امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
اعترافات مترسک فراری ؛ شهریار بهروز
ماهیِ کوچولو یادش مانده ,
سرخیِ بوسه هایی
که تحویل عید می دادیم ...

به تنگ می زند , بمانی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
بَدم می آید از این که خودت نیستی
بدتَرم می آید از اینکه خیال میکنی نمیفهمم خودت نیستی
از این پیش بینی چِندشم میشود
از اینکه تمام روز به حرکت بعدی فکر میکنی
به حرف بعدی
رفتارِ بعدی
به اینکه باشی یا نباشی
لبخند بزنی یا نه
دستم را بگیری یا نه
یادم کنی یا نه
جوابم را زود بدهی یا با تاخیر
حسِ احمق ها را دارم وقتی مرا جلو تر از خودم قدم میزنی
وقتی خودت را زودتر از من برای من آماده کرده ای
وقتی که می دانی باید باشی اما پنهان می کنی خودت را
خلا ایجاد می کنی تا در تو مکیده شوم
پر از حرف و تعریفی پر از گفتنی
می بینی سراپا گوشم وُ لال مادر زاد
سکوت میکنی تا کلمه ها از چشمهات به خیابان ها سرریز کند
داغی سرکوب واژه ها لبانت را خشکانده
میفهمم کنجکاو منی اما نگاهت حیرت عابران را دارد
مغازه ها
تابلو ها
آسمان
آسفالت
هر چه غیر من باشد
می دانی سر از رقص در نمی آورم
حین هیاهوی میهمان ها با رقص خلوت میکنی
تا در هزار توی ازدحام اندام ها دنبالت بگردم . . .
.
.
.
دلت را دزدیم اما تو تمام مرا دزدیدی
در این شطرنج که بازی می کنی
شاه دزد تویی وُ من
سربازی پیاده
که به هوای گلوله بربلندای خاکریز
خبر دار ایستاده
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
قهر کرده ای وُ
تمام اتوبان ها ...

مرا سمت خواهشت می برند
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
گاهی باید خودت را دست به سر کنی
جوری که سیم آخر پیش از تو خودش را پاره کند
چراغ قرمزها را سبز رد کنی
برای پلیس هایی که بای بای می کنند دست تکان بدهی
حتی اگر مِیلت کشید نامربوط بگی بهشان
چه عیب دارد یکبار هم به غیرِ تو بربخورد
درهایِ پشت سرت را محکم بکوبی یا چارطاق باز بگذاری
آینه ها را ندید بگیری
سرت را پایین بیندازی وُ به خودت جواب سر بالا بدهی
هر چه گفتی جواب بدهی :
چه می دانم
نمی دانم
شاید
بیخیال ...
خلاصه حسابی نیستی کنی
عوضِ تمام کسانی که بودنت را به روشان هم نیاوردند
که با تمام کوچکیت نظامی ایستادی کنارش تا به چشمش بیایی وُ او تو را ندید گرفت
مثل ته مانده یِ قهوه هایِ بهانه
که به فنجان هایی می ماسند که از میز جمع می کند بی خیالیِ کافه چی ها
عوضِ اویی که تو را به شعاع بودنش راه نمی داد اما
دلشوره هات تو را در دورترین دوریِ قابل رویت شکیبا می ایستاند
که برای چشمهات سرابِ بودنش عینِ بودن بود
.
.
.
می دانم
این کارها دماغ کسی را نمی سوزاند
اما
بعضی وقت ها خیالِ تلافی حالِ آدم را خوب می کند
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
چه ساده گورم را می کَنی
با دست خالی وُ
چشم خیس ...
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
بال هایِ شکسته ام
قدرت نمی خواستند
پَر پَر می زدند به انزوای عقاب

چه بی وقت
شکارِ چشم هات شدم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
انگار مادر
به عادت گذشته های دور
در دلم رَخت می شوید
نکند رسم انتظار ,
ایستگاه و ساعت نیست !؟
روی ریل بایستم وُ چشم به راهی کنم ,
می رَسی ؟
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
گاهی از عاشقانه ها ، لجم می گیرد
اصلا سرودن نمی خواهد
یکی هست
که ماندن بلد نیست دیگر
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر اشعار| شهریار شفیعی Ar.chly 32 1,097 ۲۷-۰۴-۹۴، ۰۲:۱۳ ب.ظ
آخرین ارسال: Ar.chly
  دفتر اشعار محمدحسین شهریار .M!!NoO. 35 2,351 ۱۲-۰۸-۹۳، ۱۲:۰۲ ب.ظ
آخرین ارسال: .M!!NoO.
  اشعار شهریار قنبری پرنسس 25 4,637 ۲۲-۰۵-۹۳، ۰۷:۳۴ ب.ظ
آخرین ارسال: saba erfan

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
maTisA (۱۵-۰۳-۹۶, ۰۲:۲۷ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان