امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار| حسین سپهری
#11
يادت باشه من اومدم
در زدم و تو درو وا نكردي
يادت باشه من گفتم و
حرفا مو گوش نكردي
يادت باشه هميشه تو
خنده رو گريه كردي
يادت باشه منو فقط
تو دنيا دوست ميداشتي
ولي حالا آره حالا
برام پيام گذاشتي و
گفتي به من برو ديگه.
يادت باشه گل منو
ميون خارا كاشتي
يادت باشه هرچه غمه
توي دلم انباشتي
يادت باشه تو زندگي
براي منلحظه خوش نذاشتي
كاشكي تو واسه خودم
يه بار دوسم ميداشتي
ميخوام بگم ازته دل
كاشكي گلهاي عشقمو
بجاي طاقچه نگات
ميون دل ميكاشتي
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#12
کاشکی میشد
همه بیان به پای دل بشینند
کاشکی میشد
همه نگن مثل خودم غمینند
کاشکی میشد
که آدما یکمی آدم باشند
بجای دنیا و هوس
به یاد اونجا باشند
کاشکی میشد
پرنده های خوش سخن
خودشونو:حتی برای لحظه ای
بجای اوووون
پرنده کنج قفس ببینند
کاشکی میشد اهل زمین
خدای پر مروت فقط بالا نبینند
بیان و احساسش کنند
بهش بگن اقا خدا
کاشکی میشد.
تو این دل در اری
به جاش یه سنگ بذاری.
آخه تموم آدما با این دلا
واسه هم غمینند.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#13
وقتي كه دل مي گيره
آرزوها مي ميره
وقتي كه دل مي گيره
بهشت براش كويره
وقتي كه دل ميگيره
آدم مثل اسيره
جوون پر طراوت
مثال مرد پيره
وقتي كه دل ميگيره
دنياي پر هياهو
با همه قشنگيش
چون قفس يه شيره
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#14
گاه در خلوت پر ظلمت خـــــویشبا خود از نور رفیقان سخنها گویموز فرا سوی ندانسته خـــــــویشخبر از نیک دلان مــــــی جــــــویمگاه در کالبـــــــــدم لیــــک بـــــرونبا خودم لیک ندانسته سخن می گویماز سرا پــــرده پـــــــر راز جــــــهانبـــا خــــودم ضرب مــــثـــل میگویمدوستانـــــــم همه بـــــا رنــــگ اخودشمنم پشت سر و خنده کنان در رویمگاه در حسرت یـــــک دشــــــمن ددگــــــــاه در بین رفیقان رفیقی جویم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#15
بازکن پنجره را دور خـــودرا بنگرباد با تندی خشم ضربه ها زد بر درباز کن پنجره را دور خود را بـــنگرضربه های شلاق میزند چنگ بر سرچره ام خون آلود زخــــمها را بــــنگرای گل ژولیده چـــه برانی درسر؟باز کن پنجره را دور خــــــود را بنگرتوی گرمای کویر پــــای من را بنگــرهمه گان خاموشند از پدر تـــــــــا مادرباز کن پنجره را ظالمــــــــان را بنگراندکی با من باش تـــــا ببینی خنجـــرچه شده بر تن من کـــه بمانده بی سرهمه جا شلاق است از پـــــــــدر تا منبـرهر کسی را بینی کــرده تاجی بر سرچیست این قرن پلید تــــــاج گ... بر سردگر آن تاج طلا نــــــــنمایند بر سرباز کن پنجره را روز و شب را بنگـــرهمه ظلم آلود از پسر تــــــــا منبرهمه جا زندان است همه جـــــا دار سرگر زحق گویی تو هدیه دار است بر سربه ستوه آمده اند پــــــــــدران از منبرجای شلاق فریب ماندگار است بر سرباز کن پنجره را.........................به ستوه آمده ام بـــــــاز آی ای مادرهمه جا خون جاری نوش کـــــن ای اژدرتو چه قلبی داریتا به کی در لاکیباز کن ژنجره را شهر من را بنگر
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#16
رفتی و اومد سراغم خواری و ذلت و پستــیکاش میشد تو بیایی ای عزیز همه هستـــیکاش شبها روزمیشد نجمه و ماهم تو هستیبی تو تنهایی وغربت کرده ام الت دستــــــیتوکجایی که بیایم کنم از تو بت پرستـــــیبه کدامین دیر رفتی برده ای مرا به پستــــیگر به جای تو هزاران عشق من فقط تو هستیتو همه زندگی من تو که لعل من مســــــتیبگو با من ای گل من چرا بی اجازه رفتــــــــــی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,551 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,148 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,618 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
Ar.chly (۲۵-۰۴-۹۴, ۱۱:۳۹ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان