ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
بگذار که مشکلات را درک کنی
تا لذت میش و مات را درک کنی
زحمت بکش این پیاز را پوست بکن
تا فلسفه ی حیات را درک کنی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
سرد است تبی که در تنم افتاده
نام چه کسی از دهنم افتاده؟
یک روز یقینا خفه ام خواهد کرد
دستی که به دور گردن م افتاده
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
من قرعه به نامم از ازل افتاده
«یک مرد همیشه در هچل افتاده»
در عشق تو بدجور گرفتار شدم
مثل مگسی که در عسل افتاده
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
بگذار که از تنم خودم را بکنم
در بهت و سکوت گردن م را بزنم
حالا شده ام خود خود تنهایی
لطفا سر مرگ را بچسبان
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
از شعله ی شعر من زبان می سوزد
حرفی بزنم اگر،دهان می سوزد
چندی ست سرم لانه ی ققنوسان است
بالی بتکانم آسمان می سوزد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
شعر آمد و از هر تب و تابم برد
با خویش به دریاچه ی مهباتم برد
دریاچه،چه لالایی ماهی می خواند
آرام در آغوش خدا خوابم برد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
مانند علفهای لب مردابیم
خوابیم و همیشه تا کمر در آبیم
مرگ آمده است زندگی را بخورد
ما هم که همه کرم سر قلابیم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...