ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دست نوشته های پرویز مصدق
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8
در گرگُ میش رؤیاها
از شاخه های خیالت
گلواژه می چینم
و در گلدان شعرم می گذارم
با طلوع یاس ها
من در آئینۀ چشمانت
تا دورترین باغ جهان
خواهم رفت
و تا غروب آفتاب گردان
برای لا به لای دفترم
از بوی تو گل می چینم !
چشم هایت که می وزند
خیالم بارانِ گل می گیرد
و من لبالب از تمام عاشقانه ها
به انتهای کوچه ای می نگرم
که دلم به عطر تو می پیچد
و تا آمدنش
با کفش های پر از باران
افکار عاشقانه ام را
این پا وُ آن پا می کنم
عشق پرستوئی ست
در قفس چشمانت
لبخند که می زنی
به قلب من
به لانه بر می گردد
حسادت می کنم
به دنیائی که تو را دارد
و به اندازۀ آن
جای تو در من خالی ست !
تنها چیزی ست
که نه تولّدش طبیعی ست
و نه به مرگ طبیعی می میرد
عشق را می گویم
عشق !
هزاران واژه هم
تو را به من نمی رسانند
می دانم
امّا باز می نویسم !
و هزاران قطره اشک هم
می دانم
امّا باز گریه می کنم !
من
تو
او ؟!
ما را اشتباه صرف کرده اند
بین منُ او
فقط توئی تو
دیوار به دیوار خیالت
بید مجنونم
عاشق سیب همسایه
مرد تنها
کنار یک زن معنی می شود
هرگز ندیدمت
صدایت را نشنیدم
در خلوتم ننشستی
خاطراتم را نسرودی
با این همه
عاشقت بودم
مثل کسی
که همیشه دیده ام
که همیشه شنیده ام
و خلوتم
پر از صدای پای اوست
من عاشقت بودم
مثل پروانه ای
که فقط گل ها را می بیند
که فقط عطرها را می شنود
و در باغی پر از باران
با تو مسکن دارد !
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8