ایران رمان

رمان مانده ام!جذبت شوم یا دفعت کنم؟!

" اینبار سیـ ـگار را بکش، از طرفی که میسوزد...تا بدانی چه دردی میکشم"

" سرریز میشوم از فنجان دل مشغولی هایت...

پاک میکنی ام با دستمال یادگاری....خاطراتمان به خورد دستمال نمیرود...؟! "

حرفاش خیلی سنگین بود ........

خیلی برنده و تیز...

زخمیم کرد...

مثل راه رفتن روی خرده شیشه .....

مثل گذاشتن ته سیـ ـگار روی کف دست....

امیر : میدونی دیشب شبیه چی شده بودی ؟
افق : شبیه چی ؟
ـ شبیه جوجه کبوترایی که موندن زیر بارون و خیس شدن . تو همچین موقعیتی باید نرم نرم گرمشون کرد. اگه یه باره ببریشون جای گرم تنشون منقبض میشه. باید بگیری تو بغلت.. نرم نرم رو پر خیسشون دست بکشی. آروم آروم اول سرشون و نوازش کنی. از گرمای تنت بدی بهش.. بعد که دیدی داره تپش قلبش بیشتر و محکم تر میشه ببریش یه جای گرم !



سیاه بازی | m.medya

شهروز : چاقویی که ضامنش باز بشه باید به خون آلوده شه. اگه ضامنش و باز کنی و نزنی آبروشو ریختی.. ولی یادت باشه یه بار که دستت برای زدن بلرزه، تا آخر عمرت باید بزاریش زمین چون دیگه بخواهی هم نمیتونی ضربه بزنی !

سیاه بازی | m.medya