ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
اي دريغا
باد بود و
خاطر آسوده گلها
اي دريغا
باش تا فردا
اعتماد پرپر ما را
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
دستهای کوچک خواهر
تشتهای سرد تکراری
رختهای زبر مردانه
و برادرهای خواب آلود
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
سه خشتي
1)
در خلوت شب نخوانده آواز هنوز
يک بند ندانسته ازين خانه تمام
دم بايد بست زير خشتی يک روز.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
سه خشتی
۲)
يک پاره ابر روی يک پاره ماه
می آيد و از پياده رو می گذرد
يک تکه سپيد زير يک تکه سياه
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
سيب
هنگام سحر بر لب آيينه رود
تصوير من انعكاس تنهايي بود
ناگاه درون آب سنگي افتاد
آيينه پشفت و صورتم پرپر شد..
(پشُفت: فعلی است که مردم رفسنجان برای حالت پاشيدن آب در اثر برخورد سنگ يا هرچيز ديگری در آن بهکار میبرند.)
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
پروازهاي مرده
خودكارهاي خفته روي ميز
و واژه هاي خفته در خودكار.
اي آسماني تر!
در كوچه هاي تنگ بعد از ظهر
و خانه هاي تلخ لب بسته
شعري اگر داري
پشت دري بگذار و
پنهان شو.
اي آسماني تر!
گنجشكهاي خيس
با دستهاي كودكان شهر
پيوند غمگينانه اي دارند
شعري گر داري
توي قفس بگذار
زير درخت آسمان
پروازهاي مرده بسيارند.
شب آمد و
خورشيد را از شاخه هايش چيد
و شاعران با دستهاي تنگ
از كوچه هاي تنگ برگشتند
و پشت درها
دفتر شعري
در باد
شيون كرد.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
بهار و فاصله و باغ
پُر از غروب شدم، وا كنيد پنجره ها را
كه آفتاب بروبد غبار حنجره ها را
درين سكوت لبالب به من پناه ده اي عشق
به من كه باختم امشب تمام قافيه ها را
اميد داشتم اما شتاب حادثه نگذاشت
كه وقف چشم تو باشم تمام ثانيه ها را
به لحن آه, به خط عزا, به لهجه غربت
به سبك گريه نوشتم كتاب مرثيه ها را
درين هميشگي باد كجاست آتش فرياد
كه تا هميشه بشورد سكوت آينه ها را
چه سرنوشت غريبي: بهار و ـ فاصله ـ و باغ
دلم گرفته برايت ، دلم گرفته ـ بهــــــــــارا !
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
دشت نرگس
ميخواهم سر به دشت بگذارم
سودايي وار
از بس كه در آيينهء شب
چشمان سياه تو تجلّي دارد.
چشمان سياه تو
تقدير زنانهء حزيني است
در آيينهء شب.
چون ماهي موجزي
كه در تُنگ بلور
در خاطر بيقرار من
معني معطّري
بلا تكليف است.
اي خواهر اندوه!
كه چشمان سياهت
هر شب
مهمان مقدّر من و آينه است ؛
از دامن دشتهاي نرگس
همراه نسيم
نكهتي باز فرست
تكليف ترانهء مرا روشن كن!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
شب شهادت حضرت زهرا (س)
اي باغ شهود!
گلهاي محمدي دامانت را
صد بار درود!
اين عطر عفيف
مرهون بنفشه زار گيسوي شماست.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
براي دايي حسينعلي
1
جيغ بلند باد
وقتي كه ساعت از نفس افتاد
روي رف قديم.
2
در ساعت چهار
ديگر دريچه باز نخواهد شد
ديگر
شايد
كه هيچ دست
اين راز بسته را
نگشايد.
3
باور كنيد
خاكستر اتاق
از چشمهاي سرد شما
واقعي تر است
باور كنيد
اين نور محتضر
هرگز
دوباره شعله نخواهد بست.
4
اما
و ناگزير
پيراهن قديمي خود را
در آوريد
آن گاه
در قضاوت باران
رها شويد...
5
در گور بي اگر
خوابي چنان صريح
كه از پرده هاي مرگ
سكوتآزموده تر.
6
در ساعت سكوت
وقتي كه دست باد
گره خورد
وقتي كه ابر تلخ
بر آمد
وقتي كه آتش از تپش افتاد ؛
پشت همان دريچه
همان راز
پشت همان پسين بناچار:
باران پُر مهابت مرداد
روياي موريانه و مردار.
7
در ساعت چهار...
و دیگر آسمان را نخواهی دید...