امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار| سلمان هراتی
#21
شام غریبان


(۱)
پایان آن حماسه ی درد آلود
شامی غریب بود
شامی گرفتهو غمناک
دیگر همیشه شعر
دیگر همیشه مرثیه
در بحر اشک بود

(۲)
بعد از فرو فتادن خورشید
از شانه های مضطرب صبح
فردا همیشه غمزده و گنگ
در هیئت غبار می آید


(۳)
فریاد!
آتش به جان خیمه در افتاد
چشمی به خیمه ها
چشمی به قتلگاه
زینب میان آتش و خون
ایستاده است
ای ابر بهت از چه نمی باری؟

(۴)
ای دشتهای محو مقابل
اعماق بی ترحم و تاریک!
ای اتفاق گرم
با ما بگو
زینب کجا گریست؟
زینب کجا به خاک فشانید
بذر سبز؟
بر ماسه های تو
ای گرد باد مرگ
وقف درنگ ناقه ی دلتنگی
زینب چه می نوشت؟
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#22
سرنوشت

دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است
میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است


مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست
هزار عرصه برای پریدنم تنگ است


اسیر خاکم و پرواز سرنوشتم بود
فرو پریدن و در خاک بودنم ننگ است


چگونه سر کند اینجا ترانه ی خود را
دلی که با تپش عشق او هماهنگ است؟


هزار چشمه ی فریاد در دلم جوشید
چگونه راه بجوید که رو به رو سنگ است


مرا به زاویه باغ عشق مهمان کن
در این هزاره فقط عشق، پاک و بی رنگ است
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#23
سجاده باد و باران

ای خیال تو رؤیای روحانی جاری آب
ای سپیدار ستوار سبز گلستان محراب


وسعت پاک چشم تو سجاده ی باد و باران
باده ی نور می نوشد از جام دست تو مهتاب


اختر روشنی بخش شبهای اندوه و ظلمت
شوق بیداری آفتاب از سراپرده ی خواب


تو گذشتی چنان رود از ذهن خاک عطشناک
باغ از بارش سبز ایثار تو گشته سیراب


راست استاده ای چون یکی صخره تا اوج خورشید
جنگل سبزِ ایمان تو از کجا می خورد آب؟


آمدی از دیار سَحَر کوله بار تو خورشید
از صلای تو شب واژگون گشته در کام مرداب
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#24
سرباز

یک سیب از درخت می افتد
یک اتّفاق
در شرف وقوع است
تو نیستی
لبخند نیست
پنجره تنهاست
من دلتنگم
فکر می کنم تو هم پرنده شده ای
اگر نه
چرا مادر امروز
این همه به آسمان شباهت دارد
و شبها خواب گل سرخ می بیند
شاید تو آن شقایقی باشی
که در دفتر فردای مادر می درخشی
و من که به اندازه یک فانوس
روشنایی ندارنم
چقدر تاریکم ،چقدر می ترسم
*
تو نیستی
و عکس تو در قاب لبخند می زند
و به تماشای تصویر تو می ایستم
آنگاه در ذهن من
یک آبی
یک زرد به هم می آیند
آیا تو در آینده یک درخت خواهی شد ؟
این را پرستوها به من خواهند گفت
هنوز بسیارند
پرندگانی که آشیانه ندارند
آیا تو فردا بر می گردی؟
این را وقتی نیامدی می فهمم
وقتی سبز شدی
همسایه ها
باغچه ی ما را به هم نشان می دهند
و مضطرب از هم می پرسند
آیا این غنچه هم سرنوشت سرخی دارد ؟
مادر با احتیاط
از کنار آینه می گذرد
به مزرعه می رود
با سبدهای سبزی باز می آید
پلکان را می شوید
پنجره را پاک می کند
اتاق را می روبد
اما دوباره تنها می شود
رو به روی آیینه می ایستد
به آسمان نگاه می کند
آبی می شود
غمناک اما عمیق
و صریح می گوید
«توکل بر خدا
قربان درد دلت یا زهرا(ع)!»
من دلتنگم
بنا دارم به نام تو با شعر
پلی بسازم
تا وقتی از آن می گذرند
آسمان را بفهمند
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#25
ستاره دنباله دار

آدم و تلسکوپ
آسمان رامی کاوند
تا تجدید تعجب کنند
اما من
خاکی را می شناسم
که ۷۵۰ هزار
ستاره ی دنباله دار
در حوالی شب آن خاک
می درخشد
من با چشم عشق می بینم
وتو با تلسکوپ
که رویت بیش از یک ستاره
از روزن تنگ آن
میسّر نیست
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#26
در پشت پرده عادت

در عادت مداوم بودن
وقتی
بانگ رحیل عمر
بی وقفه می نواخت در جان شب
من در امتناع خورشید
که نور را از من دریغ می کرد
گریستم
من اشک را گواه گرفتم
وقتی که بودن من
از دلیل تهی بود
من با دلیل می میرم
و بر دست وجدان دنیا
تشییع خواهم شد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#27
در انتظار بهار حقیقی

بگذار
گنجشکهای خرد
در آفتاب مه آلود
بعد از ظهر زمستان
به تعبیر بهار بنشینند
و گلهای گلخانه
در حرارت ولرم والر
به پیشواز بهار مصنوعی بشکفند
سلام بر آنان
که در پنهان خویش
بهاری برای شکفتن دارند
و می دانند
هیاهوی گنجشکهای حقیر
ربطی با بهار ندارد
حتی کنایه وار
بهار غنچه ی سبزی است
که مثل لبخند باید
بر لب انسان بشکفد
بشقابهای کوچک سبزه
تنها یک « سین »
به « سین »های ناقص سفره می افزایند
بهار کی می تواند
این همه بی معنی باشد؟
بهار آن است که خود ببوید
نه آنکه تقویم بگوید!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#28
داغدارترین لاله

تو از سخاوت سبز باغ می آیی
تو از وسیع گلستان داغ می ایی


تو آن پرنده ی آسمان سرسبزی
که با بهار به ترمیم باغ می آیی


شب غلیظ در این کوچه ها نمی پاید
در آن دمی که تو با چلچراغ می آیی


تو مشکل دل ما را به آبها گفتی
تو مثل نور به نشر چراغ می آیی


تو داغ دارترین لاله ی شب پیری
که از وسیع گلستان داغ می آیی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#29
خاتون

تا بودی
آماج تهمت ها بود
روح نازک تو
چه بی شرمانه تو را شکستند
پی برگچه ی تکیده
بر تارک اندوه
خاتون ما
ای بلا دریده که بر خاک خفتی
در سوگ تو
با شبنم محزون غروب شهریور گریستم
من درد را
گواهی می دهم
من خانه ام
آن سوی درد تو بود
من همسایه ی دردهای تو بودم
من دیده را به یاد معصومیت تو
تر می کنم
هنگام که
با تو آمدگان
شب را به شادی سحر می کردند
ای زخمی ملامت خودخواهان
خاتون رنج
بانوی عاطفه
بانوی خوب
تو از قبیله گمنامان بودی…
*
برای ما
ای از عشیره ی نادران
همیشه حرفها
ناتمام خواهد ماند
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#30
حکایت جنگل

بیشه در دست عطش می مرد
باد نعش برگ را می برد


جنگل از اندوه می نالید
شاخ و برگ تشنه می بارید


بر شکوفه، باد می زد مشت
قحطی گل باغ را می کشت


مرگ خود را بر درخت آویخت
سرو هم از اوج بالا ریخت


هم صنوبر خسته و ناشاد
هم « ملج » از زندگی افتاد


بی رمق افتاده بود آنجا
شاخ و برگ زرد یک « توسکا »


جنگل از سبزی جدا می شد
مثل بغضی بی صدا می شد


نه تمشکی بار داد آن سال
نه رسید آن میوه های کال


وای، این جنگل ز پای افتاد!
هیچ باغی بر نداد ای داد!


سالها تکرار شد این غم
پشت جنگل زین حکایت خم


تا میان این صنوبرها
سبز شد یک سرو بی پروا


سبزتر از هر سپیداری
پاک تر از چشمه ی جاری


راست مثل صخره بی پروا
مهربان چون آبی دریا


سبز شد جنگل به نام او
غنچه وا شد با سلام او


شاخه ها برخاستند از جا
با سرود رود، با دریا


عطر ناب ساقه ی « شیشاق »
بازگشت از مرتع ییلاق


سرو بر گلها نظر می کرد
با سپیداران سفر می کرد


ابر آمد روی جنگل خفت
گرد روی شاخه ها را رُفت


بعدِ باران کوه آبی شد
آسمان هم آفتابی شد


از تمام جنگل این آواز
شد به نام خوب او آغاز


مرحبا، باران چه ها کردی!
آشنامان با خدا کردی


لطف کردی آمدی اینجا
اجر تو با حضرت دریا!


آمدی جنگل خدایی شد
باغ سبز آشنایی شد


آی باران، خوبِ پر برکت!
با خود آوردی تو این نعمت
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,633 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,172 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,678 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
3 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۲۷-۰۹-۹۴, ۰۱:۰۴ ق.ظ)، sadaf (۲۶-۰۵-۹۴, ۰۴:۱۴ ب.ظ)، Ar.chly (۲۸-۰۵-۹۵, ۱۰:۵۹ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان