امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار| رضی الدین آرتیمانی
#11
مفردات3


از آن هجران کند با من مدارا
که بی او زیستن کم مردنی نیست
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#12
مفردات4


فیض عجبی یافتم از صبح ببینید
این جادهٔ روشن ره میخانه نباشد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#13
مفردات5

زلفش بخط سپرد رضی عهد دلبری
خوبی ازین دو سلسله بیرون نمیشود
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#14
مفردات7

دامن هر دو جهان از کف غم برهانم
گر بچنگم فتد از چرخ گریبان و سری
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#15
مفردات8


قید و اطلاق دلم سوخت ندانم چکنم
هیچ جا بند نه و در همه جا بند شدم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#16
مفردات9

جز غم عشق بهر چیز که در ساختهای
حیف و صد حیف از آن عمر که در باختهای
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#17
مفردات10

ای کبوتر تو که سر پنجهٔ شاهینت نیست
با خبر باش که آواز پری میآید
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#18
+ غزلیات


غزل شمارهٔ ۴


نقابی بر افکن ز پی امتحان را
که تا بینی از جان لبالب جهان را
چو در جلوه آیی بدین شوخ و شنگی
برقص اندر آری زمین و زمان را
بروی زمین مهروار ار بخندی
بزیر زمین درکشی آسمان را
من از حسرت رویش از هوش رفتم
خدایا شکیبی تماشاکنان را
به دل زان نداریم یک مو گرانی
که بر سر کشیدیم رطل گران را
بهارت دلا کس ندانست چون شد
بهر حال دریاب فصل خزان را
فراموش کردند از مهربانی
چه افتاد یاران نامهربان را
از آن نام تو بر زبان می نراندم
که میسوخت نام تو کلام و زبان را
رضی این چه شور است در نالهٔ تو
که از هوش بردست پیر و جوان را
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#19
غزل شمارهٔ ۵
چون مهر بر آی بام و ایوان را

بگداز چو موم سنگ و سندان را


امشب مه چارده ز خورشیدم

شرمنده نشد ببین تو عرفان را


در سینه هزار چاکم افزون شد

تا دیدهام آن چاک گریبان را


بنگر که بهم چگونه میجوشند

آن آتش لعل و آب حیوان را


بنشین که ز کفر و دین برآورده

سودای تو کافر و مسلمان را


الماس بریز بر سر زخمم

خالی مکن از نمک نمکدان را


آن به که ز شکوه لب فرو بندیم

بر هم بزنیم زور دیوان را


ای آنکه به سر هوای او داری

آغشته بخون ببین شهیدان را


چون نسبت او بجان توانم کرد

چون نیست به جان نسبتی جان را


از معرکه بین که طرفه، بیرون رفتند

کردیم چو امتحان حریفان را


عاجز گشتی ور نه باشد از هوئی

ریزم به خاک خون خاقان را


کم فرصتی ار نباشد از آهی

بر باد دهیم خاک کیوان را


از ما بطلب هر آنچه میخواهی

در فقر کن امتحان فقیران را


دیگر بخدای بر نداری دست

بشناسی اگر علی عمران را


برخیز رضی ازین میان برخیز

با هم بگذار جان و جانان را
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#20
غزل شمارهٔ ۶
خون شد دل پاره پارهٔ ما

مردیم و نکرد چٰارهٔ ما


دادیم به کفر زلفش ایمان

شاید که شود کفارهٔ ما


بندیم ز شکوه لب و لیکن

خون میچکد از نظارهٔ ما


بااینهمه غم، نمیشود آب

آه از دل سنگ خارهٔ ما


بستیم رضی لب و توان یافت

پیغام دل از نظارهٔ ما
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,619 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,169 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,664 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
6 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۲۷-۰۹-۹۴, ۰۱:۰۳ ق.ظ)، Ar.chly (۰۷-۰۶-۹۴, ۱۰:۱۸ ب.ظ)، farnoosh-79 (۰۷-۰۸-۹۴, ۰۱:۴۸ ب.ظ)، آشوب (۰۲-۰۵-۹۴, ۰۴:۵۴ ب.ظ)، f-samiee-g (۰۸-۰۶-۹۴, ۰۱:۰۶ ب.ظ)، nza3380 (۱۲-۰۸-۹۴, ۰۹:۳۴ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان