امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار فریدون ایل بیگی
#1
به تو که از من هیچ ساخته ای

به : همهء آنانی که در افسون ِ تو مسخ شده اند ...

شاخه را بادی نجنباند .
کوچه را پائی نلرزاند .
خفته را دستی نخیزاند .

رهروان در خواب و بیداری .
خستگان ، در بند ِ بیزاری .
گزمه و عابر ، براه اندر
اینک تنها ، آنک تنهاتر .
خنده ها و گریه ها ، توام .
کینه ها و مهرها ، درهم .
دوستی و دشمنی ، همرنگ .
مهربانی و ریا ، نیرنگ .
طعنه ها غم ، دلنوازی غم .
جشن ها ماتم ، عزا ماتم .
بادها بر کینه پیوسته .
کینه ها از بندها خسته .
خستگان برخویش دل بسته .
یادبود و یاد .
میوه ای بس تلخ داد :

1

من ، من بودم ؛
تو ، تو ؛
من و تو ، نه ما .
من غمین و تو شاد .
تو زندهء دم .
من اسیر ِ خاطره ، یاد .
بی تو خنده به لب اگر که نبود ،
بی تو نور ِ شادی به دیده اگر که نمی نشست ،
بی تو غنچه های ِ آرزو به دل اگر که نمی شکفت ،
بی تو شاخه های ِ غم به سینه اگر که نمی فسرد ،
بی تو حال پوچ
گذشته و آینده دور بود ،
بی تو کوچه های ِ گزمه اگر بی عبور بود ،
بی تو ...
بی تو هیچ و هیچ هم اگر که نبود ،
شعر بود و سکوت که بود .

2

من شدم تو ؛
تو ، من ؛
من و تو ، ما .
باز من غمین و تو شاد ،
من ، زندهء دم ،
بی فروغ ِ خاطره ، یاد .
شاخه های ِ دوستی که اگر
ریشه های ِ مهر و عاطفه داشت :
با تو خشکید ، سنگ ، سنگین شد .
کینه کز دل گذشت و در خون ماند
با تو آمیخت ، رفت ، بازآمد :
دوستی های ِ رنگ ، رنگین شد .
شوق مرد و غرور پرپر گشت .
کینه خشکید و زخم مرهم شد .
گریه دیگر نبود و هیچ نبود .
شاخه های ِ سرود می فرسود .
خنده ها ، ناله های ِ ماتم بود .
گنگ ، نا آشنا و درهم بود .
کوچهء گزمه ها ، عبور نداشت .
هرچه غیر از تو بود ، نور نداشت .

3

من زتو خسته ، تو زمن خسته
میروم خسته ، لب فرو بسته .
میروم ، می برم نگاه ِ ترا
خشم ِ تو ، درد ِ تو ، گناه ِ ترا .
میروم ، می برم سرود ِ ترا
مهر ِ تو ، قهر ِ تو ، درود ِ ترا .
می گریزم زلرزه های ِ لبی
که دهد مژدهء ورود ِ ترا .
من تو بودم ، تو من ، من و تو ، ما .
من نه تو ، تو نه من ، دو تن تنها .

تهران 8 - 7 - 40
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
هرشب كه مي افتم درون بستر خويش
خواهم نبينم آفتاب كينه جو را
هركس بدل مي پروراند آرزوئي
من ، مي كشانم لاشه هاي آرزو را.
هركس كه مي خيزد سحر از بستر خويش
شوقي ، اميدي ، يا خيالي در سر اوست
يا با سرابي مي فريبد خويشتن را
يا خون سرخ زتدگي در پيكر اوست.
من با كدامين كوشش و نيرنگ و پندار
از خواب خيزم بگذرانم زندگي را ؟
گيرم فريب تازه اي در خون من رست
آخر چه سازم اين غم درماندگي را
اندوه من تنها زمرگ آرزو نيست:
بال و پر مرغ فريب من شكسته
آوخ كبوترهاي برزخ آفرينم
بگريختند از بام يك يك ، دسته دسته.
خون من اكنون تيره چون قير مذاب است
شوق و اميد و آرزو ... ديري ست يري ست
كوچيده اند از نيمه ويران خانهءِ دل
دانم كه اين رفتنشان را آمدن نيست.
از آنچه با من بوده اكنون مانده برجا
شعر و كتاب و نفرت و غمهاي انبوه
روزي كتاب ار غمگسار هستيم بود
امروز در خونم چكاند زهر اندوه.
سنگ صبورم بوده ار روزي سرودم
امروز افسوس
تركيده و پاشيده از هم ،
يا طاقتش كمتر زسنگ ديگري بود
يا آنكه سنگين بوده بار كوه ماتم.
اكنون منم بيزار از هركس زهرچيز
بيزارم از آن كس زراه رفته برگشت
يا آنكه از پس كوچه هاي تيره بگريخت
ندروده باغي را ، گياه ديگري كشت.
بيزارم از آن كس چو شادي را گران يافت
بال پرستوي قشنگش راشكسته
طاووس خودرا بال بگشوده است و هر روز
چون غنچه اي بربستر يك شاخه رسته
بيزارم از آن كس كه بر مرداب دل بست
بي اعتنا برآب پاك چشمه مانده
دست نيازوچشم او برآسمان ست
هرسو كه بادش مي برد ، زآن سوست رانده.
بيزارم از مرغي كه ترك آشيان گفت.
بيزارم از بومي كه بر ويرانه دل بست.
بيزارم از بلبل كه پيمان بست با باغ
تا باغ خالي ديد هر پيوند بگسست.
بيزارم از طاووس رنگين.
از كبك سر در برف برده.
از بلبل پيمان شكسته.
رعدي كه غريده ست يكدم ، زودمرده.
بيزارم از اميد ، از ياس
از آرزو ، ازعشق ، از شرم
ازآنكه مي لولد ميان خاروخاشاك
وزآنكه مي خوابد درون بستر نرم.
ازبوتهء خشم
از ابر نفرين
از چشمهء مهر
از كوه تحسين.
بيزارم از هركس ، زهرچيز
ازهركه اميدي به دل مي پروراند
وزهركه نوميداست و معلون است و مطرود
غمگين نشيند تاكه مرگش وارهاند.
بيزارم از هركس كه پاكش مي شماريد
وزهركه درچشم شما خوارست و ناپاك.
از زندگي واز زمين ، ازمرگ وانسان
از آسمان واز خدا ، پژواك ! پژواك!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
كوه خاكستر
مرگ در بستر.
در سكوت مردهء يكشب كه خاموشي ست فرجامش
با تو خواهم گفت:
رازي را.
مهر در قلب تو خواهد خفت.
خشم در خون تو خواهد رست.
اشك در چشم تو خواهد سوخت.
شيون و زاري به نفرين بال خواهد داد.
كوه خاكستر.
مرگ در بستر.
برلب من شرم خواهد سوخت.
در دل من راز خواهد مرد.
در تن من باغ تسكين سبزه خواهد داد.
در رگ من خون ديرين خانه خواهد كرد.
من تهي از اشك و شرم و مهر خواهم شد.
كوه خاكستر.
مرگ در بستر.
مرغ يادت با پر و پرواز
در ميان آسمان تيره و شفاف روزان و شبانت بال خواهد زد.
در سكوت و خلوت معراج
آنچه در من بود ،
در تو آنرا باز خواهد يافت.
راز تو با راز من همسايه خواهد بود.
اشك در چشم تو خواهد رست.
خشم در خون تو خواهدخفت.
در تن تو ، كوه شرمي خانه خواهد كرد.
در رگ تو ، خون رنجي گريه خواهد كرد.
باد خاكستر.
خواب در بستر.
در رگ تو ، خون رنجي خانه خواهد كرد.
كوه خاكستر.
مرگ در بستر.
در تن من ، باغ تسكين سبزه خواهد داد.
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
تنها
با ياد زيستن.
با ياد تلخ ياد به خود در گريختن.
نفرت فراگرفته نگاه و دل.
اما خاموش ماندن و نگريستن.
افسوس خوردن.
بر جاي ماندن.
در پشت سر دريا ، به پيش رو كويري ساكت و آرام ديدن.
با دست خالي
با پاي فرتوت
همراه بسياري اندوه
همراهِ بيزاري بسيار
در خاموشي بيكران جادهء بي عابر شب
بيهوده با فرياد ، با نجوا ، با ناله سرودن:
- اي جاده بي عابر شب!
در رهگذار باد
تا بيكران در چشم من تصوير تاريك سكوت است
-خاموش ! خاموش!
- اي جادهء بي عابر شب!
در رهگذار باد
من مانده ام با نامهاي رفته از ياد...
-خاموش ! خاموش!
- اي جادهء بي عابر شب!
در رهگذار باد
من زيستم در دهشت كابوس ها بسيار بسيار...
-خاموش ! خاموش!
در جادهء بي عابر شب
مردي است تنهامانده با ياد
از زهرگين انديشهء بي پاسخ خود شرمگين است.
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
با غم سنگين و با سرود غم آلود
مي گذرم خسته در گريز شب دشت
باهمه تنهائي و هراس غمينش
مي گروم در سرود يادفراموش .
با غم سنگين و باسرود غم آلود
مي سپرم گام در كوير خاموش
با نگهم سركشم بغرفه هر ياد
بينمشان خالي و خرابه و متروك .
با غم سنگين و باسرود غم آلود
مي شمرم گامهاي خستهء خودرا
مي برم آرام و سرد راه به خود ، باز
بنگرم از خيل رفته ، مانده خودرا .
اشك فشانم به خشك ريشهء هر شوق
دست نوازش كشم به ساقهء هر ياس
بوسه به شادي زنم بديدهء هر خشم
خندهء شرم افكنم به چهرهء هر بيم .
بستگي راه
خستگي پا
تشنگي لب
در نظرم هيچ !
تا كه برون آيم از خود
مي نگرم بستگي راه
مي سپرم گام در كوير خاموش
باغم سنگين و با سرود غم آلود
مي گروم در سرود يادفراموش .
آي ! ... اي پرندهء پندار
تا بكجا بال داده ام هوس ت را
در همه پهناي آسمان اثرت نيست
بازا ! بازآ ! ببين قفست را ...
با غم سنگين و با سرود غم آلود
مي نگرم دست هاي بسته خود را
چشم بدوزم برآسمان و شب و دشت
بال دهم تا پرندگان خسته خود را :
اي زنظرگاه من گريخته بازآي
غم ها اينجا وليك جاي تو خالي است
اي كه سرودت به گوش ها رنگين ، سنگين
در همه شبهاي من سرود تو جاري است
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
برگهاي جدامانده از شاخه ها را ، نوازش ي
برگهاي به جا مانده در شاخه هارا ستايشي .
به جا ماندن مانده
به ريشه هاي درختان ،
خواهشي ، نالشي ، غرشي و نيايشي .
اي عابر !
در رهگذار بادهاي تند و سرد
چسبيده ام به سختي بر شاخهء درخت .
هرچند من نخواهم هرگز جدا شوم از آن
ليكن ندانم كه لحظه اي ديگر
بر سر آن باشم يا نه .
آنگاه
اما
روانيست پاي بكوبي به خشم و كينه و نفرت
برمن
برمن ، مني كه در رهگذار بادهاي تند و سرد
چسبيده ام بسختي بر شاخهء درخت .
اي عابر !
برگهاي جدامانده از شاخه ها را ، نوازش ي .
برگهاي به جا مانده در شاخه هارا ستايشي .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
بنفشه هاي بهاري بخيره مي نگرند
گريز تلخ پرستوي يادهايش را .
به بام خاطره اش كز ملال سنگين است
نسيم سبز عبث ريخته غبارش را .
به سبزه مي نگرد كو به سنگ مي گويد :
ز خاموشي سرد مهتاب ياد » « ؟ گشودي دري را به غوغاي باد
به كوه مي نگرد سنگ ، لب فرو بندد .
به چشمه مي نگرد كو به باغ مي گويد :
من از خستگي آنچنان خسته ام » « ! به دلبستگي سخت دل بسته ام
به كوه مي نگرد باغ ، لب فرو بندد .
براين اميد كه شايد زبان گشايد كوه
سنگ ، سبزه ، چشمه ، باغ
به كوهء مهربان
به كوهء باشكوه
خيره مي شوند .
غمين تر از هميشه
و شادمانه تر از هرگز
كوهء بزرگ و پير
به سنگ ء سبزه ، چشمه ، باغ
خيره مي شود .
با مهر
بي شكوه
كوهء بزرگ و ساكت و مغرور
با ُ گرم ( ۱) گرم ، لب به سخن باز مي كند :
لبخند من اگرچه زمزمهء نور ماه بود »
در عمق آب تيرهء مرداب جان سپرد .
در من عقاب تيرخورده پري گريه مي كند
« ... كوهء غرور را هوس باد ، كند ... برد
سنگ ، سبزه ، چشمه ، باغ
در اندوه
با مهر ، بي شكوه
خاموش ماند كوه .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
در گذرگاهي پرهمهمه ؛
من ايستاده ام با من
خاموش .
در گذرگاهي سرشار از همهمهء هيچ
در كنار عابران خالي از همه و لبريز ازهيچ
من ايستاده ام با همگان
اما تنها ، اما خاموش .
فرياد سكوت من با خشمي پنهان
در هم مي شكند همهمهء سرشار از هيچ عابران خالي از همه چيز را .
من مي بينم همه را
من مي بينم نهفته هاي همه را
من مي شنوم نگفته هاي همه را
.............
چشمها
گوشها
لبها
به فرمان من
در گذرگاهء سرشار از همهمهء هيچ
در كنار عابران خالي از همه و لبريز از هيچ
خاموش ايستاده اند
مي نگرند
مي شنوند
لبخند مي زنند .
اما من ،
در گذرگاهء سرشار از همهمهء هيچ
در كنار عابران خالي از همه و لبريز از هيچ
با قلبم تنهايم .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
يكبار ديگر
من رشته هارا پنبه كردم
در خود فر رفتم به خود باز آمدم ، باز
ديدم در آنجائي كه بودم ايستاده ام .
در خواب بودم :
ديوارها ، دروازه هاي بي كلون بود
فرسنگها ، از عقل تا مرز جنون بود .
بيدار هستم :
دروازه ها ، ديوار چين است
هر گام ، از خورشيد تا قعر زمين است .
در خواب بودم ؟
بيدار هستم ؟
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
در عظيم خلوت من
لحظه ها را سرود دلتنگي ست
لحظه ها را سرود بيزاري ست
لحظه ها را سكوت بيداري ست .
در عظيم خلوت من
لحظه ها گريه هاي بيرنگي ست
لحظه ها گريه هاي بدنامي ست
لحظه ها عقده هاي ناكامي ست .
در عظيم خلوت من
لحظه ها در هواي تنهائي ست
لحظه ها در هواي خاموشي ست
لحظه ها بندي فراموشي ست .
در عظيم خلوت من
هيچ غير از سرود خلوت نيست
هيچ غير از سكوت خلوت نيست
هيچ غيراز شكوه خلوت نيست .
در عظيم خلوت من
لحظه نيست
هست نيست
خلوت نيست .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,640 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,178 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,690 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان