امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار| رضی الدین آرتیمانی
#21
غزل شمارهٔ ۷


جاه دنیا سر بسر نوک سنان و خنجر است
پا بدین ره کی نهد آنرا که چشمی بر سر است
سر به بالین چون نهد آنرا که دردی در دلست
خواب شیرین چون کند آن را که شوری در سر است
هفت کشور گشتم و درمان دردم کس نکرد
یا رب این درمان دردم در کدامین کشور است
پارسائی راست ناید، یار ما آسوده باش
حقه بازی دیگر و شمشیربازی دیگر است
راست بنگر جانب این پیره زال کج نهاد
کاین جلب پیوسته رنگینپار خون شوهر است
در فراقم یاد آنشب همچو آب و آتش است
در مزاقم حسرت آن لب چو شیر و شکر است
از خرابات و حرم چیزی نشد حاصل رضی
اینقدر معلوم شد کان نشئه جائی دیگر است
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#22
غزل شمارهٔ 8
داند آنکس که ز دیدار تو برخوردار است

که خرابات و حرم غیر در و دیوار است


ای که در طور ز بیحوصلگی مدهوشی

دیده بگشای که عالم همهگی دیدار است


همه پامال تو شد خواه سرو خواهی جان

و آنچه در دست من از توست همین پندار است


از تو ناقوس بدست من مست است که هست

و ز تو طرفی که ببستیم همین زنار است


برخور از باغچهٔ حسن که نشکفته، هنوز

گل رسوائی ما از چمن دیدار است


باور از مات نیاید به لب بام در آی

تا ببینی که چه شور از تو درین بازار است


دو جهان بر سر دل باخت رضی منفعل است

که فزایند بر آن بار گر این بازار است
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#23
غزل شمارهٔ ۹
بهشت است آن ندانم یا بهار است

غلط کردم غلط، دیدار یار است


هلاک آن تنم کز نازنینی

زمین و آسمانش زیر بار است


مرا گوئی چرا شوریده شکلی

شراب است و بهار است و نگار است


مرا ویران دلی و جلوهٔ او

هزار اندر هزار اندر هزار است


بناکامی خوشم یا رب که آنچه

بکام من نگردد، روزگار است


رضی گویی میان کشتگان کیست

شهیدان تو را شمع مزار است
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#24
غزل شمارهٔ ۱۰
کسی که در رهش از پا و سر خبردار است

نه عاشق است که در بند کفش و دستار است


غمی به گرد دلم جلوهگر شده که از آن

غباری ار بنشیند بر آسمان بار است


بدیگران ببر ای باد بوی نومیدی

که در خرابهٔ ما زین متاع بسیار است


بر آستانه او عاشقانه جان درباخت

رضی که در غم عشقش هنوز بیمار است
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#25
غزل شمارهٔ ۱۱
چشم من چون به روی او باز است

در ندانم که بسته یا باز است


خاک فرسوده دیده و گوش است

لیک خاموش حرف و آواز است


تو در گفتگو ببند و ببین

که چه درها بروی دل باز است


کلهٔ خشک، جام جمشید است

نقش الواح گلشن راز است


چه کنم درد من دوا سوز است

چه کنم عشق او به من ساز است


با رضی دیگر از بهشت مگوی

نیست طاووس بلکه شهباز است
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#26
غزل شمارهٔ ۱۲
مهر بر روی یار باخته رنگ است

ماه پس از حسن آن نگار به تنگ است


روز فراقت شدیم دست و گریبان

روی فراغت ندیدهایم چه رنگ است


دل که فروغی ز نور عشق ندارد

نیست دگر دل کلیسیای فرنگ است


نام مبر آنکه را مقید نام است

عشق چه داند کسی که در غم ننگ است


گر چه نگاهش به عشوه بر سر صلح است

غمزه و نازش هنوز بر سر جنگ است


دست، حمایل بدوش و چشم به ساقی

گوش به آواز نای و نغمه به چنگ است


مرد قلندر ز هیچ باک ندارد

کاول گام فنا بکام نهنگ است


زخم جراحت برم، چو مرهم راحت

راحت مرحم برم، چو زخم پلنگ است


گو همه عالم بمیر او به چه باک است

گو همه آدم بمیر، او به چه ننگ است


عیش جوانی شد و تو در غم پیری

قافله شد، خیز هان چه جای درنگ است


بس که قد من کشید بار فراقت،

دال بر قامتم چو تیر خدنگ است


وصف دهانش رضی چه حد بیان است

ختم کن این قصه را که قافیه تنگ است
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#27
غزل شمارهٔ ۱۳
چو در دور لبش تقوی حرام است

خدایا، دور میخواران کدام است


چه گویم از حدیث زلف و رویش

چو مشرق مظهر هر صبح و شام است


یکی صیاد در دامم فکندنست

که فارغ هم ز صید و هم ز دام است


یک آهنگ است اگر تو راست بینی

که اینجا شعبه و آنجا مقام است


ندانم کز چه رو این چرخ با ما

همیشه در مقام انتقام است


رضی گفتی کدام است از اسیران

ببین رند خراباتی کدام است
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#28
غزل شماره ی 14


عشقی بتازه باز گریبان گرفته است
آه این چه آتش است که در جان گرفته است
ایدل ز اضطراب زمانی فرو نشین
دستم بزور دامن جانان گرفته است
آن لعل آبدار ز تسخیر کائنات
خاصیت نگین سلیمان گرفته است
از هر طرف که میشنوم بانگ غرقه است
دریای عشق بین که چه طوفان گرفته است
دارد سر خرابی عٰالم به گریه باز
این دل که، همچو شام غریبان گرفته است
آه و فغان شیونیانم بلند شد
گویا طبیب دست ز درمان گرفته است
نیلی قبا و طره پریشان و سینه چاک
آئین ماتمم به چه سامان گرفته است
صوفی بیا که کعبهٔ مقصود در دلست
حاجی به هرزه راه بیابان گرفته است
یا رب کجا رویم که در زیر آسمٰان
هر جا که میرویم چو زندان گرفته است
نتوان گشودنش به نسیم ریاض جلد
آندل که در فراق عزیزان گرفته است
کافر چنین مبٰاد ندانم رضی تو را
دود دل کدام مسلمان گرفته است
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#29
غزل شماره ی 15

نه پر ز خون جگرم از سپهر مینائی است
هلاک جانم ازین بیوفای هر جائی است
یکی ببین و یکی جوی و جز یکی مپرست
از آن جهت که دو بینی قصور بینائی است
وفا و مهر از آن گل طمع مدار ای دل
توقع ثمر از بید باد پیمائی است
جدا ز خویشتنم زنده یکنفس مپسند
که دور از تو هلاکم به از شکیبائی است
چه میکشی به نقاب آفتاب، بنگر کز
تحیر تو که خون در دل تماشائی است
من از تو جز تو نخواهم، که در طریقت عشق
بغیر دوست تمنا ز دوست، رسوائی است
عجب نمک به حرامی است دور از تو رضی
که با وجود خیالت به تنگ تنهائی است
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#30
غزل شماره ی 16

مرا در دل غم جانانهای هست
درون کعبهام بتخانهای هست
ز لب مهر خموشی بر ندارم
که در زنجیر من دیوانهای هست
خراباتم ز مسجد خوشتر آید
که آنجا نالهٔ مستانهای هست
نمیدانم اگر نار است اگر نور
همی دانم که آتش خانهای هست
درخشان اختری شو گیتی افروز
و گر نه شمع در هر خانهای هست
رضی گویی کجٰا آرام داری
کهن ویرانه، ماتم خانهای هست
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,619 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,169 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,666 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
6 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۲۷-۰۹-۹۴, ۰۱:۰۳ ق.ظ)، Ar.chly (۰۷-۰۶-۹۴, ۱۰:۱۸ ب.ظ)، farnoosh-79 (۰۷-۰۸-۹۴, ۰۱:۴۸ ب.ظ)، آشوب (۰۲-۰۵-۹۴, ۰۴:۵۴ ب.ظ)، f-samiee-g (۰۸-۰۶-۹۴, ۰۱:۰۶ ب.ظ)، nza3380 (۱۲-۰۸-۹۴, ۰۹:۳۴ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان