ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دست نوشته های پرویز مصدق
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8
روزی از من
گذر خواهی کرد
این واژه های خاموش
بر لب های تو جان می گیرند
و مرا پروانه پروانه
در نفس های تو می ریزند
نگاهت را تن می کنم
بوی تو را می گیرم
تو مرا می خوانی
من تو را می بوسم
و چون بیدی کهن
در انتهای کوچه ای دلتنگ
پر از یادگاری می شوم
من از عبور چشمانت !
جمعیّت تنهائی من
یک پنجره یک باران ست
و خیالی
که از تو خیس می شود
روزگارم را
خماری می کشم ،
پشت این فاصله ها
من به تو معتادم !


من رؤیائی دارم
که تنها
در چشم تو
زنده می ماند !
در بستر بی آغوشت
من خوابی می شوم
که رؤیاها برایش
تره هم خرد نمی کنند !
چون دو قوی باشکوه
در برکۀ احساسم
فرود می آیند
و زیر نم نم نیلوفر
دلم را
در امواج آرامش
بالا وُ پائین می برند
و چه ساحل دور ست
چشم هایت ، چشم هایت !
کفش های یادت را
به دیوار تنهائی ام
آویخته ام
تا خیالش راحت شود
تو از پیش من
جائی نمی روی
چشمانت
در برکۀ خیال من
ماه را دیوانه می کنند
و از عطر دلدادگی شان
نفس رؤیاها می گیرد
محبوبم !
بهارُ تابستانم
سیبم ! انارم !
پائیزُ زمستانم !
عشقم ! همسرم !
اشک ها وُ لبخندم
سکوتم ! فریادم !
من این شعرها را
با اسم تو دوست می دارم
که باران ست، باران !
خدا هم
اگر با خودش رو راست باشد
عاشق چشم های یک زن می شود
و به کتاب قلب او ایمان می آورد !
تو را با بوی گل
با طعم باران می نویسم
تو را با آبیُ سبز
تو را با رنگ دریا می نویسم
من از کنج قفس با شوق پرواز
تو را مثل کبوترهای عاشق
میان آسمان ها می نویسم
مثل یک شب تابستانی
برای خاطره شدن
چشم های تو طولانی ست !
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8