۱۰-۱۰-۹۱، ۰۱:۳۹ ب.ظ
نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور
زندگی مشترک
نامه ي شماره 5
سه شنبه 25 تير
پرويز عزيزم پاكت محتوي دو نامه تو امروز به دستم رسيد و من ناچار براي جواب دادن به تو نامه ي درازي بنويسم و براي اولين مرتبه از سبك تو استفاده مي كنم و به قسمت هاي مختلف نامه ي تو جواب مي دهم
1- (تو مي خواهي نامه اي پر زرق و برق و پر از جملاتي توخالي و مسخره را كه ابدا معني و مفهومي جز دروغ و حيله ندارد به نامه ي من رجحان دهي تو هنوز ظاهربين هستي )
اين حرف صحيح نيست اگر تو به نامه ي من متوسل مي شوي و آن را مدرك قرار مي دهي من دليل بزرگتري دارم و آن دليل خود تو هستي . پرويز لابد نمي تواني اين را قبول نكني كه خودت هم شباهت تامي به نامه ات داري و همان طور كه ميان نامه ي تو با نامه هاي فريبنده و سرار قربان صدقه تفاوتي وجود دارد خود تو هم با آدم هاي چاپلوس و زبان باز فرق داري . من اگر طرفدار آن نامه ها بودم از آن مردها هم مي پسنديدم و همان طور كه نامه ي تو را به سويت فرستادم خودت را هم نمي توانستم قبول كنم و به زندگي رضايت نمي دادم پس من در اينجا دو عمل مخالف انجام داده ام يعني تو را خواسته و نامه ات را نخواسته ام از اين دو عمل آن كه در شرايط عادي و طبيعي انجام يافته قابل قبول است نه آن كه در حالت و وضع غير عادي .
من تو را بي آنكه كسي بتواند در عقيده ام رسوخ كند دوست داشته و پسنديده ام و در راه رسيدن به تو كوشش كرده ام و با كمال ميل به ازدواج تو تن در داده ام ولي نامه را ...
پس من طرفدار آن نامه ها كه تو مي گويي نيستم ولي در اين كه نوشته اي ظاهربين هستم باز هم دروغ بزرگي نوشته اي
پرويز آيا فقط نوشتن يك نامه باعث كشف اين همه عيب و نقص شده است ؟
اگر تو بخواهي آن نامه ي مرا دليل ظاهربيني قرار دهي من هم اين نامه ي تو را دليل ظاهربيني مي دانم زيرا همان طور كه تو در آن موقع ( از دنياي صميميت و مهرباني كه در قلب تو بود خبر نداشتم و برايش پشيزي ارزش قائل نبودم ) تو هم از انتظار و التهابي كه مدت دو هقته قلب مرا مي سوزاند .... ازاميدهايي كه در دل خود مي پروراندم ... از مزايايي كه براي نامه ي تو قائل مي شدم ... خبر نداشتي و هيچ كدام از اينها را نمي دانستي و فقط به ظاهر نامه ي من ... به جملات خشمگين من توجه كرده اي و آن را حمل بر ظاهر بيني من نموده اي . همان طور كه تو نتوانسته اي دليل اين همه خشم و غضب را درك كني و مقعيت مرا در نظر بگيري من هم نتوانسته ام به حالت تو در موقع نوشتن آن نامه توجهي داشته باشم و افكار تو را در نظر بگيرم .
2- ( تو حتي حاضر نيستي يك نامه ي مرا كه بي آلايش و آراستگي ظاهر نوشته شده قبول نمايي ) اين حرف صحيح نيست من همه ي نامه هاي تو را دارم در ميان آنها نامه هايي پيدا مي شود كه بسيار ساده و عاري از هرگونه پيرايه است من همه ي آنها را خوانده و با خشنودي و رضايت قبول كرده ام زيرا در حالت عادي بوده ام از جانب تو نگراني نداشتم و دو هفته از تو بي خبر نبودم ... مي گويي چرا آن نامه را پس فرستادم ؟ وضع مرا در نظر بگير حالت غير عادي مرا در نظر بگير خشم و عصبانيت مرا .... اين نامه ي يك صفحه اي را بعد از دو هفته انتظار در نظر بگير و بعد خودت قضاوت كن .
3- ( تو براي حرف من ارزشي قائل نيستي ) بعد نوشته اي كه من نسبت به عشق تو بي اعتماد هستم و آن وقت مرا سرزنش كرده اي كه چه طور مي توانم مردي را دوست داشته باشم در حالي كه به او اطمينان ندارم .
پرويز مگر تو نبودي كه براي حرف ارزشي قائل نمي شدي و پيوسته عمل را درنظر مي گرفتي .
پرويز ... من عملا به تو ثابت كرده ام كه به عشق تو ايمان دارم و به وفاداري تو معتقد هستم . تو در عين حال كه شوهر من هستي صميمي ترين دوست من هم هستي آيا چه چيزي جز اعتماد و طامينان زياد دوستي را به وجود مي آورد مطمئن باش اگر من به تو اطمينان نداشتم تا به حال اين زندگي را بر هم زده بودم من براي زندگي و عشقي كه اعتماد و اطمينان به همراه نداشته باشد پشيزي ارزش قائل نيستم . من همه ي رازهاي زندگيم را به تو گفته ام چيزهايي را كه هيچكس نمي داند تو مي داني تو در غم و شادي من شريك هستي چه چيزي ايجاب مي كند كه من آن قدر با تو نزديك وصميمي باشم آيا جز اعتماد به عشق و محبت تو محرك ديگري هم وجود دارد ؟ پرويز من ظاهر بين نيستم اين تو هستي كه به جملات خشم آلود و غضبناك نامه هاي من متوسل مي شوي به عمق موضوع توجه نمي كني و بعد به من تهمت مي زني .
پرويز عزيزم من بيشتر از خودم به تو اطمينان دارم و به عشق و محبت تو ايمان دارم من راست مي گويم و تو مي تواني اين قسمت از نامه ي مرا مثل سند گرانبهايي در نزد خودت نگهداري كني.
پرويز من و تو بيش از آنچه بتوان تصور كرد با هم صميمي و مهربان هستيم و مطمئن باش من به تو اعتماد دارم ولي اين را هم در نظر بگير محبوب من پرويز عزيزم من كمي كم ظرافيت هستم . زود عصباني مي شوم و زود فحش مي دهم و زود هم پشيمان مي شوم اگر به تو حرف بدي زده ام معذرت مي خواهم .
4-( وقت تجديد نظر باقي ست چه بهتر كه عوض چندين ماه و چندين سال از امروز سعي كني طرف خودت رابشناسي اگر خوب انتخاب كرده اي كه هيچ و گرنه آن كه مي خواستي و آن كسي كه مشكوك نيستي و هر كسي كه فكر مي كني 1/1000 من ممكن است نسبت به تو وفادار باشد انتخاب كن . )
من نمي دانم به اين قسمت از نامه ي تو چه جوابي بدهم من هيچ كس را به قدر تو دوست ندارم و تو آن كسي هستي كه من مي خواستم و مي پسنديدم تو حق نداري اين حرف ها را براي من بنويسي من از زندگي با تو اظهار شكايت و خستگي نكرده ام . من هرگز به تو نگفته ام كه مطابق ميلم نيستي . من تو را شناخته و به روحيات تو آشنا هستم و با چشم باز تو را انتخاب كردم و از اين حيث كاملا راضي و خشنود هستم تو كمال مطلوب من هستي .
پرويز خواهش مي كنم اين حرفها را براي من ننويس من نمي خواهم اين حرفها رابشنوم من نمي خواهم ميان من و تو از اين چيزها باشد .
5- ( تو آدم خودبين و از خود راضي هستي )
پرويز من سابقا اين طور نبودم و تو هرگز اين حرفها را به من نزده بودي من كاري نكرده ام كه سزاوار اين همه تهمت باشم . اگر اظهار عشق علامت خودپسندي است من بعد از اين دهانم را مي بندم تو تصور مي كني من وقتي مي گويم تو را زياد دوستدارم مقصودم اين است كه تو شايسته ي اين عشق نيستي و من بيشتر از آنچه كه در خور توست تو را دوست دارم . من اين طور نيستم تو اشتباه مي كني نمي داني اين حرفها چه طور قلب مرا به درد مي آورد نمي داني من وقتي مي بينم كه در نظر تو اين طور جلوه كرده ام چه قدر متأثر مي شوم . افسوس كه من نمي توانم آنچه را كه در قلبم وجود دارد به تو بفهمانم . ولي اگر تو مرا اين طور شناخته اي ( هنوز دير نشده تا وقت باقي ست تجديد نظر كن چه بهتر كه عوض چندين ماه و چندين سال از امروز سعي كني طرف خودت را بشناسي اگر خوب انتخاب كرده اي كه هيچ و گرنه آن كه مي خواستي و آن كسي كه خودبين و از خود رضي نيست وهر كسي كه فكر مي كني 1/1000 من ممكن است نسبت به تو وفادار باشد انتخاب كن )
6-( تو آدم ناشناسي هستي پس از اين همه دوستي و محبت تازه نسبت به من اظهار شك و ترديد مي نمايي تو مانند بچه هايي كه چيزي به هم مي دهند و تا پايان سال از دادن آن دم مي زنند مي ماني درست است كه تو همه چيز خودت را به من داده اي .... ولي اين همه گفتن ندارد . انسان وقتي چيزي را به كسي داد و خودش را جانا و مالا در اختيار او گذاشت اگر دائم بخواهد از اين خودگذشتيگ صحبت به ميان بياورد به عقيده يمن ارزشي ندارد منت گذاشتن معني ندارد )
چيز عجيبي است كه تو تصور مي كني من برايت فداكاري كرده ام و من اگر كوچك ترين حرفي بزنم زودميان اين دورابطه برقرار مي كني و مي گويي به رخ مي كشي ! پرويز من هر چه فكر مي كنم موردي پيش نيامده است تا من منافع خود را به خاطر تو زير پا بگذارم . اگر ازدواج با تو فداكاري است اگر كوشش در راه رسيدن به تو فداكاري ست پس من اين فداكاري ها را به خاطر خودم انجام داده ام نه به خاطر تو من هدفي داشته ام و در راه رسيدن به آن هدف كوشش كرده ام . اگر از خواست هاي تو پيروي كرده ام باز هم صلاح خودم را در نظر گرفته ام . من هرگز براي تو فداكاري نكرده ام و هرگز اعمال خودم را به رخ تو نكشيده ام .
تو بارها اين حرف را به من زده اي و من هميشه ساكت نشسته ام و اين را در دل خودم پنهان كرده ام تو بارها به من گفته اي كه سر تو منت مي گذارم .
من براي تو كاري نكرده ام كه سر تو منت بگذارم. من خودم را مديون تو مي دانم من سعادت خودم را از وجود تو مي دانم آن وقت چه طور ممكن است سر تو منت بگذارم من كي خود را جانا و مالا در اختيار توئ گذاشته ام ؟ من كي همه چيز خود را به تو داده ام ؟ من چه دارم كه به تو بدهم من هيچ چيز ندارم هيچ چيز جز خودم و فقط خودم را در اختيار تو گذاشته ام و هرگز هم سر تو منت نگذاشته ام زيرا عقيده دارم انسان هيچ چيز را نبايد از محبوبش مضايقه كند چه قدر تو به من تهمت مي زني مثل اين است كه تازه مرا شناخته اي سابقا من اين طور نبودم تو هميشه مي گفتي كه از من گله و شكايتي نداري مگر آن موقع كور و كر بودي ؟
من از اين به بعد ديگر نه از عشق و محبت و نه از چيزهاي ديگر اصلا حرف نمي زنم من دهانم را مي بندم زيرا هر كلمه اي كه از ميان لب هاي من خارج شود معرف يكي از صفات بد من است و به طرز جدي تعبير و تفسير مي شود . پرويز لازم نيست براي تسكين خشم و غضب خودت اين قدر بهانه هاي ناپسند بتراشي چشمت را باز كن و بهتر مرا بشناس شايد من صفات بد ديگري هم داشته باشم شايد احمق و نادان و دزد و كور و كر هم باشم و تو تا حالا نفهميده باشي و بعد پشيمان شوي
من حق ناشناس هستم راست مي گويي من به خاطر اين كه تو مرا دوست داري روي دست و پايت بيفتم و گريه كنم . نمي دانم شايد هم اين طور باشد شايد مي خواهي آن چيزها را به خاطر من بياوري درست است پرويز اگرتو نبودي من حالا بايد در خانه پدرم با خفت و خواري زندگي كنم و هميشه اين اسم برايم باشد كه گناه كرده ام فاسد شده ام
تو اشتباه مي كني من هيچ وقت اين بزرگ منشي و جوانمردي تو را از ياد نمي برم من خودم مي دانم كه موجود ناقصي بودم خودم مي دانم كه آنچه را كه دختران ديگر داشتند من نداشتم وتو هميه اين چيزها را ناديده گرفتي من مي دانم كه تو به گردم من حق بزرگي داري ولي من هرگز خودم را گناهكار نمي دانم من در پيش وجدان خودم سربلند هستم من وظيفه ي اخلاقي خودم را انجام داده ام و پاكدامن و سالم تسليم تو شده ام من هرگز پاي از دايره ي عفاف و نجابت بيرون نگذاشته ام و با اين همه تو حق داشتي مرا از خود براني ولي اين كار را نكردي مرا مثل هميشه دوست داشتي و هرگز سرزنشم نكردي ولي من اين موضوع رافراموش نكرده ام و تنها فكرك اين است كه نسبت به تو وفادار و صميمي باشم و تو را دوست داشته باشم تو حق نداري به من بگويي حق ناشناس ..... هيچ كس حق نارد مرا فاسد بخواند پرويز با من اين طور حرف نزن من اگر بفهمم كه تو در نجابت من شكي داشته اي خودم را مي كشم و از دست اين زندگي سراسر شك و ترديد راحت مي شوم !
راست است من حق ناشناسم من تو را كم دوست دارم من بايد تو را در جاي خداوند پرستش كنم پرويز من مي فهمم كه تو چه قدر به گردم من حق داري من مي فهمم كه تو عمل عجيبي انجام داده و برخلاف همه مرا باز هم دوست داري ولي به خدا و به آنچه كه نزد تو مقدس است قسم مي خورم من هرگز گناهي نكرده ام ايمان داشته باش به خدا دروغ نمي گويم
------------
اين جواب نامه ي تو .... نامه ي ديگري هم هست كه در آنجا هم تو به من حمله هايي كرده اي ولي ديگر خسته شدم ديگر دستم درد گرفته انشاءالله دفعه ي ديگر جوابش را مي دهم
خدا حافظ تو
فروغ
زندگی مشترک
نامه ي شماره 5
سه شنبه 25 تير
پرويز عزيزم پاكت محتوي دو نامه تو امروز به دستم رسيد و من ناچار براي جواب دادن به تو نامه ي درازي بنويسم و براي اولين مرتبه از سبك تو استفاده مي كنم و به قسمت هاي مختلف نامه ي تو جواب مي دهم
1- (تو مي خواهي نامه اي پر زرق و برق و پر از جملاتي توخالي و مسخره را كه ابدا معني و مفهومي جز دروغ و حيله ندارد به نامه ي من رجحان دهي تو هنوز ظاهربين هستي )
اين حرف صحيح نيست اگر تو به نامه ي من متوسل مي شوي و آن را مدرك قرار مي دهي من دليل بزرگتري دارم و آن دليل خود تو هستي . پرويز لابد نمي تواني اين را قبول نكني كه خودت هم شباهت تامي به نامه ات داري و همان طور كه ميان نامه ي تو با نامه هاي فريبنده و سرار قربان صدقه تفاوتي وجود دارد خود تو هم با آدم هاي چاپلوس و زبان باز فرق داري . من اگر طرفدار آن نامه ها بودم از آن مردها هم مي پسنديدم و همان طور كه نامه ي تو را به سويت فرستادم خودت را هم نمي توانستم قبول كنم و به زندگي رضايت نمي دادم پس من در اينجا دو عمل مخالف انجام داده ام يعني تو را خواسته و نامه ات را نخواسته ام از اين دو عمل آن كه در شرايط عادي و طبيعي انجام يافته قابل قبول است نه آن كه در حالت و وضع غير عادي .
من تو را بي آنكه كسي بتواند در عقيده ام رسوخ كند دوست داشته و پسنديده ام و در راه رسيدن به تو كوشش كرده ام و با كمال ميل به ازدواج تو تن در داده ام ولي نامه را ...
پس من طرفدار آن نامه ها كه تو مي گويي نيستم ولي در اين كه نوشته اي ظاهربين هستم باز هم دروغ بزرگي نوشته اي
پرويز آيا فقط نوشتن يك نامه باعث كشف اين همه عيب و نقص شده است ؟
اگر تو بخواهي آن نامه ي مرا دليل ظاهربيني قرار دهي من هم اين نامه ي تو را دليل ظاهربيني مي دانم زيرا همان طور كه تو در آن موقع ( از دنياي صميميت و مهرباني كه در قلب تو بود خبر نداشتم و برايش پشيزي ارزش قائل نبودم ) تو هم از انتظار و التهابي كه مدت دو هقته قلب مرا مي سوزاند .... ازاميدهايي كه در دل خود مي پروراندم ... از مزايايي كه براي نامه ي تو قائل مي شدم ... خبر نداشتي و هيچ كدام از اينها را نمي دانستي و فقط به ظاهر نامه ي من ... به جملات خشمگين من توجه كرده اي و آن را حمل بر ظاهر بيني من نموده اي . همان طور كه تو نتوانسته اي دليل اين همه خشم و غضب را درك كني و مقعيت مرا در نظر بگيري من هم نتوانسته ام به حالت تو در موقع نوشتن آن نامه توجهي داشته باشم و افكار تو را در نظر بگيرم .
2- ( تو حتي حاضر نيستي يك نامه ي مرا كه بي آلايش و آراستگي ظاهر نوشته شده قبول نمايي ) اين حرف صحيح نيست من همه ي نامه هاي تو را دارم در ميان آنها نامه هايي پيدا مي شود كه بسيار ساده و عاري از هرگونه پيرايه است من همه ي آنها را خوانده و با خشنودي و رضايت قبول كرده ام زيرا در حالت عادي بوده ام از جانب تو نگراني نداشتم و دو هفته از تو بي خبر نبودم ... مي گويي چرا آن نامه را پس فرستادم ؟ وضع مرا در نظر بگير حالت غير عادي مرا در نظر بگير خشم و عصبانيت مرا .... اين نامه ي يك صفحه اي را بعد از دو هفته انتظار در نظر بگير و بعد خودت قضاوت كن .
3- ( تو براي حرف من ارزشي قائل نيستي ) بعد نوشته اي كه من نسبت به عشق تو بي اعتماد هستم و آن وقت مرا سرزنش كرده اي كه چه طور مي توانم مردي را دوست داشته باشم در حالي كه به او اطمينان ندارم .
پرويز مگر تو نبودي كه براي حرف ارزشي قائل نمي شدي و پيوسته عمل را درنظر مي گرفتي .
پرويز ... من عملا به تو ثابت كرده ام كه به عشق تو ايمان دارم و به وفاداري تو معتقد هستم . تو در عين حال كه شوهر من هستي صميمي ترين دوست من هم هستي آيا چه چيزي جز اعتماد و طامينان زياد دوستي را به وجود مي آورد مطمئن باش اگر من به تو اطمينان نداشتم تا به حال اين زندگي را بر هم زده بودم من براي زندگي و عشقي كه اعتماد و اطمينان به همراه نداشته باشد پشيزي ارزش قائل نيستم . من همه ي رازهاي زندگيم را به تو گفته ام چيزهايي را كه هيچكس نمي داند تو مي داني تو در غم و شادي من شريك هستي چه چيزي ايجاب مي كند كه من آن قدر با تو نزديك وصميمي باشم آيا جز اعتماد به عشق و محبت تو محرك ديگري هم وجود دارد ؟ پرويز من ظاهر بين نيستم اين تو هستي كه به جملات خشم آلود و غضبناك نامه هاي من متوسل مي شوي به عمق موضوع توجه نمي كني و بعد به من تهمت مي زني .
پرويز عزيزم من بيشتر از خودم به تو اطمينان دارم و به عشق و محبت تو ايمان دارم من راست مي گويم و تو مي تواني اين قسمت از نامه ي مرا مثل سند گرانبهايي در نزد خودت نگهداري كني.
پرويز من و تو بيش از آنچه بتوان تصور كرد با هم صميمي و مهربان هستيم و مطمئن باش من به تو اعتماد دارم ولي اين را هم در نظر بگير محبوب من پرويز عزيزم من كمي كم ظرافيت هستم . زود عصباني مي شوم و زود فحش مي دهم و زود هم پشيمان مي شوم اگر به تو حرف بدي زده ام معذرت مي خواهم .
4-( وقت تجديد نظر باقي ست چه بهتر كه عوض چندين ماه و چندين سال از امروز سعي كني طرف خودت رابشناسي اگر خوب انتخاب كرده اي كه هيچ و گرنه آن كه مي خواستي و آن كسي كه مشكوك نيستي و هر كسي كه فكر مي كني 1/1000 من ممكن است نسبت به تو وفادار باشد انتخاب كن . )
من نمي دانم به اين قسمت از نامه ي تو چه جوابي بدهم من هيچ كس را به قدر تو دوست ندارم و تو آن كسي هستي كه من مي خواستم و مي پسنديدم تو حق نداري اين حرف ها را براي من بنويسي من از زندگي با تو اظهار شكايت و خستگي نكرده ام . من هرگز به تو نگفته ام كه مطابق ميلم نيستي . من تو را شناخته و به روحيات تو آشنا هستم و با چشم باز تو را انتخاب كردم و از اين حيث كاملا راضي و خشنود هستم تو كمال مطلوب من هستي .
پرويز خواهش مي كنم اين حرفها را براي من ننويس من نمي خواهم اين حرفها رابشنوم من نمي خواهم ميان من و تو از اين چيزها باشد .
5- ( تو آدم خودبين و از خود راضي هستي )
پرويز من سابقا اين طور نبودم و تو هرگز اين حرفها را به من نزده بودي من كاري نكرده ام كه سزاوار اين همه تهمت باشم . اگر اظهار عشق علامت خودپسندي است من بعد از اين دهانم را مي بندم تو تصور مي كني من وقتي مي گويم تو را زياد دوستدارم مقصودم اين است كه تو شايسته ي اين عشق نيستي و من بيشتر از آنچه كه در خور توست تو را دوست دارم . من اين طور نيستم تو اشتباه مي كني نمي داني اين حرفها چه طور قلب مرا به درد مي آورد نمي داني من وقتي مي بينم كه در نظر تو اين طور جلوه كرده ام چه قدر متأثر مي شوم . افسوس كه من نمي توانم آنچه را كه در قلبم وجود دارد به تو بفهمانم . ولي اگر تو مرا اين طور شناخته اي ( هنوز دير نشده تا وقت باقي ست تجديد نظر كن چه بهتر كه عوض چندين ماه و چندين سال از امروز سعي كني طرف خودت را بشناسي اگر خوب انتخاب كرده اي كه هيچ و گرنه آن كه مي خواستي و آن كسي كه خودبين و از خود رضي نيست وهر كسي كه فكر مي كني 1/1000 من ممكن است نسبت به تو وفادار باشد انتخاب كن )
6-( تو آدم ناشناسي هستي پس از اين همه دوستي و محبت تازه نسبت به من اظهار شك و ترديد مي نمايي تو مانند بچه هايي كه چيزي به هم مي دهند و تا پايان سال از دادن آن دم مي زنند مي ماني درست است كه تو همه چيز خودت را به من داده اي .... ولي اين همه گفتن ندارد . انسان وقتي چيزي را به كسي داد و خودش را جانا و مالا در اختيار او گذاشت اگر دائم بخواهد از اين خودگذشتيگ صحبت به ميان بياورد به عقيده يمن ارزشي ندارد منت گذاشتن معني ندارد )
چيز عجيبي است كه تو تصور مي كني من برايت فداكاري كرده ام و من اگر كوچك ترين حرفي بزنم زودميان اين دورابطه برقرار مي كني و مي گويي به رخ مي كشي ! پرويز من هر چه فكر مي كنم موردي پيش نيامده است تا من منافع خود را به خاطر تو زير پا بگذارم . اگر ازدواج با تو فداكاري است اگر كوشش در راه رسيدن به تو فداكاري ست پس من اين فداكاري ها را به خاطر خودم انجام داده ام نه به خاطر تو من هدفي داشته ام و در راه رسيدن به آن هدف كوشش كرده ام . اگر از خواست هاي تو پيروي كرده ام باز هم صلاح خودم را در نظر گرفته ام . من هرگز براي تو فداكاري نكرده ام و هرگز اعمال خودم را به رخ تو نكشيده ام .
تو بارها اين حرف را به من زده اي و من هميشه ساكت نشسته ام و اين را در دل خودم پنهان كرده ام تو بارها به من گفته اي كه سر تو منت مي گذارم .
من براي تو كاري نكرده ام كه سر تو منت بگذارم. من خودم را مديون تو مي دانم من سعادت خودم را از وجود تو مي دانم آن وقت چه طور ممكن است سر تو منت بگذارم من كي خود را جانا و مالا در اختيار توئ گذاشته ام ؟ من كي همه چيز خود را به تو داده ام ؟ من چه دارم كه به تو بدهم من هيچ چيز ندارم هيچ چيز جز خودم و فقط خودم را در اختيار تو گذاشته ام و هرگز هم سر تو منت نگذاشته ام زيرا عقيده دارم انسان هيچ چيز را نبايد از محبوبش مضايقه كند چه قدر تو به من تهمت مي زني مثل اين است كه تازه مرا شناخته اي سابقا من اين طور نبودم تو هميشه مي گفتي كه از من گله و شكايتي نداري مگر آن موقع كور و كر بودي ؟
من از اين به بعد ديگر نه از عشق و محبت و نه از چيزهاي ديگر اصلا حرف نمي زنم من دهانم را مي بندم زيرا هر كلمه اي كه از ميان لب هاي من خارج شود معرف يكي از صفات بد من است و به طرز جدي تعبير و تفسير مي شود . پرويز لازم نيست براي تسكين خشم و غضب خودت اين قدر بهانه هاي ناپسند بتراشي چشمت را باز كن و بهتر مرا بشناس شايد من صفات بد ديگري هم داشته باشم شايد احمق و نادان و دزد و كور و كر هم باشم و تو تا حالا نفهميده باشي و بعد پشيمان شوي
من حق ناشناس هستم راست مي گويي من به خاطر اين كه تو مرا دوست داري روي دست و پايت بيفتم و گريه كنم . نمي دانم شايد هم اين طور باشد شايد مي خواهي آن چيزها را به خاطر من بياوري درست است پرويز اگرتو نبودي من حالا بايد در خانه پدرم با خفت و خواري زندگي كنم و هميشه اين اسم برايم باشد كه گناه كرده ام فاسد شده ام
تو اشتباه مي كني من هيچ وقت اين بزرگ منشي و جوانمردي تو را از ياد نمي برم من خودم مي دانم كه موجود ناقصي بودم خودم مي دانم كه آنچه را كه دختران ديگر داشتند من نداشتم وتو هميه اين چيزها را ناديده گرفتي من مي دانم كه تو به گردم من حق بزرگي داري ولي من هرگز خودم را گناهكار نمي دانم من در پيش وجدان خودم سربلند هستم من وظيفه ي اخلاقي خودم را انجام داده ام و پاكدامن و سالم تسليم تو شده ام من هرگز پاي از دايره ي عفاف و نجابت بيرون نگذاشته ام و با اين همه تو حق داشتي مرا از خود براني ولي اين كار را نكردي مرا مثل هميشه دوست داشتي و هرگز سرزنشم نكردي ولي من اين موضوع رافراموش نكرده ام و تنها فكرك اين است كه نسبت به تو وفادار و صميمي باشم و تو را دوست داشته باشم تو حق نداري به من بگويي حق ناشناس ..... هيچ كس حق نارد مرا فاسد بخواند پرويز با من اين طور حرف نزن من اگر بفهمم كه تو در نجابت من شكي داشته اي خودم را مي كشم و از دست اين زندگي سراسر شك و ترديد راحت مي شوم !
راست است من حق ناشناسم من تو را كم دوست دارم من بايد تو را در جاي خداوند پرستش كنم پرويز من مي فهمم كه تو چه قدر به گردم من حق داري من مي فهمم كه تو عمل عجيبي انجام داده و برخلاف همه مرا باز هم دوست داري ولي به خدا و به آنچه كه نزد تو مقدس است قسم مي خورم من هرگز گناهي نكرده ام ايمان داشته باش به خدا دروغ نمي گويم
------------
اين جواب نامه ي تو .... نامه ي ديگري هم هست كه در آنجا هم تو به من حمله هايي كرده اي ولي ديگر خسته شدم ديگر دستم درد گرفته انشاءالله دفعه ي ديگر جوابش را مي دهم
خدا حافظ تو
فروغ