ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دست نوشته های پرویز مصدق
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8
پای عشق که میان باشد
باران هم حریف دل نمی شود
با خیالت هر شب
تا خاطراتِ دیروقت
از من بیرون می ماند
پای صندوق عشق
میزان رأی دل هاست
فلاسفه هیچ کاره اند
من
زیر بارانی گریه میکنم
که بوی شانه های تو را دارد !
به شانۀ قدرت زنانـ ـگی ات بزن
و عشقُ عاطفه را در او بیدار کن
مردان شمع های خاموشند
شعله می خواهند
نگاهت
سبزترین مسیر پرواز ست
که پرستوی دلم را
از فراز مزارع آفتابُ برکهُ گل
به آشیانه می برد
چشم از من بر ندار
که بی آسمان می شوم
کدام دنیا
به گرمای دست تو می ارزد
زیر باران های بی چتر ؟!
تمام سهم من از تو
نشستن بر شاخه های شب
در هجوم بادُ باران هاست
کِز می کنم تو را
در مرور شاخه های خالی
پرندگانِ تنها
هر گز آشیانه نمی سازند !
بی عبور سبز تو
از هوای زرد من
درختی در غربت پائیزم
با شب های بی برگ
و روزهای لم یزرع
من چشم می گذارم
به خواستن ات
تا عشق می شمارم
تو قایم می شوی
صدای عطرت
مرا به رؤیائی می برد
که دامنت
از پشت آن پیداست
دست که می برم بگیرمت
تو بیداریم را
سُک سُک می کنی
و من باز گرگ می شوم !
در حضور چشمانت
سکوت شرط ادب ست
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8