسر اهورایی]

مثل پنجـــره....



تو به سبک و سياق پنجره ها می مانی

که ميزبان هزار ساله ی پرستوهای عشقند هنوز

تا پناهی شان باشند هوای بيرون خانه را

وقتی که زمستان چتر است بر آشيانشان

تو به سبک و سياق پنجره ها هر از چند گاهی در شعر

مترادف غروب و انتظار می شوی

تا سواری ديرينه رفته ر ا بدرقه باشی

[پسر اهورایی]

بال بال می زنم!
نه پرنده ام
نه فرشته

تو را می خواهم

[پسر اهورایی]

به درک که میخانه ندارد این شهر
نداشته باشد!
بی آنکه بفهمم چه می گویی
حتی یک کلمه
به سلامتی همین لحظه
سر می کشم صدایت را
و مستِ مست
تعابیر تازه ای از دست های تو و
دلایل چگونگی هر چیزی کشف می کنم
حتی اگر صبح
تو به راه خودت بروی و
تعابیر کهنه همواره پایشان توی یک کفش باشد و
من خواب های ندیده ام را بشمارم

[پسر اهورایی]

سیاه چاله های کشف نشده
تنها جای امن اند
برای پنهان شدن
وقتی تو
بی رحمانه همه جا هستی

[پسر اهورایی]

زندگی مشترک یعنی
آباژورها را خاموش کن لطفا
تا ببینی چقدر دوستت دارم !!

[پسر اهورایی]

گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز

ما در این گردی ِ ثابت شده
چرا به دنبال رابطه ای کشف نشده
راهی نپیموده
می گردیم!؟

[پسر اهورایی]

دست هایت را از روی گلوی شهر بردار خدا!
نفس های ما
بستگی به بارانی که نمی بارد دارد