امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
مجموعه اشعار مهدی سهیلی
#1
Thumbs Up 
زندگی نامه شاعر

مهدی سهیلی فرزند غلامرضا از نوادگان حاج اکبر سمنانی از شاعران بزرگ معاصر است . وی در سال 1303 در تهران متولد شد . پس از پایان تحصیلات ابتدایی به فراگرفتن علوم قدیمیه و صرف و نحو عربی و منطق و معانی نزد استادان فن پرداخت و دوره متوسطه را در دبیرستان نظام آباد به پایان آورد . سپس وارد خدمات مطبوعاتی و روزنامه نگاری شد .

نام خانوادگی خود را از حاجی علی اکبری سمنانی به سهیلی در سال 1322 تغییر داد .

در سالهای 1345 الی 1356 علاوه بر انجام کارهای مطبوعاتی و همکاری با روزنامه های فکاهی تهران ، سرپرستی کاروان شعر و موسیقی رادیو و داوری برنامه مشاعره را بر عهده داشت . او در زمینه نمایش نامه نویسی نیز فعالیت داشته است.وی در ۱۸ مرداد ۱۳۶۶ در سن ۶۳ سالگی در گذشت .
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
عارف كيست ؟

عارف كسي بود كه به شب اي خدا كند
با سوز سينه خسته دلان را دعا كند
با لطف دوست تكيه به تخت غنا زند
بي آنكه ديده بر صله ي پادشا كند
پيچد سر از عنايت سلطان به كبر و ناز
در كوي فقر قامت خدمت دو تا كند
بر پاي شاه اگر سر ذلت نهاده است
با شرم تو به سجده ي حق را قضا كند
حكم خداي لم يزلي را به سر نهد
شايد به عهد بسته ي ديرين وفا كند
دست محبتي به سر بي نوا كشد
درد دلي ز راه مروت دوا كند
تا قصر خواجگان نرود از پي نياز
بر او حرام باد كه كار گدا كند
هر جا كه مي رود به دل بي هوس رود
هر كار ميكند به رضاي خدا كند
با او بگو كه در پي زر از چه مي رود
آن كس كه خاك را به نظر كيميا كند
عارف اگر كه خرقه دهد در بهاي مي
خود را به چشم اهل نظر بي بها كند
بايد به باده ي خانه ي وحدت قدم نهد
گرمست اوست پير مغان را رها كند
عرفانن نه راه شك كه ره عشق و بندگيست
عارف كجا به غير خدا التجا كند
گر سالك است بر در منعم چرا رود
ور عارف است بندگي شه چرا كند
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
نگرش

در آينه بنگر كه صفا را نگري
در باغ ببين كه غنچه ها را نگري
در خلقت خود به چشم انديشه نگر
تا مرتبه ي صنع خدا را نگري
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
طلاي صبح

خيال تو دل ما را شكوفه باران كرد
نميرد آن كه به هر لحظه ياد ياران كرد
نسيم زلف تو در باغ خاطرم پيچيد
دل خزان زده ام را پر از بهاران كرد
چراغ خانه ي آن دلفروز روشن باد
كه ظلمت شب ما را ستاره باران كرد
دو چشم مست تو نازم به لحظه هاي نگاه
كه هر چه كرد به ما ناز آن خماران كرد
من از نگاه تو مستم بگو كه ساقي بزم
چه باده بود كه در چشم نازداران كرد
به گيسوان بلندت طلاي صبح چكيد
ببين كه زلف تو هم كار آبشاران كرد
دو چشم من كه شبي از فراق خواب نداشت
به ياد لاله ي رويت هواي باران كرد
به روي شانه ز بلبل به شوق يك گل خاست
چنين هنر غم دلدادگي هزاران كرد
گلاب مي چكيد از خامه ات به جام غزل
شكفته طبع تو را روي گلعذاران كرد
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5

ز عجز ناله مكن

اگر كه گل رود از باغ باغبانان چه كند ؟
چو بي بهار شود با غم خزان چه كند ؟
كسي كه مهر گل از دل نميتواند كند
به باغ خشك در ايام مهرگان چه كند
زني كه يك پسر از دولت جهان دارد
به روز واقعه در ماتم جوان چه كند
به گريه زنگ غم از دل بشوي و شادان باش
دل گرفته غم خفته را نهان چه كند ؟
بلاي گنج بسي ديده چشم گنجوران
دوباره خواجه در اين ورطه امتحان چه كند
مورخي كه ز دوران خويش بي خبرست
به هرزه در خم تاريخ باستان چه كند ؟
شعاع چشم تو را نور مهرباني باد
لئيم بي شفقت ياد دوستان چه كند ؟
مكن ز چرخ و فلك شكوه از زمين برخيز
به خفتگان دل افسرده آسمان چه كند ؟
ز عجز ناله مكن فتح در تواناييست
زمانه با نفس مرد ناتوان جه كند
جهان به ديده ي حق بين همه جمال خداست
كسي كه گل نشناسد به بوستان چه كند ؟
به شعر سكه زديم و زمانه صرافست
به جاي مدعي بي هنر زمان چه كند ؟
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
هودج مهتاب

هر زمان بانگ خوش نامه رسان مي آيد
بر تن خسته ام از شوق تو جان مي آيد
نتا صداي تو به گوشم رسد از رشته ي سيم
دل من لرزد و جان در هيجان مي آيد
نيمشب ياد تو در هودج مهتاب خيال
چون عروسيست كه بر تخت روان مي آيد
ز نگاه تو دلي نيست كه عاشق نشود
نازم آن چشم كه تيرش به نشان مي آيد
مي پرد خواب ز چشم همه كس تا دل شب
هر كجا قصه ي زلفت به ميان مي آيد
به دعا ميطلبم صبح درخشان تو را
هر سحرگاه كه گلبانگ اذان مي آيد
از غم عشق ز دل ناله برآرد تا صبح
مرغك خسته كه شبها به فغان مي آيد
تا كه فرزند سفر كرده ز راه آيد باز
پدر منتظر از غصه به جان مي آيد
اي جوانان در بر پيران چو رسي طعنه مزن
هنر تير زماني ز كمان مي آيد
شمع بزم سخنم شعر تب آلوده ي من
شعله هاييست كه از دل به زبان مي آيد
هوشياران همه سرمست غزلهاي منند
مگر اينسان هنر از پير مغان مي آيد
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7

آبي گنبد نما

جان فداي آن توانايي كه ما را آفريد
وز براي رهنمايي انبيارا آفريد
ما همه بيدار دل بوديم و رنجور گناه
آن طبيب درد بي درمان دوا را آفريد
تا صفا يابد دل ما همره اشك نياز
لحظه هاي گرم شب هاي دعا را آفريد
بر سر ما بي ستون زد خيمه يي فيروزه رنگ
پر ستاره آبي گنبد نما را آفريد
مستي بس تاك را بر پرده ي صد رنگ ريخت
چشم عاشق كش نگاه دلربا را آفريد
تا پريشاني بياموزد به زلف دلبران
از نسيم صد سحر بد صبا را آفريد
بهجتي از ديدن فرزند دارم هر نفس
لطفش اين آينه ي شادي فزا را آفريد
از براي شام تارم شبچراغي خواستم
برق مهرش پرتو افكن شد سها را آفريد
نازنينان بي وفايي را ز خويش آموختند
ور نه گرداننده ي دل ها وفا را آفريد
نقش شعر خويش را كه در چشم مردم ديده ام
شكر آن ايزد كه اين آينه ها را آفريد
اي سيه چشمان نهال عمرتان سر سبز باد
نازم آن صورتگري كز گل شما را آفريد
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8

آرام تر بگذر

اي مسافر
اي جداناشدني
گامت را آرامتر بردار
از برم آرامتر بگذر
تا به كام دل ببينمت
بگذار از اشك سرخ
گذرگاهت را چراغان كنم
آه كه نمي داني
سفرت روح مرا به دو نيم مي كند
و شگفتا كه زيستن با نيمي از روح تن را مي فرسايد
. بگذار بدرقه كنم
واپسين لبخندت را
و آخرين نگاه فريبنده ات را
مسافر من
آنگاه كه مي روي
كمي هم واپس نگر باش
با من سخني بگو
مگذار يكباره از پا درافتم
فرق صاعقه وار را
بر نمي تابم
جدايي را لحظه لحظه به من بياموز
آرام تر بگذر
تو هرگز مشايعت كننده نبودي
تا بداني وداع چه صعب است
وداع توفان مي آفريند
اگر فرياد رعد را در توفان نمي شنوي
باران هنگام طوفان را كه ميبيني
آري باران اشك بي طاقتم را كه مي نگري
من چه كنم
تو پرواز ميكني و من پايم به زمين بسته است
اي پرنده
دست خدا به همراهت
اما نمي داني
كه بي تو به جاي خون
اشك در رگهايم جاريست
از خود تهي شده ام
نمي دانم تا بازگردي
مرا خواهي ديد
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
قافله پشت قافله




شكوه مكن دژم مشو
بار ز راه مي رسد
رنج فراق طي شود مهر به ماه مي رسد
يوسف من مكن گله از غم و درد بي كسي
قافله پشت قافله بر سر چاه مي رسد
اي به عزيزي آشنا
بيم چه داري از بلا
هر كه نترسد از خطر
زود به جاه مي رسد
غمزده از خزان مشو
غنچه ز شاخه مي دمد
نوبت بانگ بلبلان
خواه نخواه مي رسد
ناله ي بي سبب مكن
شكوه ز تيره شب مكن
از سخنم عجب مكن
وقت پگاه مي رسد
هاي به غم نشستگان
مژده دهم به خستگان
جانب دلشكستگان
لطف الاه مي رسد
پاي بكوب و كف بزن
عود بساز و دف بزن
شكوه مكن دژم مشو
بار زراه مي رسد
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
صداي شكفتن

چو شب ز راه رسد گوش كن به لحظه ي خفتن
بود سكوت شبانه زمان راز شنفتن
ز هر نسيم به گوشت رسد نواي گذشتن
ز هر جوانه ي گل بشنوي صداي شكفتن
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,546 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,140 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,616 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان