امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار سید حمیدرضا برقعی
#1
Thumbs Up 
جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد

بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد

شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد

تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد

کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز
می خرم از پسرک هر چه تفال دارد

یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد

هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها
تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
قامت کمان کند که دوتا تیر آخرش
یک دم سپر شوند برای برادرش

خون عقاب در جگر شیرشان پر است
از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش

این دو ز کودکی فقط ایینه دیده اند
آیینه ای که آه نسازد مکدرش

واحیرتا که این دو جوانان زینبند؟
یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش

با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش

یک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش

چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش

زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش...

زینب همان شکوه که ناموس غیرت است
زینب که در مدینه قرق بود معبرش

زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است
از بس که رفته این همه این زن به مادرش

زینب همان که زینت بابای خویش بود
در کربلا شدند پسرهاش زیورش

گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
وقتی گذشته بود دگر آب از سرش...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد
در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد

ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

احساس کرد از همه عالم جدا شده است
در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است

در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت

وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست
شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست

بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت

یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند
دارد غروب فرشچیان گریه می کند

با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید

او را چنان فنای خدا بی ریا کشید
حتی براش جای کفن بوریا کشید

در خون کشید قافیه ها را ، حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را

اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت

این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
"خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت

بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود"
اوکهکشان روشن هفده ستاره بود

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...
پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...

خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...

در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ‌کس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
این اشک ها به پای شما آتشم زدند
شکرخدا برای شما آتشم زدند

من جبرییل سوخته بالم ،نگاه کن!
معراج چشم های شما آتشم زدند

سر تا به پا خلیل گلستان نشین شدم
هر جا که در عزای شما آتشم زدند

از آن طرف مدینه و هیزم،ازاین طرف
با داغ کربلای شما آتشم زدند

بردند روی نیزه دلم را و بعد از آن
یک عمر در هوای شما آتشم زدند

گفتم کجاست خانه خورشید شعله ور
گفتند بوریای شما، آتشم زدند
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5

در آسمان غزل عاشقانه بال زدم
به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم

در انزوای خودم با تو عالمی دارم
به لطف قول وغزل قید قیل و قال زدم

کتاب حافظم از دست من کلافه شدست
چقدر آمدنت را چقدر فال زدم

غرور کاذب مهتاب ناگزیر شکست
همان شبی که برایش تورا مثال زدم

غزال من غزلم، محو خط و خال تو شد
چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم

به قدر یک مژه بر هم زدن تورا دیدم
تمام حرف دلم را در این مجال زدم...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
همسایه سایه ات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد

وقتی انیس لحظه ی تنهایی ام توئی
تنها دلیل اینکه من اینجایی ام توئی

هر شب دلم قدم به قدم میکشد مرا
بی اختیار سمت حرم میکشد مرا

با شور شهر فاصله دارم کنار تو
احساس وصل میکند آدم کنار تو

حالی نگفتنی به دلم دست میدهد
در هر نماز مسجد اعظم کنار تو

با زمزم نگاه دمادم هزار شمع
روشن کننند هاجر و مریم کنار تو

تا آسمان خویش مرا با خودت ببر
از آفتاب رد شده شبنم کنار تو

در این حریم، سینه زدن چیز دیگریست
خونین تر است ماه محرم کنار تو

مادر کنار صحن شما تربیت شدیم
داریم افتخار که همشهری ات شدیم

ما با تو در پناه تو آرام می شویم
وقتی که با ملائکه همگام می شویم

بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات
مردان شهر نوکرو زنها کنیز هات

زیبا ترین خاطره هامان نگفتنی ست
تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی ست

باران میان مرمر آیینه دیدنیست
این صحنه در برابر ایینه دیدنیست

مرغ خیال سمت حریمت پریده است
یعنی به اوج عشق همین جا رسیده است

خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قمیم
جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم

اعجاز این ضریح که همواره بی حد است
چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است

من روی حرف های خود اصرار میکنم
در مثنوی و در غزل اقرار میکنم

ما در کنار دختر موسی نشسته ایم
عمریست محو او به تماشا نشسته ایم

اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست
ما روبروی پهنه ی دریا نشسته ایم

قم سالهاست با نفسش زنده مانده است
باور کنید پیش مسیحا نشسته ایم

بوی مدینه می وزد از شهر ما،بیا
ما در جوار حضرت زهرا نشسته ایم
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
شنیده می شود از آسمان صدایی که...
کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ...

نبود هیچ کسی جز خدا،خدایی که...
نوشت نام تورا ،نام اشنایی که ـ

پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد
و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد

نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد
نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد

نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد
دلیل خلق زمین و زمان معین شد

نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است
غزل قصیده ی نابی که در ازل گفته است

نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد
ز درک خاک مقام فراتری دارد

خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد
درون خانه بهشت معطری دارد

پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت
برای وصف تو از عرش واژه بر می داشت

چرا که روی زمین واژه ی وزینی نیست
و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست

و جای صحبت این شاعر زمینی نیست
و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست

خدا فراتر از این واژه ها کشیده تورا
گمان کنم که تورا، اصلا آفریده تورا

که گرد چادر تو آسمان طواف کند
و زیر سایه ی آن کعبه اعتکاف کند

ملک ببیند وآنگاه اعتراف کند
که این شکوه جهان را پر از عفاف کند

کتاب زندگی ات را مرور باید کرد
مرور کوثر و تطهیرو نور باید کرد

در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود
و وصف مردمش الهاکم التکاثر بود

درون خانه ی تو نان فقر آجر بود
شبیه شعب ابی طالب از خدا پر بود

بهشت عالم بالا برایت آماده است
حصیر خانه ی مولا به پایت افتاده است

به حکم عشق بنا شد در آسمان علی
علی از آن تو باشد... تو هم از آن علی

چه عاشقانه همه عمر مهربان علی!
به نان خشک علی ساختی، به نان علی

از آسمان نگاهت ستاره می خواهم
اگر اجازه دهی با اشاره می خواهم-

به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم
کنار شعر دو رکعت نشسته بنویسم

شکسته آمده ام تا شکسته بنویسم
و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم

به شعر از نفس افتاده جان تازه بده
و مادری کن و اینبار هم اجازه بده

به افتخار بگوییم از تبار توایم
هنوز هم که هنوز است بی قرار توایم

اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم
کنار حضرت معصومه در کنار توایم

فضای سینه پر از عشق بی کرانهء توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
با همین چشم های خود دیدم، زیر باران بی امان بانو!
درحرم قطره قطره می افتاد آسمان روی آسمان بانو

صورتم قطره قطره حس کرده ست چادرت خیس می شوداما
به خدا گریه های من گاهی دست من نیست مهربان بانو

گم شده خاطرات کودکی ام گریه گریه در ازدحام حرم
باز هم آمدم که گم بشوم من همان کودکم همان،بانو

باز هم مثل کودکی هر سو می دوم در رواق تو در تو
دفترم دشت و واژه ها آهو...گفتم آهو و ناگهان بانو...

شاعری در قطار قم - مشهد چای می خوردو زیر لب می گفت:
شک ندارم که زندگی یعنی، طعم سوهان و زعفران بانو

شعر از دست واژه ها خسته است بغض راه گلوم را بسته است
بغض یعنی که حرف هایم را از نگاهم خودت بخوان بانو

این غزل گریه ها که می بینی آنِ شعر است، شعر آیینی
زنده ام با همین جهان بینی، ای جهان من ای جهان بانو!

کوچه در کوچه قم دیار من است شهر ایل من و تبار من است
زادگاه من و مزار من است ،مرگ یک روز بی گمان ...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس
خاموش کن صدارا، نقاره می زند طوس

آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان
جانی دوباره بردار با ما بیا به پابوس

آنجا که خادمینش از روی زائرینش
گرد سفر بگیرند با بال ناز طاووس

خورشید آسمان ها در پیش گنبد او
رنگی ندارد آری چیزی شبیه فانوس

رویای ناتمامم ساعات در حرم بود
باقی عمر اما افسوس بود و کابوس

وقتی رسیدی آنجا در آن حریم زیبا
زانو بزن به پای بیدار خفته در طوس...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
روی پیشانی بختم خط به خط چین دیده ام
بسکه خود را در دل آیینه غمگین دیده ام

مو سپیدم مو سپیدم موسپیدم مو سپید
گرگ باران دیده هستم، برف سنگین دیده ام

آه یک چشمم زلیخا آن یکی یعقوب شد
حال یوسف را ببینم با کدامین دیده ام؟

آشنا هستی به چشمم صبر کن، قدری بخند
یادم آمد، من تورا روز نخستین دیده ام

بیستون دیشب به چشمم جاده ای هموار بود
ابن سیرین را خبر کن، خواب شیرین دیده ام
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,551 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,148 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,634 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان