ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
صدای خش خش برگ ها زیر پایم
مرا یاد اخرین روزهای با تو می اندازد
روزی که
در هوای پاییزی ، در آغوش گرمت ارام می گرفتم
در حال و هوای کودکانه ام ، غریبانه تو را صدا میزدم
در میان اشک های بی بهانه ام ، بی اختیار برایت لبخند میزدم
یاد روزی که
دست در دست هم روی آن نیمکت خیس از باران
آخرین بهانه های رفتنت را زمزمه می کردی
و امروز
درست روی همان نیمکت تنها
بی بهانه دلتنگت میشوم
بی بهانه رها میکنم بغض خفته در گلویم را
و امروز
درست در همان روز رفتنت
بی بهانه ،برایم بهانه میشوی
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
همیشه یکی هست
که با رفتنش
که با نبودنش
میشه همه زندگی رو از لبخند پر کرد
همیشه یکی هست
که درست جایی که نباید باشه ، میاد
که درست جایی باید باشه ،میره
و حالا
تکرار این حرفا
خلاصه ای در من است
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
نشین
اینجا جای تو نیست
این جای خالی....
جای خالی کسی است که یادش همواره با من است
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
همه چیز ساده بود
چه برگ خشکیده درخت
چه هوای بارانی ان روز
چه ان نیکت همیشه خزان
ساده و ماندگار
حتی دوست داشتن ما
در اوج سادگی
زیبا بود!
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
من خود را خوب می شناسم
پس می گویم برو
نمی خواهم بیش از این به بودنم عادت کنی
من می شناسمت
از این تقدیر خسته می شوی
پای من شکسته دل
فرصت زندگی ات
بامن هدرمی رود
برو...!
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
همین قدر مینوسم
خسته شدم
از این مهان ناخوانده بودن
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
در چشمانش خیره میشوم
از نگاهش میشد فهمید که این رفتن مثل تمتم رفتن ها نیست.
از نگاهم که رو بر می گرداند می فهمم حتی دلش هم مثل گذشته نیست
یک خداحافظی ساده!
آخرین حرف بین ما.
با نگاه بدرقه اش میکنم.برای اخرین بار تصویرش را در ذهنم حک میکنم.
برای اشک هایم وقت دارم اما برای لمس حضورت فقط این لحظه ی دروغین را.
تو در خم کوچه گم میشوی و من در خاطرات تو....
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
شب شده بود
دخترک بی ارداه مضطرب بود
گویی چیزی در درونش خواب را از چشمانش ربوده بود
گویی منتظر چیزی بود
در آسمان چیزی درخشید
دخترک به دنبال آن تمام آسمان را جست و جو کرد
لحظه ای چشم بر هم نهاد
صدایی درونش گفت:
- تو تنها نیستی... بیا
دخترک رد سفید پر نور را دنبال کرد
کناره پنجره ای رسید
دختری خیره به آ سمان اشک میریخت
خیره به اسمان
گویی دنبال چیزی می گشت
به ناگه رنگ سرخی جای اشک را گرفت
صدا گفت:
- می بینی ؟ آ ن رنگ سرخ پایان زندگی اش بود
می بینی ؟ می توانست باشد اما نخواست
حس میکنی؟ چقدر بی کس بود؟
دختر دوباره و دوباره به دنبال آن رد پای سفید به پنجره ها سرک کشید
هر پنجره
حرف هایی داشت
مشکلاتی داشت
جلوی پنجره ای
صدا زمزمه کرد
- بنگر .. چه می بینی؟
دخترک جست و جو کرد
پنجره دو رنگ داشت
سفید و خاکستری
دختری با چهره ی افشونگر
کنار پنجره
میشد تنهایی و غم را حتی با این فاصله حس کرد
اما
دختر بی تفاوت در دنیای خودش بود
لحظه ای میخندید
لحه ای میخنداند
لحظه ای..
آه از آن لحظه که دیگر هیچ کس پیشش نبود
آه از آن لحظه که اشک میریخت و دم نمیزد
او هم در اسمان دنبال چیزی می گشت
چیزی به وسعت بزرگی و مهربانی دل ها
چیزی به وسعت محبتی بی منت
پس چرا چیزی نبود تا دختر را آرام کند
چرا دختر سردرگم بود
صدا آرام زمزمه کرد
- می بینی ؟ او فقط جست و جو می کند
او فقط به دنبال یک ردی از گذشته است
حس میکنی؟از زندگی لبریز است
به چهره اش نگاه کن
به چهره دختر نگاه کرد
چه میدید؟
او خودش بود
اه از لحظه های خاکستری عمرش...
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
برای ارامش خیالت
ساده شکستم
همچون شیشه ای ترک خورده
بی صدا شکستم
در حضور چشمانت
شکستم
اما تو از همه این ها
بی تفاوت عبور کردی
کاش میدانستی با وجود شکستنم
هنوز هم دوستت دارم