ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دیالوگ های ماندگار رمان
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13
كم سرمايه نيست داشتن دوستانى كه حالت را مى پرسند…اما بالاتراز ان دوستانى هستند كه بشودبه انها بگويى حالم خوش نيست.
مرد قد بلند:دريا دلنواز
بدون اينكه مايل باشم شاهد صحنه اى شدم كه خرافات پرستى ميزبانم (هيت كليف)را بطريق غيرمنتظره ايى نشان ميداد.وى از تختخواب بالارفته وپنجره مشبك راباز نمود ودرحاليكه دچارگريه شديدى شده بود هق هق كنان گفت:
بيا !بيا!كاتى ترا به خدابيا ،يكبار ديگر هم شده بيا؛اه عزيز بهتر از جانم؛كاترين محبوبم صداى مرا ميشنوى؟يكبار ديگربيا.
بلندى هاى بادگير(وودرينگ هايتز):اميلى برونته
(سلام .چرا هيچ كس چيزى نمى نويسه ؟كم كم دارم حس مستاجر اجبارى پيدا ميكنم )
وقتى كه بادكنكش مى تركيدواينقدر جيغ مى كشيدتامجبور مى شدندبرايش يك بادكنك رنگى ديگر بخرند.ان موقع ها نمى فهميد بادكنك تركيدن هيچى نيست!خدا روزى را نياورد كه دلش بتركد.حالاهر روز وهرشب دلش مى تركيد،دردش هزار باربدتر از تركيدن بادكنك بود.ارزو مى كرد كه اى كاش بغض لعنتيش هم مى تركيد.
سيـ ـگار شكلاتى:هماپوراصفهانى
براى بعضى از دردها نه مى توان گريه كرد،ن مى توان فريادزد…
براى بعضى دردها فقط مى توان نگاه كرد
لبخند زد و
بى صدا شكست.
درباره ى گذشته ام نپرس:كيميا.ش
تهی می شوم از هر چه خاطره..از هر چه عشق..لبریز می شوم از وحشتی سرد که صدایش از لابه لای دندانهایم به گوش می رسد..عرق سردی بر پیشانی..گیج و منگ از درک زمان..قلب اهو بچه ای در دام ..کجاست دستی که بیرونم کشد از این خواب های سیاه..


farnaz83 عزیز-رمان هوای بارانی
كاش مى شد ادمى ،گاهى …فقطگاهى!به اندازه ى نياز بميردبعد بلندشود اهسته اهسته خاك هايش را بتكاند…اگر دلش خواست برگرددبه زندگى…دلش نخواست بخوابد تا ابد…
دربرخى رمانها از زبان مرحوم خسروشكيبايى عنوان شده.
(خسرو جان كاش لحظه اى برمى خواستى )
قسمتى از خاك برمى دارم،او را در glaاغوش مى گيرم
شايد اين همان نيمه ى گمشده من است كه
خدا يادش رفته خلق كند
به سادگى:تسنيم
به دنبال جايى بودم كه معناى هرسخن دوست داشتن وعشق است وكمترين سرود انسانهابوسه است،واهنگ حرفها معنى زندگى مى دهد.به دنبال نگاهى ميگشتم كه عريانى روحم راجامه ايى از مهر ووفا برتن كند.
گفت اى ديوانه ليلايت منم………دررگ پنهان وپيدايت منم
مطمئن بودم به من سر ميزنى…...درحريم خانه ام درميزنى
حال اين ليلا كه خوارت كرده است……درس عشقش بيقرارت كرده است
مرد راهش باش تاشاهت كنم………...صدچوليلاكشته درراهت كنم
رهايى از اسارت:چيكساى
-شاید خیلی دیره اما ....من حالا میفهمم که اصلا مهم نیست چند نفر تو روزهای خوش زندگیت دور و اطرافت باشن ، مهم اینه که لااقل یکی رو تو روزهای سختت کنار خودت داشته باشی
------------------
گاهی زورکی لبخند زدن و خندیدن از هزار شیون بیشتر درد منتقل می کند.کیان هم آن همه غم را خوب می فهمید.اوین آخرین هایش را با او جشن گرفته بود.آخرین بزم دونفره...آخرین خنده ها ...آخرین نودلی که میگفت عاشق است ... آخرین شب و آخرین ستاره باران زندگیش!
-------------------
بستگی داره به اون آدم و..... بستگی داره به دروغی که بهم گفته.....آخه ، نه همه ی آدم ها واسم مثل همن و نه همه دروغ ها ،یه جور مجازات داره !

از نسل آفتاب_ثمين عزيزم :)
يه سرى از ادما تو زندگيشون مشكل دارن،درد مى كشن،دلشون شكسته،يه عالم حرف نگفته دارن كه همه رو خاك كردن توى ذهن وقلبشو ن،شب كه ميشه تو اوج تاريكى به گذشته ها فك مي كنن،به خاطراتشون،به همه ى اون روزاى خوب وبدى كه گذشت…به همه ى او چيزايى كه يه زمان داشتن وديگه ندارن ،درست مثل بهانه ميمونن سريه دوراهى،كم ميارن خسته ميشن اما بازم جا نمى زنن،بجايى مى رسن كه فقط خودشون ميمونن وتنهائيشون
بهاى يك بهانه:telepati
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13