امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار فریدون ایل بیگی
#31
يكبار ديگر
من رشته هارا پنبه كردم
در خود فر رفتم به خود باز آمدم ، باز
ديدم در آنجائي كه بودم ايستاده ام .
در خواب بودم :
ديوارها ، دروازه هاي بي كلون بود
فرسنگها ، از عقل تا مرز جنون بود .
بيدار هستم :
دروازه ها ، ديوار چين است
هر گام ، از خورشيد تا قعر زمين است .
در خواب بودم ؟
بيدار هستم ؟
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#32
1
اي خفته در چشم تو ، از خشم تو ، اندوه
اي رسته در خون تو ، از ياد تو ، افسوس
اي با سكوتت سوخته انديشهء باغ
اي نام تو ، از ياد تو ، گلبوتهء شرم ؛
ازمن گريزاني ، بفكر خويشتن باش .
در ياد خود گر نيستي ، در ياد من باش .
۲
اي جسته در چشم تو ، از خشم تو ، آذر
اي رسته درخون تو ، از ياد تو ، لبخند
اي با خروشت سوخته پندار مرداب
اي ياد تو ، از نام تو شيرين ترين ياد ؛
اي آنكه پنهان مني ، پيداي من باش .
اي آنكه مرداب توام ، درياي من باش .
۳
اي در بهاران ، بيغم از پائيز خون ريز
اي باد و برف و سوز و سرماي زمستان
خون تو ، از ننگ تو ، لبريز
ياد تو ، از نام تو ، بيزار ؛
در آسمانها بوده اي ، يكدم زمين باش .
از من ، نه ! از پندار شومت شرمگين باش .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#33
اي ناشناسان !
بيهوده مي گوئيد:
-با تو آشنائيم.
من با شما ؟
-فرسنگها از هم جدائيم
با اينهمه درهاي باز آشنائي.
اي ناشناسان!
هر نوشخند مهرتان نيشي به جانم مي فشاند
هر كلمهء گفتارتان زهري به خونم مي چكاند
باور كنيد
باور كنيد:
از من جدائيد.
اي ناشناسان !
من رنجهاي ناشناسي مي شناسم
- كان باشما بيگانه باشد جاودانه -
من آسمان را با نگاه ديگري كردم نظاره.
اي ناشناسان !
من با همهِ تان آشنايم
هرگز بغير از آن نئيد
كه مي نمائيد .
پيوسته غير از آن منم
كه مي نمايم.
اي نا شناسان !
بيهوده مي گوئيد ، هرگز باورم نيست
هرگز شما بامن نخواهيد آشنا شد.
- يا شور و شوق آشنائي در سرم نيست.
اي ناشناسان !
من باشما ؟...
- فرسنگها از هم جدائيم
با اينهمه درهاي باز آشنائي .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#34
چه شبها ، چه شبها
ميان بستر آرام ساحل
دل من
دل ديوانهء من
بسان كشتي دريانوردي
ز دريائي عظيم و جاودانه ...
گذر كرد ؛
بياد موجهائي
- كه هنگام توفان -
به فرق و پيكر و پروانه اش خورد ؛
چشمان خمارم اشك افشاند
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#35
در يقين مطلق هيچ

باز تنهائی و من ... آنسوتر


چشم دوزم به چشم همسفرم


- آنکه با من منست و بی من هيچ -


بينمش مهر مهربانی ها


يابمش باغ همزبانی ها
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,641 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,179 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,697 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان