امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار شاطر عباس صبوحی
#31
نه تنها بنده بالای موزونت صنوبر شد

علم شد، سردوبان شد، نیشکر شد، نخل نوبر شد


نه تنها گل ز نرمی شرمگین شد پیش اندامت

کتان شد، پرنیان شد، حلّه شد، دیبای اخضر شد


نه تنها شور بر پا شد که دوش از بزم ما رفتی

بلا شد، فتنه شد، آشوب شد، غوغای محشر شد


نه تنها یاسمن شد سخره سیمین بنا گوشت

سمن شد، نسترن شد، لاله شد، نسرین صد پر شد


نه تنها مدّعی شد کامران از زلف پر چینت

صبا شد، شانه شد، مشّاطه شد، عنبرچه زر شد


نه تنها شد صبوحی از غم هجران تو محزون

فغان شد، ناله شد، خونین جگر شد، دیده تر شد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#32
حلقه حلقه زلفش، تا ز باد لرزان شد

باد شد عبیر افشان، نرخ مشک ارزان شد

هم ز گردش چشمش حال ما دگرگون شد

هم ز حلقه زلفش، جمع ما پریشان شد


مشکل مرا ای دل بود نقطه ای موهوم

چون دهان او دیدم، مشکل من آسان شد


شیخ شد به کیش عشق، دین خود بداد از دست

گمرهی به ره آمد، کافری مسلمان شد


زلف را به رخ افشان کرد و صبح ما تاریک

کفر را تماشا کن کو حجاب ایمان شد


از غم فراق او، حال دل اگر پرسی

چشمه بود دریا گشت، قطره بود عمان شد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#33
شام هجران مرا صبح نمایان آمد

محنت آخر شد و اندوه به پایان آمد

نفس باد صبا باز مسیحائی کرد

مگر از زلف خم در خم جانان آمد


شکر ایزد که دگر بار، به کوری رقیب

دلبرم شاد رخ و خرّم و خندان آمد


عجبی نیست گرم از کرم پیر مغان

رنج راحت شد و هم درد به درمان آمد


گر چه بسیار چشیدی ستم ز هر فراق

دلبر شاد به بزمت شکرستان آمد


ساقیا! ساغر لبریز از آن باده بده

که ز خمخانه حق، هدیه به مستان آمد


مطرب! آغاز کن آن نغمه داوودی را

که ز الحان خوشش، جان به سلیمان آمد


مژده ای صدر نشینان صف میکده، باز

که صبوحی ز حرم مست و غزلخوان آمد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#34
ای خوش آنانکه قدم بر در میخانه زدند

بوسه دادند لب ساقی و پیمانه زدند

به حقارت منگر باده کشان را، کاین قوم

پشت پا بر فلک از همّت مردانه زدند


خون من باد حلال لب شیرین دهنان

که به کار دل من، خنده مستانه زدند


جانم آمد به لب امروز، مگر یاران دوش

قدح باده به یاد لب جانانه زدند؟


مردم از حسرت جمعی که از آن حلقه زلف

سر زنجیر به پای من دیوانه زدند


عاقبت یک تن از آن قوم نیامد به کنار

که به دریای غمت از پی دردانه زدند


بنده حضرت شاهی شدم از دولت عشق

که گدایان درش، افسر شاهانه زدند


هیچکس در حرمش راه ندارد کاینجا

دست محروم به هر محرم و بیگانه زدند


گر چه کاشانه دل، خاص غم مهر تو نیست

پس، چرا مهر تو را بر در این خانه زدند؟


دل گم گشته ما را نبود هیچ نشان

مو به مو هر چه سر زلف تو را شانه زدند


آخر از پیرهن چاک صبوحی سر زد

آتشی را که نهان بر پر پروانه زدند
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#35
دلبرم گر به تبسّم لب خود باز کند

کی مسیحا به جهان دعوی اعجاز کند؟

دین و دل، هر دو به یکبار به تاراج برد

در صف سیمبران گر سخن آغاز کند!


رونق مهر و قمر افکند از اوج فلک

زلف شبگون، رخ مه رو، اگر ابراز کند


ببرد صبر و شکیبم اگر آن لعبت ناز

بهر صید دل من، حمله چنان باز کند!


خلّج و تبّت و چین است مگر منظر او

کاین چنین دلبری و عشوه طنّاز کند؟


به یکی جو نخرم سلطنت ملک جهان

بت غارتگر من، گر هوس ناز کند


وصل دلدار صبوحی نتوان شد حاصل

هر زمان هجر تو را شعبده ای ساز کند
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#36
ترک من، چون حلقه مشکین کاکل بشکند

لاله را دلخون کند، بازار سنبل بشکند

ور خرامان سرو گلنارش کند میل چمن

سرو را از پا در اندازد، دل گل بشکند


تا هلال ابروی جانان ز چشمم دور شد

اندر این ره، سیلها باشد که صد پل بشکند


چون نسیم صبحگاهی پرده گل بردرد

خار غم اندر دل مجروح بلبل، بشکند


ای صبوحی سرّ و حدت را، ز دست خود مده

تا خیال زهد و تقوا را توکّل بشکند
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#37
یاد از آن روزی که کس را ره در این محضر نبود

ما و دل بودیم و غیر از ما کس دیگر نبود

آشنا با لعل جانبخش تو هر شب تا سحر

وقت مستی جز لب ما و لب ساغر نبود


زلف جادویش چنین جادوگری بر سر نداشت

چشم هندویش چنین طرّار و وحشیگر نبود


جز زبان شانه و دوست من و باد صبا

دست کس با زلف مشکین تو بازیگر نبود


چهر زرد و اشک گلگونم بها و قیمتی

داشت در نزد تو و حاجت به سیم و زر نبود


دوش در مستی بعزم کشتنم برخاست لیک

مردم از حسرت که در دستش چرا خنجر نبود


قصّه ها از بی وفائیها صبوحی تا ابد

بر زبان ها رانده شد لیکن مرا باور نبود
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#38
گفته بودی که بیائی، غمم از دل برود

آنچنان جای گرفته است که مشکل برود

پایم از قوت رفتار، فرو خواهد ماند

خنک آن کس که حذر کرد، پی دل برود


گر همه عمر، نداده است کسی دل به خیال

چون بیاید به سر کوی تو، بی دل برود


کس ندیدم که در این شهر، گرفتار تو نیست

مگر آنکس که به شب آید و غافل برود


ساربان! تند مران، ورنه، چنان می گریم

که تو و ناقه و محمل، همه در گل برود


سر آن کشته بنازم که پس از کشته شدن

سر خود گیرد و اندر پی قاتل برود


باکم از کشته شدن نیست، از آن می ترسم

که هنوزم رمقی باشد و قاتل برود


گر همه عمر صبوحی خوش و شیرین باشد

این سخن ماند ندانم که چه با دل برود
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#39
گر ز درم آن مه دو هفته درآید

بخت جوان، وقت پیریم به سر آید

گر بر غلمان برند صفحه رویش

حور بهشتی چو دیو در نظر آید


پای اگر می نهی، به دیده من نه

سرو خوش است از کنار جوی برآید


تلخ مگو، رخ ترش مکن که از آن لب

هر چه بگویی تو تلخ، چون شکر آید


در سفر عشق نیست غیر خطر هیچ

خوش بودم هر چه زین سفر بسر آید


میکشی ام گه به سوی کعبه و گه دیر

چند صبوحی پسِ تو دربدر آید؟
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#40
به گوشم مژده ای آمد که امشب یار می آید

به بالین سرم آن سرو خوشرفتار می آید

کبوتر وار، دل پر می زند در مجمر حسنش

چنان تسکین دلم کان آتشین رخسار می آید


همی در انتظارم، کی شود یارم ز در، داخل

به مهمانی برم با حشمت بسیار می آید


فضای این جهان از عطر گل پر گشته و گویا

نگار من همی با زلف عنبر بار می آید


مشو غمگین صبوحی گر دلت رفته است از دستت

چرا؟ گر می رود دل از کفت دلدار می آید
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,636 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,174 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,683 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان