ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
يكبار ديگر
من رشته هارا پنبه كردم
در خود فر رفتم به خود باز آمدم ، باز
ديدم در آنجائي كه بودم ايستاده ام .
در خواب بودم :
ديوارها ، دروازه هاي بي كلون بود
فرسنگها ، از عقل تا مرز جنون بود .
بيدار هستم :
دروازه ها ، ديوار چين است
هر گام ، از خورشيد تا قعر زمين است .
در خواب بودم ؟
بيدار هستم ؟
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
1
اي خفته در چشم تو ، از خشم تو ، اندوه
اي رسته در خون تو ، از ياد تو ، افسوس
اي با سكوتت سوخته انديشهء باغ
اي نام تو ، از ياد تو ، گلبوتهء شرم ؛
ازمن گريزاني ، بفكر خويشتن باش .
در ياد خود گر نيستي ، در ياد من باش .
۲
اي جسته در چشم تو ، از خشم تو ، آذر
اي رسته درخون تو ، از ياد تو ، لبخند
اي با خروشت سوخته پندار مرداب
اي ياد تو ، از نام تو شيرين ترين ياد ؛
اي آنكه پنهان مني ، پيداي من باش .
اي آنكه مرداب توام ، درياي من باش .
۳
اي در بهاران ، بيغم از پائيز خون ريز
اي باد و برف و سوز و سرماي زمستان
خون تو ، از ننگ تو ، لبريز
ياد تو ، از نام تو ، بيزار ؛
در آسمانها بوده اي ، يكدم زمين باش .
از من ، نه ! از پندار شومت شرمگين باش .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
اي ناشناسان !
بيهوده مي گوئيد:
-با تو آشنائيم.
من با شما ؟
-فرسنگها از هم جدائيم
با اينهمه درهاي باز آشنائي.
اي ناشناسان!
هر نوشخند مهرتان نيشي به جانم مي فشاند
هر كلمهء گفتارتان زهري به خونم مي چكاند
باور كنيد
باور كنيد:
از من جدائيد.
اي ناشناسان !
من رنجهاي ناشناسي مي شناسم
- كان باشما بيگانه باشد جاودانه -
من آسمان را با نگاه ديگري كردم نظاره.
اي ناشناسان !
من با همهِ تان آشنايم
هرگز بغير از آن نئيد
كه مي نمائيد .
پيوسته غير از آن منم
كه مي نمايم.
اي نا شناسان !
بيهوده مي گوئيد ، هرگز باورم نيست
هرگز شما بامن نخواهيد آشنا شد.
- يا شور و شوق آشنائي در سرم نيست.
اي ناشناسان !
من باشما ؟...
- فرسنگها از هم جدائيم
با اينهمه درهاي باز آشنائي .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
چه شبها ، چه شبها
ميان بستر آرام ساحل
دل من
دل ديوانهء من
بسان كشتي دريانوردي
ز دريائي عظيم و جاودانه ...
گذر كرد ؛
بياد موجهائي
- كه هنگام توفان -
به فرق و پيكر و پروانه اش خورد ؛
چشمان خمارم اشك افشاند
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
در يقين مطلق هيچ
باز تنهائی و من ... آنسوتر
چشم دوزم به چشم همسفرم
- آنکه با من منست و بی من هيچ -
بينمش مهر مهربانی ها
يابمش باغ همزبانی ها
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت