امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار سعید بیابانکی
#11
میان خاک سر از آسمان در آوردیم

چقدر قمری بی آشیان در آوردیم



وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم

چقدر خاطره ی نیمه جان در آوردیم



چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر

چقدر آینه و شمعدان در آوردیم



لبان سوخته ات را شبانه از دل خاک

درست موسم خرما پزان در آوردیم



به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم

عجیب بود که آتشفشان در آوردیم



به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت

چقدر از دل سنگت جوان در آوردیم



چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم

زخاک تیره ولی استخوان در آوردیم



شما حماسه سرودید و ما به نام شما

فقط ترانه سرودیم - نان در آوردیم -



برای این که بگوییم با شما بودیم

چقدر از خودمان داستان در آوردیم ( محمدسعید میرزایی )



به بازی اش نگرفتند و ما چه بازی ها

برای این سر بی خانمان در آوردیم



و آب های جهان تا از آسیاب افتاد

قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم


خاکبوس همه شهیدان
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#12
ما را به یک کلاف به یک نان فروختند
ما را فروختند و چه ارزان فروختند

اندوه و درد ازاین که خداناشناس ها
ما را چقدر مفت به شیطان فروختند

ای یوسف عزیز ! تو را مصریان مرا
بازاریان مومن ایران فروختند

یک عده خویش را پس پشت کتاب ها
یک عده هم کنار خیابان فروختند

بازار مرده است ولی مومنین چه خوب
هم دین فروختند هم ایمان فروختند

بازاریان چرب زبان دغل به ما
بوزینه را به قیمت انسان فروختند

وارونه شد قواعد دنیا مترسکان
جالیز را به مزرعه داران فروختند !


بازار
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#13
ای سجود باشکوه وای نماز بی نظیر

ای رکوع سربلند وای قیام سر به زیر



در هجوم بغض ها ای صبور استوار

در میان تیرها ای شکست ناپذیر



شرع را تو رهنما عقل را تو رهگشا

عشق را تو سر پناه مرگ را تو دستگیر



فرش آستانه ات بوریایی از کرم

تخت پادشاهی ات دستباقی از حصیر



کاش قدر سال بود آن شب سیاه و تلخ

آسمان تو غافلی زان طلوع ناگزیر



بعد از او نه من نه عشق از تو خواهم ای فلک :

یا ببندی ام به سنگ یا بدوزی ام به تیر




دست بی وضو مزن بر ستیغ آفتاب

آی تیغ بی حیا شرم کن وضو بگیر



لَختی ای پدر درنگ پشت در نشسته اند

رشته های سرد اشک کاسه های گرم شیر ...




درنگ
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#14
بیا که آینه ی روزگار ، زنگاری است
بیا که زخم زبان های دوستان کاری است


به انتظار نشستن در این زمانه ی یاس
برای منتظران چاره نیست ناچاری است


به ما مخند اگر شعرهای ساده ی ما
قبول طبع شما نیست کوچه بازاری است


چه قاب ها و چه تندیس های زرینی
گرفته ایم به نامت که کنج انباری است !


نیامدی که کپرهای ما کلنگی بود
کنون بیا که بناهایمان طلاکاری است


به این خوشیم که یک شب به نامتان شادیم
تمام سال اگر کارمان عزاداری است


نه این که جمعه فقط صبح زود بیدارند
که کار منتظرانت همیشه بیداری است


به قول خواجه ی ما در هوای طره ی تو
" چه جای دم زدن نافه های تاتاری است "





انتظار
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#15
سایه ای زیر ساقه ی سنجد

برکه را موذیانه می پایید

ماه ، مست از شمیم وسوسه ای

لب به لب های آب می سایید



برکه از رنگ و بوی گل پُر بود

زیر باران سایه روشن ها

روی سنگی لمیده بود آرام

جامه ی نازکی تک و تنها



ناگهان برگ ها تکان خوردند

ماه ، پشت درخت چشم گذاشت

شور افتاد در دل برکه

شیشه ی شرم شب ترک برداشت



این طرف برکه ی رها در موج

غرق مهتاب بود و عطر چمن

آن طرف سنگ سرد خواب آلود

بستر ساکت دو پیراهن ... !


آب تنی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#16
تو چراغ آفتابی ، گل آفتابگردان

نکند به ما نتابی ، گل آفتابگردان



گل آفتاب ما را ،لب کوه سر بریدند

نکند هنوز خوابی ، گل آفتابگردان؟



نه گلی فقط که نوری ، نه که نور بوی باران

تو صدای پای آبی ،گل آفتابگردان



نفس بهار دستت ، من و روزگار مستت

قدح پر ازشرابی ، گل آفتابگردان



نه گلی نه آفتابی ، من و این هوای ابری

نکند به ما نتابی ، گل آفتابگردان ؟



تو بتاب و گل بیفشان ، " سر آن ندارد امشب

که بر آید آفتابی " ، گل آفتابگردان






پل آفتابگردان
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#17
مثل یك نعره، مثل یك فریاد
از تهِ دره تا كمر كشِ كوه
سربلند ایستاده بر تپه
مثل كوهی، پلنگِ سركشِ كوه

پوستی خالخالی و یكدست
خزِ نرمی تنیده بر تن او
از همینجا نگاه كن: پیداست
جای زخمی كنار گردن او

یادِ آنروزها كه با نامش
برمیآشفت خوابِ كفتاران
رعشه بر جان كوه میافتاد
لرزه بر قامت سپیداران

آسمان در تصرف نامش
دشت در سلطة صدایش بود
هیچ جنبندهای نمیجنبید
هركجا ردّ پنجههایش بود

آفتابی نمیشد از بیمش
ماه بالای آشیانة او
سالها ماندهبود نیمهشبان
سرِ صحرا به روی شانة او

سایهاش را دولولها با خشم
روز و شب داغداغ بوسیدند
سرِ راهش چه دامها، تلهها
زیر باران و برف پوسیدند

در كنامت نمیر و با خونت
برفها را شراب رنگی كن
ای غرورِ اصیلِ كوهستان!
باز هم، باز هم پلنگی كن



پلنگ
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#18
دلم گرفته هوای بهار کرده دلم
هوای گریه ی بی اختیار کرده دلم


رها کن از لب بام آن دو بافه گیسو را
هوای یک شب دنباله دار کرده دلم


بیا بیا که برای سرودن بیتی
هزار واژه ی خونین قطار کرده دلم


به هر تپش که نفس تازه می کند باری
مرا به زیستن امّید وار کرده دلم


کنون که آخر پیری نمانده دندانی
غزال خوش خط و خالی شکار کرده دلم


بخند ای لب خونین لب ترک خورده
دلم شکسته هوای انار کرده دلم




برای ِ بهار
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#19
چشم تو را اگرچه خمار آفریده اند
آمیزه ای ز شور و شرار آفریده اند


از سرخی لبان تو ای خون آتشین
نار آفریده اند انار آفریده اند


یک قطره بوی زلف ترت را چکانده اند
در عطردان ذوق و بهار آفریده اند


زندانی است روی تو در بند موی تو
ماهی اسیر در شب تار آفریده اند


مانند تو که پاک ترینی فقط یکی
مانند ما هزار هزار آفریده اند


دستم نمی رسد به تو ای باغ دور دست
از بس حصار پشت حصار آفریده اند


این است نسبت تو و این روزگار یأس :
آیینه ای میان غبار آفریده اند





باغ دور دست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#20
بر ستون های ساکت سنگی
شعله ور مانده خیمه ی خورشید
با غروری سترگ ، شاهانه
می روم پله پله تا جمشید


می روم نرم و ساکت و سنگین
زیر پا فرش سایه ها کشدار
ایستاده است لشکری سنگی
نیزه در دست نقش بر دیوار


گنجی از یاد رفته را ماند
این سرای مجلّل عریان
مانده تاریخ راز مرده ی من
در دل این تمدن ویران


نیمه ی شب که خیمه ی خورشید
می نشیند به کوه خاکستر
قصر خواب مرا می اشوبند
کورش و داریوش و اسکندر


تخت جمشید
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,636 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,174 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,683 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان